دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 29 Apr 2024
 
۱
۱۰

گفتگوی خواندنی با پرویز پرستویی/ ناگفته‌های خاص از آژانس شیشه‌ای، مارمولک و بید مجنون

سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۵۴
کد مطلب: 865624
بازنشسته وزارت ارشاد هستم و 10 سال دادگستری را به وزارت ارشاد انتقال دادم و با درجه یک هنری بازنشسته شدم و یک فیش حقوقی دارم.
گفتگوی خواندنی با پرویز پرستویی/ ناگفته‌های خاص از آژانس شیشه‌ای، مارمولک و بید مجنون
گروه فرهنگی جهان نيوز: پرویز پرستویی یکی از مشهورترین بازیگران سینمای پس از انقلاب است، پرستویی در اولین قسمت از برنامه «قاف» پس از مدت‌ها در یک گفتگوی بلند حاضر شد.

به گزارش جهان نيوز، آنچه در ادامه می‌خوانید بخش های مهم نسخه مکتوب این گفتگو است که در رزونامه فرهیختگان منتشر شده است:

*زمان ساخت «آژانس شیشه‌ای» به اشتباه جشنواره فجر و جشن خانه سینما و جشنواره دفاع مقدس جایزه را به من دادند. جشنواره دفاع مقدس آن سال در همدان برگزار شد- خودم هم همدانی هستم- مراسم شب‌ها برگزار می‌شد. من فهمیدم این فیلم در آنجا اکران است. به مسئولان گفتم می‌خواهم بروم این فیلم را ببینم. گفتند می‌خواهید کسی با شما بیاید؟ گفتم نه اینها همشهریان من هستند و خودم می‌روم. داخل سینما که شدم، تماشاگران مرا دیدند و به من لطف داشتند. دیدم یک نفر آن گوشه با دو عصا روی من زوم کرده و به‌سختی به طرفم می‌آید. به سمت او رفتم و وقتی نزدیک هم شدیم، مرا بغل و شروع به گریه کرد. من هم که اشکم دم مشکم است، با او گریه کردم و به او گفتم چرا این‌طور می‌کنید، شما که مرا خراب کردید؟! گفت من خود «عباس» هستم. فقط اسمم فرق می‌کند؛ کمیسیون پزشکی تشکیل شده و من باید به لندن بروم اما مرا نمی‌فرستند. الان به ضرب و زور دارو زنده هستم. وقتی بیرون می‌آیم، خانواده من امیدی به برگشتم ندارند. نمی‌دانند پنج یا 10 دقیقه دیگر زمین می‌خورم و... . از روزی که این فیلم اینجا اکران شده، هر روز می‌آیم و غذایم را هم از خانه می‌آورم. طبق فتوای مدیر سینما از صبح تا شب تا آخرین سانس این فیلم را می‌بینم. به او گفتم خسته نمی‌شوی؟ گفت من نه‌تنها خسته نمی‌شوم که یک هفته است داروهایم را قطع کرده‌ام.

*یادم نمی‌رود که سر آژانس شیشه‌ای وقتی ایشان با من تماس گرفتند که پیشنهاد بازی بدهند، من اول فکر کردم آقای عبدالله اسکندری هستند که با طمأنینه صحبت می‌کنند که ایشان گفتند من حاتمی‌کیا هستم. گفتند من کاری دارم اما بین خودمان باشد اگر شما این را بازی کردید که هیچ، وگرنه من این نقش را به بازیگر دیگری نمی‌دهم و حتما آن را به آدمی از این جنس می‌دهم بازی کند و گفتند اگر شما بازی کردی، من آن آدمی که در ذهنم هست را به شما نشان خواهم داد. دفتر ایشان هم در خیابان جمالزاده بود. رفتم سناریو را گرفتم و بردم. قرار ما شد دو، سه روز دیگر اما به‌خاطر شوری که داشتم که کار حاتمی‌کیاست، از آنجا تا افسریه که خانه من بود، این سناریو را خواندم و وقتی به خانه رسیدم، دو سه صفحه مانده بود و موقع خواندنش هم واقعا اشک می‌ریختم. وقتی به خانه رسیدم، پیکانم را پارک کردم و کار را کامل خواندم و بلافاصله تماس گرفتم. ایشان هم آدمی شتاب‌زده هستند. تعجب کردند که من کی این سناریو را خواندم اما به هرحال گفتم که در خدمت‌تان هستم. قرار که گذاشتیم و همه‌چیز تمام شد، خواستم آن آدم را به من نشان دهد و ایشان آن آدم را به من وصل کرد. او یک جانباز هست. البته چند نفر هستند. که یکی‌شان همین عباس علمدار است که کمتر از یک سال است فوت کرده و کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» درباره اینهاست. آقای حاتمی‌کیا حاج عباس را به من معرفی کرد و من به دفترشان رفتم و از همان‌جا هم زنگ زد به خانه‌اش و گفت حاج‌خانم شام درست کن، من چند تا میهمان دارم و ما به خانه ایشان رفتیم. من ارتباطم را با او قطع نکردم. دیدم این خود حاج‌کاظم است. این آدم چندین و چند‌بار زندگی‌اش را جمع کرده و به دیگران داده و دوباره از صفر شروع کرده.

هنوز هم همان آدم است. این آدم به هیچ‌جا هم وصل نشد. او هم می‌توانست مثل خیلی از کسان دیگر که دارای شغلی شدند و درآمدی دارند و وزیر و وکیل شدند، بودند و هستند و خواهند بود، باشد اما این آدم رها کرده و کارش چیز دیگری است. حرف‌زدنش هم مثل همان بچه‌محل‌های من، مثل بچه‌های دروازه‌غار، درخونگاه و آب‌منگل است، اما باید نشست و مرام و مسلکش را نگاه کرد. به او گفتم حاج عباس می‌توانم یک خواهش از شما بکنم. گفتم شما هر وقت فرصت کردی، بیا سر صحنه ما. مهم نیست من صورت شما را ببینم یا نبینم اما به من بگویند شما سر صحنه هستید. الان الگوی من شده حاج عباس نجف‌آبادی.


*اگر چرخه کار پنج‌هزار عضو خانه سینما درست بچرخد و همه‌چیز بر وفق مراد باشد، فکر می‌کنم هزار و 500 تا دوهزار نفر شاخه اصلی باشند که اگر کار کنند، آن سه‌هزار نفر دیگر هم تغذیه می‌شوند و اگر اینها کار نکنند، بقیه هم هشت‌شان گروی نه‌شان است

به زعم آن کسانی که این کلمه را درآوردند، من وسط‌باز هستم اما نه به آن معنا. من هنوز هم در 68 سالگی اگر ببینم دو نفر در خیابان دعوا می‌کنند، فکر نمی‌کنم چه کسی هستم و جایگاهم چیست، حتما می‌روم آنها را سوا می‌کنم. مشت و کتک و فحش هم می‌خورم اما عقیده‌ام این است که ما باید جامعه‌مان را از این مسائل تمیز کنیم.

من حتی موقع رانندگی اگر چشمم هم اذیت شود، عینک نمی‌زنم، چون نور طبیعی را دوست دارم و از طرفی دوست ندارم خودم را در جامعه استتار ‌کنم. من در جامعه می‌گردم و حتی یک قلم از خرید خانه من را کسی جز خودم انجام نمی‌دهد. من خودم همین الان در صف نانوایی هم می‌ایستم و از این حرف‌ها هم نیست که به من بگویند بیا شما جلوتر بایست. یک‌بار نزدیک بود نوبتم شود، خانمی به من سلام کرد و گفت من را می‌شناسید؟ گفتم نه، گفت من همسر فلان هنرمند معروف هستم. بروم خانه پدرش را درمی‌آورم. گفتم چرا؟ گفت اصلا حاضر نیست بیاید نان بگیرد، می‌گوید من به صف نانوایی بروم مزاحمم می‌شوند و اینها. گفتم نه، من همیشه خودم می‌آیم. من این‌طوری هستم. کار آن فرد عیب نیست اما من خودم دوست ندارم تلفن بزنم بگویم کسی برایم چیزی بیاورد. من معاشرت با مردم محل و کاسب‌ها را دوست دارم. جامعه هنری ما نباید زود دچار یأس فلسفی شود و کنار کشد.

*بازنشسته وزارت ارشاد هستم و 10 سال دادگستری را به وزارت ارشاد انتقال دادم و با درجه یک هنری بازنشسته شدم و یک فیش حقوقی دارم. این را یاد گرفته‌ام که با این فیش زندگی کنم و با آن تنظیم هستم، نه پول سینما؛ بنابراین راحت می‌توانم با همان حقوق زندگی کنم. خیلی‌ها می‌گویند فلانی سه‌سال است کار نمی‌کند، حتما مغازه دارد یا بساز و بفروشی می‌کند یا کارهای دیگر اما من هیچ کار دیگری جز بازیگری انجام نمی‌دهم.

*درواقع هر کاری برای من همان انرژی را به اقتضای خودش گرفته است اما کارهایی مثل آژانس شیشه‌ای یا بید مجنون خیلی از من انرژی گرفته. این را خود آقای مجیدی هم می‌تواند بگوید. برخی کارگردانان خوشبختانه این فرصت را به شما به‌عنوان بازیگر می‌دهند که بروی و خودت را برای نقش آماده کنی. من نزدیک به دو ماه در بید مجنون مجوزی گرفته بودم که بروم به مجتمع نابینایان در فلکه صادقیه و از هفت‌ونیم صبح تا پنج عصر چشمم را بر هم بگذارم تا بتوانم نقش نابینا را بازی کنم. من واقعا نابینا شده بودم. من می‌توانم با خط بریل یک شعر تایپ کنم تا شما بدهید به یک نابینا بخواند. این یک فرصت است. این همان خودسازی است.

من قرار است نقشی را بازی کنم و فرصتی پیش آمده، چرا از این فرصت برای خودسازی استفاده نکنم؟! من همیشه قضاوت درباره نقش‌هایم را به تماشاچی سپرده‌ام که او بگوید چقدر توانسته‌ام کارم را درست انجام دهم. اینجا می‌توانم به خودم نمره یا معدل بدهم که موفق بوده یا نبوده‌ام. خیلی‌ها به من گفتند آن سکانس در بید مجنون که وقتی برای اولین‌بار آن فرد چشمش را باز می‌کند و در آن راهرو راه می‌رود و در شیشه خودش را می‌بیند و از چشمش خون چکه می‌کند، خیلی شاهکار است. اینها به کنار، یک‌بار پزشکی از من پرسید چه کسی به شما گفته وقتی آدم قرنیه‌اش را عمل می‌کند و بینایی‌اش را به دست می‌آورد، آن‌طور راه می‌رود؟ گفتم هیچ‌کس به من نگفته اما من یک مدت در مجتمع نابینایان کسب تجربه کرده بودم اما آنقدر غرق آنها شدم که آن لحظه‌ای که چشمم را در آن نیمه‌شب، در آن سکوت مطلق و در آن راهروی طویل باز کردم، نمی‌دانستم چطور باید راه بروم و پایم را بگذارم. آقای کلاری و مجید مجیدی شاهد آن جوی‌های مدرس هستند که خود مجید می‌گفت بس است! آقای کلاری می‌گفت این جوی‌ها پر از شیشه و سنگ هستند اما من می‌گفتم یک برداشت دیگر برویم. زیر پای من هیچ بستری فراهم نشده بود که من آسیب نبینم اما من آنجا باید این کار را انجام می‌دادم. کار سختی بود. شاید من هیچ‌وقت مستقیما به آقای حاتمی‌کیا نگفتم اما یک‌بار سر فیلم آژانس شیشه‌ای نصف بدنم فلج شد و حبیب رضایی شاهد است که هر کار می‌کردم، نصف بدنم فلج بود و یک دستم می‌افتاد! می‌گفت زنگ بزنم اورژانس، می‌گفتم نه درست می‌شوم. سعی می‌کردم به آن قدرت وصل شوم و به خودم می‌گفتم هیچ اتفاقی نیفتاده و تو همان آدم قبلی هستی و خودت را به دست بیاور.


*علامه جعفری خدا بیامرز عمامه بزرگی داشت. این عین واقعیت است که می‌گویم ایشان مثل آهنربا شما را می‌کشاند و می‌نشاند و حرفش را می‌شنیدید. الان طوری شده که به این لباس خیلی‌جاها بی‌حرمتی شده. یعنی وقتی من فیلم مارمولک را بازی کردم، ما هفته‌ای سه‌بار برای ورزش به آکادمی المپیک می‌رفتیم و مجید مجیدی، کمال تبریزی و میرکریمی و اینها هم بودند. یک آدم روحانی به آنجا می‌آمد و مسئولی بود که خیلی با این فیلم زاویه داشت. ایشان آدم معروفی هم هست. نه او با ما سلام‌وعلیک می‌کرد، نه ما با او کاری داشتیم. هر کسی ورزش خودش را می‌کرد. یک روز تصادفا که می‌خواستیم از استخر بیرون بیاییم، یک کشتی‌گیر قدیمی به نام لرستانی ما را دید. آقای لرستانی رو به این فرد کرد و گفت حاج‌آقا ایشان آقای تبریزی و ایشان هم آقای پرستویی هستند؛ کارگردان و بازیگر سریال «لیلی با من است». گفت بله خبر دارم، امسال هم فیلمی علیه ما ساختند اما اکران نمی‌شود. من یخ کردم و گفتم وای! ایشان بگوید اکران نمی‌شود، یعنی تمام!‌ رنگ از رخ من پرید. گفتم حاج آقا چیزی بگویم، بازیگری برای من شغل نیست و قداست دارد. من این کار را با اعتقاد بازی کردم. مختصات لباس شما تشکیل شده از یک عمامه، عبا، قبا، نعلین، تسبیح شاه‌مقصود و انگشتر عقیق. این را بر بدن هر کسی بکنید، روحانی است. این شاخصه لباس روحانیت است. به نظرم اگر به این لباس چوب حراج بزنید، مجموعا آن را 200 هزار تومان هم نمی‌خرند. چشمانش گرد شد که چرا این دارد جفنگ می‌گوید! گفتم اما چیزی که این لباس را ارزشمند می‌کند، عقبه این لباس است. ما باید بدانیم این لباس از کجا به تن‌مان آمده و شرح وظایف‌مان چیست! این فیلم بعد از سه هفته اول اکران توقیف شد اما به خانه مردم راه پیدا کرد. الان بعد از قرآن و حافظ در خانه هر ایرانی داخل و خارج از کشور یک فیلم مارمولک هست که دیده‌اند و بعد از 20 سال تلویزیون جمهوری اسلامی بالاخره این فیلم را پخش کرد. چه اتفاقی افتاده که آن موقع پخش نشد و الان می‌شود؟


*دوباره داریم به انتخابات نزدیک می‌شویم. شمایی که به‌عنوان نماینده وارد مجلس می‌شوی، نماینده مردم هستی وگرنه هیچ معنا و خاصیت دیگری نداری. کاش همه مدیران و مسئولان مملکت ما این احساس مسئولیت را بکنند که شما با رای عده‌ای در این جایگاه نشسته‌اید و باید نوکری کنید.

*ما مسئولیت سنگینی در قبال این مردم داریم؛ مردمی که خون دادند. من هنوز که هنوز است فکر می‌کنم ما 44 سال است واحدهایمان را پاس نکرده‌ایم، چون انقلاب کردیم و انقلاب تبعات داشت. پیامدش جنگ بود. هنوز که هنوز است برایمان شهید می‌آورند و هنوز مین‌های آن زیر پای مردم هست. درنتیجه احساس مسئولیت کردن مهم است. قدر یکدیگر را باید بدانیم و نباید همه‌چیز را به شوخی گرفت. مردم چیزی جز آرامش، آسایش، رفاه، صداقت و روراستی نمی‌خواهند. امیدوارم که همیشه همه‌چیز صاف و شفاف پیش برود، چون آن‌وقت خوش به حال ایران می‌شود. ما سرزمین خیلی خوبی داریم و باید قدر آن را بدانیم.
https://jahannews.com/vdcirwav5t1aqq2.cbct.html
jahannews.com/vdcirwav5t1aqq2.cbct.html
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
آقای پرستویی
ما هم به واسطه همون نقش هایی که در آژانس شیشه ای و بادیگارد بازی کرده ای برای شما احترام قائلیم. لطفا اینقدر در فضای مجازی مواضع دشمن شادکن نگیر
Iran, Islamic Republic of
انعکاس این مطلب جه هدفی دارد ؟
Iran, Islamic Republic of
حیف که بازی میخورید و فکر میکنید مردم اون کسانی هست که با توییتها و مطالب خاصتون شادشون میکنید
Iran, Islamic Republic of
آقای پرستویی بازی های شما را دوست دارم بخصوص ارزشی ها را . ولی کاش بعضی مواقع کمی خود سانسوری کنین و بعد از شناخت کامل از اخبار اظهار نظر کنین .
Iran, Islamic Republic of
چه جالب! سایتهای اصلاح طلب تیتر کردن که پرویز پرستویی درخواست کرده مرگش را هم در رسانه ملی اعلام نکنن و سایت های اصولگرا!
Iran, Islamic Republic of
انشاءالله
مهدی
Iran, Islamic Republic of
سواد رسانه ای هم چیز خوبیست
اگه همانند بازیگری یه کم کتاب سیاست وروشهای ژورنالیستی را مطالعه کنند این مشکلات پیش نمیاد
کمی صبر باید داشت
Iran, Islamic Republic of
آقای پرستویی شما ذاتا آدم خوبی هستید ولی مشکل شما سادگی تان است که زود فریب می‌خورید.
Iran, Islamic Republic of
آقای پرستوئی همین تلوزیونی که الان منتقدش هستید شمارا بزرگ کرد ، به جایی که بزرگ شدی احترام بگذار شما نون و نمک تلوزیون را خوردی
Iran, Islamic Republic of
حاج کاظم باش
نه مارمولک