همین چند وقت قبل یکی به من گفت: خانم دیگه نمی روید با هلی کوپتر گزارش بگیرید!
فهمیدم یک عمر از کتاب حرف زدن انقدر خاطره انگیز نیست
که کارهای عجیب و غریب در ذهن مردم می ماند.
بیست و دو بهمن سال 1389
پلاتو هلی کوپتر تجربه متفاوتی بود که جزو خاطرات ثابت من در چنین روزی است .
برای ضبط هوایی راهیپمایی همیشه بهترین فیلمبردارها اعزام می شدند .
آن روز
آقای ارشاد
تقریبا بیرون هلی کوپتر بود و من هم باید تا نیم تنه خم می شدم ...
تا جمعیت از پشت سرم پیدا باشد .
جالبه همین الان از سرخوردن روی برف
از پله
از ارتفاع
ترس دارم اما آن روز
با کمک همکاران خوبم و خلبان های شجاع
نه فقط ترس نداشتم بلکه وقتی به آقای ارشاد گفتم مثل شهربازیه گفتند :
چی ! برای ما انقدر مهمه برای خانم شهربازیه !
مردم در بیست و دوبهمن
حال وهوای خاصی رقم می زنند .
به هلی کوپتر هم واکنش نشان می دهند .
از پایین دست تکان می دهند.
و خودشان نمی دانند که چقدر نزدیک به نظر می رسند ...
یک پرواز به یاد ماندنی ...
که وقتی هلی کوپتر ارتفاع کم می کند خیلی هیجان انگیز است .
حالا از آن شهر بازی سال های زیادی گذشته اما
مهربانی مردم را فراموش نمی کنم .
همان ها که وقتی هم روی زمین پلاتو می گفتم ...
برای بالا رفتن از ماشین و ایستادن روی سقف باربند دار تویوتا
کف دستشان را جلو می آوردند تا به عنوان پله استفاده کنم .
من هرگز چهره خانمی که یک بار کف دستش را گذاشت و گفت پایت را بگذار و برو بالا یادم نمی رود...و من كه داشتم ميفتادم با كلي شرم و خجالت كفش خاكي خودم را به دست مهربان او سپردم وقتي هم داشتم پايين ميامدم به دو خودش را رساند و نجاتم داد.
خاطره اي كه از ياداوري ان هميشه اشك ميريزم. .
ما چنین مردمی هستیم .
دوستشان دارم ....
دوستشان دارم ...
دوستشان دارم .
مردمی که غم و شادی شان را در همین سرزمین قسمت می کنند
حتی اگر خاک آن زانوهایشان را زخمی کرده باشد
زن ریحانه است نه ژانگولر