سه روایت از فرمانده توپخانه سپاه پاسداران
شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۲۱
کد مطلب: 514177
برگها را به حسن آقا دادم. گفت: «اينها لازم نيست. شما آماده باشید با هم به جبهه میرویم.» از شدت شادی در پوستم نمیگنجیدم. روز بعد سه نفره (حسن شفيعزاده، برادرم يعقوب و من) به طرف اهواز حركت کردیم.