دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 29 Apr 2024
 
۲
بخش سوم

تفاوت فاحش مفهوم «برنامه ریزی» در اسلام و غرب

احمد رهدار
جمعه ۲۶ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۳۲
کد مطلب: 433840
واقعیت این است که انسان غربی به دلیل تک‌ساحت‌نگر بودنش در مقام برنامه‌ریزی نمی‌تواند جز شرایط ظاهری و مادی را در نظر بگیرد. این قضیه باعث می‌شود که بسیاری از برنامه‌ریزی‌های آن به دلیل ندیدن عوامل باطنی، غیبی و... غلط یا کم‌نتیجه باشد.
جهان نيوز - حجت الاسلام دکتر احمد رهدار: در بخش نخست مطلب با عنوان «ناکارآمدی نظام معنایی غرب در تشریح نظام تمدنی اسلام»، و در بخش دوم با عنوان«در فرهنگ غرب، انسان‌ها گرگ یکدیگرند»، نویسنده بر روش شناسی علوم انسانی اسلامی در بازتولید معانی و تجدید نظر در مفاهیم متعارف پذیرفته در ساحت غربی، تاکید کرده و به عنوان نمونه نمودهایی از تفاوت مفاهیم از جمله «علم»، «‌مرگ»، «انسان» و .... در این دو حوزه تمدنی را مورد بررسی قرار دادند. در ادامه مفاهیم دیگری مورد کنکاش قرار می گیرند.

جهت

یکی دیگر از نارسایی های روشی ـ معرفتی مسلمانان در مواجهه با علم غربی، غفلت از تأثیر «جهت» بر «فرایند» می‌باشد. این مسأله با قطع نظر از صحت و سقم بحث «جهت‌داری علوم» می‌باشد که برخی از مراکز علمی از جمله فرهنگستان علوم اسلامی در قم بدان معتقدند و شاید به زبان فلسفی بتوان از آن با عنوان تأثیر علت غایی بر سایر علل (فاعلی، مادی و صوری) یاد کرد. توجه به این نکته از این حیث حائز اهمیت است که اگر معتقد به تفاوت و تضاد جهت حرکت تاریخی غرب با جهت حرکت تاریخی اسلام باشیم، ضرورتاً باید به تأثیر این دو جهت در فرایند حرکت اذعان کنیم و در این صورت، نباید انتظار داشته باشیم متناظرهای عالم اسلامی و غربی دارای یک کارکرد باشند؛ چرا که جهت، بُعد عمل و حرکت می‌باشد.

غفلت از تفاوت ماهوی برخی متناظرهای عالم اسلامی و غربی به‌طور ناخواسته بر این پیش‌فرض معرفتی استوار بوده که ساختارهای مشابه در عالم‌های متفاوت کارکردهای یکسانی دارند. این در حالی است که به عنوان مثال؛ ساختار علم، ساختار حقوق، ساختار سیاست و... در هر یک از دو عالم اسلامی و غربی کارکردی در جهت تأمین اهداف و غایات عالم مناسب خود را دارند؛ زیرا هر ساختار در صورتی می‌تواند قائمه‌ و رکن یک عالم باشد که اولاً از چنان نظم درونی برخوردار باشد که منطقاً بتوان عنوان ساختار را بر آن اطلاق نمود و ثانیاً ارتباطش با دیگر ساختارها در نظمی شبکه‌ای و معطوف به اهداف یک عالم خاص باشد تا بتوان اتصافش به آن عالم را تصدیق کرد.

هر چیزی که در جاده غرب و در جهت غایت آن کار ویژه مثبت دارد، ضرورتاً در جاده اسلام همان کار ویژه را نخواهد داشت.

به عبارت دیگر؛ همه اقوام دارای حرکت تاریخی‌ هستند که جاده این حرکت در میانه «موقف» و «افق» آن‌ها کشیده شده است. بی‌شک، اگر افق اقوام متفاوت باشد، حتی اگر موقف یکسانی هم داشته باشند، جاده آن‌ها متفاوت خواهد بود. حال، اگر به دلیل تفاوت در غایت (افق)، جهت حرکت در اسلام و غرب یکسان نباشد، انسان غربی و انسان مسلمان لاجرم باید در دو جاده متفاوت حرکت کنند و ساده‌انگاری است که بپنداریم قواعد حرکت در دو جاده متفاوت که در دو جهت متضاد و معطوف به تحقق اهدافی متضاد امتداد یافته یکسان هستند. کار ویژه علوم، توصیف، تبیین و تجویز کم و کیف حرکت انسان در بستر تاریخ است. در این صورت، واضح است قواعد حرکت در جاده‌ای که غایت آن لذات دنیوی می‌باشد با قواعد حرکت در جاده‌ای که به لذات مذکور اصالت نداده و کمال خود را در قرب الهی می‌بیند متفاوت خواهد بود؛ چرا که اگر غیر از این بود، از هر مقدمه‌ای وصول به هر نتیجه‌ای حاصل می‌شد.

اگر دو جاده معطوف به غایتی واحد باشند تا حد قابل توجهی قواعد حرکت در آن دو جاده یکسان می‌باشد. به عنوان مثال؛ در عالم اسلامی هرچند مسیر حرکت زن و مرد به سوی خداوند متعال یکسان نیست، اما از آن‌جا که غایت حرکت آن دو یکسان و معطوف به قرب الهی می‌باشد، بسیاری از قواعد نیل به قرب الهی از جمله اخلاص، پرهیز از محرمات و تحفظ بر واجبات و... برای هر دو جاده لازم الاتباع می‌باشد. به‌رغم این، باز هم مجرد تفاوت در جاده باعث شده تا برخی از قواعد حرکت زن و مرد به سوی قرب الهی متفاوت باشد. به عنوان مثال؛ به فرموده امام علی (ع) در حالی که مکارمی چون غیرت، شجاعت و سخاوت برای مردان شایسته می‌باشد، این مکارم برای زنان قید و قیودهایی دارد؛ چه، شجاعت زن باعث می‌شود تا انگیزه مخالطت و مجالست وی با مردان زیاد شود، سخاوت وی باعث می‌شود تا در حفظ اموال شوهرش احتیاط لازم را به خرج ندهد و نهایتاً غیرتش باعث می‌شود تا رفتارش با هوو از اعتدال خارج گردد. یا به عنوان مثال‌هایی دیگر، مصداق جهاد مرد با مصداق جهاد زن متفاوت می‌باشد، وجوب نماز جمعه از زن برداشته شده است و...

با توجه به نکته فوق درمی‌یابیم که هر چیزی که در جاده غرب و در جهت غایت آن کار ویژه مثبت دارد، ضرورتاً در جاده اسلام همان کار ویژه را نخواهد داشت. بر این اساس، منطق و روش ارزیابی یک پدیده برای استفاده آن در عالم اسلامی نباید همان منطق و روش ارزیابی‌اش در عالم غرب باشد و در این صورت، در ارزش علمی آن دسته از قواعد علوم انسانی موجود در دانشگاه‌های جهان اسلام که عین یا هم‌سوی قواعد علوم انسانی در غرب می‌باشند ـ که ظاهراً کم هم نیستند ـ باید تردید جدی نمود.

نظم

نظم مفهوم و دغدغه‌ای دیرینی در تاریخ بشریت است. اهمیت این مسأله برای انسان‌ها از آن روست که اساساً قوام جامعه و حکومت و حتی زندگی فردی در پرتو رعایت قانون نظم میسر می‌شود. در دین اسلام بر تحفظ بر نظم تأکید فراوان شده[1] و بزرگان دین آن را از نشانه‌های ایمان دانسته‌اند.

در قرون اخیر، تمدن غرب به مثابه غیریت هویت اسلامی نمایان شده و شرایط نشاط خود و ضعف جهان اسلام را تبدیل به فرصتی برای تبیین حداکثری مرزهای تمدنی خود با جهان اسلام نموده است. نشاط تاریخی غرب در این قرون باعث شده تا نه فقط مسأله‌های خود را تبدیل به مسأله دیگر فرهنگ‌ها نماید، بلکه حتی باعث شده تا حد و حدود مسأله‌های دیگر فرهنگ‌ها را نیز به حدود نازل ظرف فرهنگی خود تقلیل دهد. رویکرد مذکور باعث شده تا غرب اولاً نتواند همه مسأله‌های فرهنگ‌های غیر خود را رصد کند و ثانیاً نتواند مسأله‌های رصد شده را خارج از معیارهای فهم موجود در عالم غرب فهم نماید. به عنوان مثال؛ غرب هرگز نتوانسته مفهوم «غیب» در عالم اسلامی را به‌طور کامل رصد نماید و اگر در مواردی هم درباره آن صحبت نموده بیش‌تر درباره یکی از دو مصداق آن یعنی «غیب عالم» بوده و اساساً نتوانسته درباره مصداق دیگرش یعنی «عالم غیب» سخن به میان آورد. هم‌چنان که یکی از مفاهیم رصد شده عالم اسلامی توسط غرب، مفهوم «نظم» می‌باشد که به صورتی حداقلی و از طریق تطبیق تعریف غربی‌اش بر مصادیق اسلامی، آن را تفسیر نموده است.

طرفه این‌که چون بر اساس معیار نظم در غرب، جهان اسلام فاقد نظم یا دارای نظم حداقلی می‌باشد، مسأله نظم همواره به مثابه یک پاشنه آشیل برای جهان اسلام مطرح می‌شود. این در حالی است که اساساً تعریف نظم در دو عالم اسلام و غرب متفاوت بوده و نمی‌توان با معیار یکی، دیگری را ارزیابی نمود. به عنوان مثال؛ در حالی که نظم در فرهنگ غرب به «تعهد به قراردادها» تعریف می‌شود، در فرهنگ اسلام به «تعهد به اولویت‌ها» تعریف می‌شود. واضح است که اگر عالم اسلامی با تعریف عالم غربی ارزیابی گردد، عالمی بی‌نظم خواهد بود و البته عکس این قضیه نیز صادق می‌باشد. تفاوت این دو تعریف در قالب یک مثال بهتر ادراک می‌‌گردد:

مسلمانی که از مدت‌ها قبل برای سخنرانی در یک همایش بین‌المللی ـ که توسط خبرگزاری‌های زیادی پوشش رسانه‌ای می‌یابد ـ قول داده، اگر در روز موعود با محاسبه همه احتمالات رایج (مثل ترافیک، پنجری ماشین و...) بسیار به موقع برای شرکت در همایش مذکور حرکت نماید و در مسیر با صحنه تصادفی روبه‌رو گردد که احتمال می‌دهد اگر مصدومان را به بیمارستان نرساند، جان آن‌ها تلف گردد، به حکم «تعهد به اولویت‌‌ها» از «تعهد به قرارداد» خود مبنی بر سخنرانی در همایش، دست شسته و راهی بیمارستان می‌گردد. در حالی که در موضع مشابه، انسان غربی هم‌چنان راه خود برای رسیدن به همایش را ادامه داده و نهایتاً پلیس را از تصادف مذکور باخبر می‌سازد.

آیا برای کسانی که دغدغه تولید علم دینی پیدا کرده‌اند، رواست که روش‌های عالمان دینی در مواجهه با علم را وانهاده و این مهم را تنها در بستر روش‌های غربی تولید علم پی‌جویند؟

به عنوان مثالی عینی و رایج، دولت ایران در بسیاری از موارد به دلیل تعهدش به اولویت‌ها از جمله دفاع از مظلومان فلسطین، بحرین، یمن و... دست از تعهدش به قراردادها برداشته و این مسأله جدای از این‌که نوعی بی‌نظمی سیاسی در مقیاس بین‌المللی تلقی می‌گردد، مشکلات سیاسی ـ اقتصادی زیادی را بر آن تحمیل می‌نماید. واضح است که ارزیابی موضع‌گیری مذکور و پیامدهای آن از طریق تعریف نظم در غرب روشی ناصحیح می‌باشد؛ چرا که در اقدامی مشابه، می‌توان بسان رویکرد رنه گنون در کتاب «سیطره کمیت و علائم آخرالزمان» با تکیه بر مبانی اسلامی، نظم موجود در غرب را که ظاهراً در جهت تأمین منافع غرب، کارآمد هم بوده نیز به چالش کشید.[2] این تحلیل البته به معنی نفی امکان ارزیابی یک فرهنگ با معیارهای خارج از آن فرهنگ نمی‌باشد، بلکه بدین معنی است که در ارزیابی مذکور لازم است میان «سطح مبنا» و «سطح بنا» تفکیک قائل شد. اگر اختلاف میان دو فرهنگ در خصوص یک مسأله، اختلافی مبنایی باشد، در این صورت، اصل نزاع باید در محور آن مبنا و نه نتایج مترتب بر یک مصداق مرتبط با آن مبنا حل شود. به عنوان مثال؛ اختلاف غرب و اسلام در غایت حرکت تاریخی انسان ـ که نیل به لذت‌های مادی باشد یا نیل به قرب الهی ـ یک اختلاف مبنایی است. بر این اساس، به عنوان مثال؛ نقد نظم غربی به این علت که پشتوانه سرمایه‌داری و معطوف به تحقق آرمان‌های آن می‌باشد، یک نقد بنایی بوده و برای حل کردن یک اختلاف مبنایی کفایت نمی‌‌کند. به عبارت دیگر؛ غرب می‌تواند اساس تعریف اسلام از نظم، مبنی بر تعهد به اولویت‌ها را به چالش بکشد، اما تا زمانی که موفق به این مهم نگردد، اجازه ندارد مصادیق این نوع تعهد را بی‌نظمی قلمداد نماید.

علوم انسانی موجود در مغالطه‌ای آشکار، اختلاف در تعریف مفاهیم میان عالم اسلامی و غربی را که اختلافی مبنایی بوده به سطح اختلاف در مصادیق تقلیل داده‌اند و احتمالاً دلیل این غفلت واضح، مفروض گرفتن اصالت و صحت تعاریف غربی از مفاهیم بوده است. این در حالی است که اگر در صحت تعاریف مفروض گرفته شده تردید نماییم، نتایج بسیاری از پرسش‌ها از جمله این‌که نظم اجتماعی در غرب بیش‌تر است یا در جهان اسلام، متفاوت از پاسخ‌های رایج خواهد بود.

برنامه‌ریزی

در عصر ما اصلِ برنا‌مه‌ریزی برای پیش‌بردِ بهتر امور مورد پذیرش همگان قرار گرفته و همین پذیرش عمومی باعث شده تا کم‌تر در خصوص تفاوت‌های روشی آن در فرهنگ‌های مختلف یا اساساً در عقلانیت خود اصل چند و چون و تأمل داشته باشیم. برنامه‌ریزی به معنی ملاحظه همه قیود و شرایط برای تحقق سریع‌تر و دقیق‌تر امور در زمان از قبل تعیین شده است.

واقعیت این است که انسان غربی به دلیل تک‌ساحت‌نگر بودنش در مقام برنامه‌ریزی نمی‌تواند جز شرایط ظاهری و مادی را در نظر بگیرد. این قضیه باعث می‌شود که بسیاری از برنامه‌ریزی‌های آن به دلیل ندیدن عوامل باطنی، غیبی و... غلط یا کم‌نتیجه باشد. این در حالی است که انسان دینی به دلیل آن‌که در نسبت با باورهای بسیار متفاوتی در مقایسه با انسان مادی‌گرا قرار دارد، درک بسیار متفاوتی از مقوله برنامه‌ریزی دارد تا جایی که با ملاک‌های پارادایم غیردینی شاید بتوان گفت فاقد برنامه می‌باشد. برخی از باورهایی که نسبت انسان دینی و امورش را تبیین می‌کند عبارتند از:

به نظر می‌رسد، عمل انسان مادی در مقایسه دوگانه هزینه ـ نتیجه مقرون به صرفه نمی‌باشد؛ بدین معنی که بسیار بیش‌تر از آن‌که در مقام برنامه‌ریزی هزینه می‌کند، نتیجه می‌گیرد. به عنوان مثال؛ می‌توان به هزینه‌ای که غرب برای جلوگیری از تحقق انقلاب اسلامی یا تداوم آن نموده اشاره کرد. واقعیت این است که اخلاص حضرت امام در امتثال تکالیف دینی‌اش ـ بدون این‌که برای تحقق انقلاب اسلامی برنامه‌ریزی (به معنی غربی کلمه) داشته باشد ـ نتایجی بسیار فراتر از برنامه‌ریزی‌های غربی طراحی شده در برابر آن داشته است. هم‌چنان که شیعه شدن هزاران هندو در پی فتوای تاریخی آیت‌الله سید محسن حکیم مبنی بر حرام بودن گوشت گاو برای شیعیان هند را نمی‌توان با ملاک‌ها و روش‌های برنامه‌ریزی عرفی توجیه نمود.

شایسته است در روش‌شناسی‌ تحقیق در علوم انسانی، روش‌ مواجهه عالمان شیعه با علم را مورد مطالعه قرار داد. به نظر می‌رسد، در حالی که مواجهه عالمان مذکور با علم از منطق روش‌شناسی‌های موجود در حوزه علوم انسانی تبعیت نمی‌کند و ظاهراً‌ نسبت اندکی با برنامه‌ریزی به معنی رایج آن دارد، نتایج علمی آن‌ها شگفت‌آور می‌باشد تا جایی که به عنوان مثال؛ آثار علمی آیت‌الله سید عبدالحسین شرف‌الدین ـ که چنددهه اخیر عمرش علاوه بر مرجعیت علمی در مقام زعامت سیاسی و اجتماعی مردم لبنان آن هم در اوج جنگ‌های داخلی آن کشور بوده ـ هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی قابل ملاحظه می‌باشد. به‌رغم وجود نتایج چشمگیر در روش علمی عالمان دینی، آیا برای کسانی که دغدغه تولید علم دینی پیدا کرده‌اند، رواست که روش‌های عالمان دینی در مواجهه با علم را وانهاده و این مهم را تنها در بستر روش‌های غربی تولید علم پی‌جویند؟

[1]. «اوصیکما و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم»: نهج‌البلاغه، ن 47.
[2]. رنه گنون در کتاب «سیطره کمیت و علائم آخرالزمان» خود با رویکردی فلسفی، بحثی درباره نسبت نظم و سرمایه‌داری مطرح می‌نماید. از نظر وی، نظم موجود در غرب، پوشش و ابزاری است برای تسریع در استثمار سرمایه‌داری. مشابه این تحلیل را آلوین تافلر با رویکردی جامعه‌شناختی و البته هم‌سو و هم‌دلانه با سرمایه‌داری در کتاب «موج سوم» خود مطرح می‌نماید. از نظر وی، استانداردسازی ـ که نتیجه وجود نظم در یک ساختار می‌باشد ـ رویکرد و بستری مناسب برای پیش‌برد سرمایه‌داری می‌باشد.
مرجع : فارس
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *