يکشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 5 May 2024
 
۰

نواهایی که با شعر «مشفق» ماندگار شد

دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۲۸
کد مطلب: 402586
مشفق کاشانی در حالی شب گذشته دارفانی را وداع گفت که در کنارحجم بالای آثار مکتوب و مجموعه اشعار منتشر شده، بخشی از خاطرات شنیداری مشترک ایرانیان در حوزه تصنیف و ترانه نیز از قلم او به یادگار مانده‌است.
به گزارش جهان به نقل از مهر، عباس کی‌منش ملقب به مشفق کاشانی شاعر پیشکسوت عرصه انقلاب و شعر آیینی و رئیس هیأت مدیره انجمن شاعران ایران بود که شب گذشته در هنگام شعرخوانی بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت.

این شاعر پیشکسوت که آثار بسیاری در حوزه شعر آئینی و انقلاب از خود به یادگار گذاشته در دوران حیات هنری خود همکاری و همراهی نزدیکی با فعالان عرصه موسیقی هم داشت و از معبر همین همراهی ترانه‌ها و تصانیفی بسیاری امروز از او به یادگار مانده‌است.

آنچه در این گزارش مختصر گردآورده‌ایم بخشی از آثار ماندگاری است که احتمالاً امروز در حافظه جمعی ایرانیان خوش نشسته و بازخوانی و یادآوری آن هم‌زمان با ایام بدرقه خالق‌شان به خانه ابدی خالی از لطف نیست.

* جان عاشق
خواننده: بهرام حصیری/ آهنگساز: اسد الله ملک

خدایا ببین غرق در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم

ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن از تو گویم

تو این جان عاشق به من داده‌ای
دلی چون شقایق بمن داده‌ای

به یادت همه شب دل من خدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم

نیستان جـانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم

خدایا من این بار سنـگین غم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم

من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم
که در باغ هستی نوای تو دارم

تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقــایق بمن دادی

بیادت همه شب دل من خدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم

نیستان جانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم

سحر خنده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید

تو این جان عاشق به من داده‌ای
دلی چون شقایق بمن داده‌ای

* چلچله
خواننده: بهرام حصیری/ آهنگساز: اسدالله ملک

بیا از مهر و وفا با دل من
بگو از زمزمه مرغ چمن

گل من ای گل من
بگو از آینه و آوا سخن

بگو از جنگل و از صحرا سخن
بیا از غصه و غم مگو به من قصه دگر

قناری نوید گل داده به من
نغمه چلچله ها شنو از باد صبا

بیا از کلبه برون نگر نسیم سحر
بهاری وعید گل داده به من

ابر پر نم رو ببین اشک شبنم رو ببین
دل من وقت سروره

بخدا وقت سرور
گل من لاله به باغه

بستان جام بلور
گل من سنگ صبوره نه شب تار غرور

دل من اشک نیازه نه شب چشمای شور
دل من شکفته شد گل به چمن

نکند خبر نگیری تو ز من
حسام الدین سراج

* بهار دیگر
خواننده: حسام‌الدین سراج/ موسیقی: علی جعفریان

خزان غم سر آمد بگو کجایی
بهار دیگر آمد چرا نیایی

به نوبهار آرزو دلم شکسته
که شعله زد به جان من نوای خسته

چه شد که مرغ نغمه خوان نوا ندارد
بگو چرا که عهد گل وفا ندارد

به باغ آشنایی دمی گذر کن
در این شب جدایی، شبم سحر کن

بر آستان عاشقی اگر نشستم
ز باده خیال تو همیشه مستم

تو در بهار عشق من جوانه کردی
مگر چه شد که با دلم وفا نکردی

اگر که در سرشت گل وفا نباشد
وفا به عهد عاشقان چرا نباشد

بهار بی خزان تو، گل آورد در آشیانم
دلم نمی گذارد از غم تو، سر گران بمانم

به شام غم نشسته ام چو گرد ره به راهت
مگر سپیده سر زند ز مشرق نگاهت

بیا که با طلوع گل شکوه نوبهاری
ستاره امید من به شام انتظاری

به اوج کهکشان صدای تو شنیدم
ز باغ آسمان گل ستاره چیدم

* زورق مهتاب
خواننده: عبدالحسین مختاباد/ موسیقی: سیدمحمد ساعد

نشاندی آتشم بر جان، کجایی
فشاندی اشکم از مژگان، کجایی

همه دردم، همه دردم، همه درد
کجایی ای مرا درمان، کجایی

من آن سرگشته در خود چون غبارم
که سرگردان به دشت و کوهسارم

وگر یابم ترا ای جان هستی
به یادت سر به صحرا می‌گذارم

عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمونده روشنایی

گرفتارم به دام غربت و درد
نه یار و همدمی نه آشنایی

تو دریایی و من آوای رودم
خروش توست در ساز وجودم

کنون افتاده در گرداب عشقم
کجا باشد غم بود و نبودم

سحر روی ترا در خواب دیدم
به باغ آینه در آب دیدم

نـشسـتـم در کـنـار جـویـبـاران
ترا در زورق مهتاب دیدم

غم عشق تو بی­پروایی من
شرر زد در دل شیدایی من

بتاب ای آفتاب مشرق افروز
شبی در کوچه تنهایی من

* ابر (از آلبوم تازه منتشر شده «شکوه»)
خواننده: محمد اصفهانی/ موسیقی: مجید اخشابی

در این کبود غریبانه زیستم چون ابر
تمام هستی خود را گریستم چون ابر

زبام مهر فروریختم ستاره به خاک
که من به سایه خورشید زیستم چون ابر

زمین ستورن و در وی نشان رویش نیست
فراز ریگ روان چند ایستم چون ابر

حریر باورم از شعله ندامت سوخت
که بر کویر عطش‌ناک نیستم چون ابر

نه سر به بالش رامش نه پای برپایاب
عقاب آه بر آینه، کیستم؟ چون ابر

مرا به بود و نبود جهان چه کارکه داد
به باد فتنه همه هست و نیستم چون ابر

مگر بشویم از این دل غبار هستی را
​برآستان تو عمری گریستم چون ابر
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *