تصمیم گیرندگان در آن دوره عرب را بر عجم برتری میدادند. عرب حرف اول را در دوره اموی در عالم اسلام میزد، آن هم با قید برتری قریش بر کل عربها
کردند. یکی از دلایل مهم دشمنی عربها با امیرالمؤمنین(ع) همین بود که میگفتند تو ایرانیها را بال و پر دادی و حق ما را گرفتی و به آنها میدهی، حتی بعضی معتقدند حضرت، ایرانیها را بر عربها ترجیح میداد. حضرت که تبعیض قائل نمیشد، اما چون ایرانیها بهتر عمل میکردند به آنها توجه بیشتری نشان میداد.
تا قبل از روی کار آمدن معاویه به خلیفه میگفتند خلیفه رسول الله، به ابوبکر و عثمان و امیرالمؤمنین(ع) و حتی در دوره کوتاه امام حسن (ع) مردم وقتی آنها را خطاب میکردند آنها را «خلیفه پیامبر» میخواندند، اما معاویه دیگر قائل به «خلیفه رسول الله» نبود و به او میگفتند «خلیفة الله»، یعنی جانشین خدا روی زمین
حسین (ع) وقتی میخواهد حرکت کند فقط ۱۷ نفر از بنی هاشم با اوست. آن ۱۷ تا هم همه از نسل ابوطالب هستند و از دیگر عموهای پیامبر هیچ کس نیست.
اول بار شیعه در سال ۸۰ هجری یعنی حدود ۲۰ سال بعد از واقعه کربلا در ایران شکل گرفت. البته گزارشی هم داریم که مردم سیستان به محض رسیدن خبر فاجعه کربلا به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کردند
خاطر بود که خود او لشکر کشید. وقتی خبر رسید که وارد عراق شده است، از فرات گذشته و از پل منوج در شهر مَسکِن فرود آمده، امام حسن(ع) دستور داد که برای جنگ آماده شوید. مردم هم فکر کردند که دوباره مثل زمان امیرالمومنین(ع) جنگ داخلی خواهد شد و بر فرض که پیروز هم شوند غنیمتی هم درکار نخواهد بود، پس برای چه بروند؟ بنابراین مردم با این استدلال آن قدر امام حسن(ع) را بیپاسخ گذاشتند که عدی بن حاتم طایی بلند شد و به شدت آنها را سرزنش کرد که شما در موقع شعار دادن زبان درازی دارید ولی الان مثل موش در سوراخ قایم شدهاید. این پسر پیغمبرتان است، خلیفهای است که خودتان انتخاب کردهاید، و از او حقوق میگیرید که به دستور او به جنگ بروید، اما جواب نمیدهید؟! یک فضایی فراهم کرد که عدهای آمدند، اما بیانگیزه.
امام حسین (ع) وقتی میخواست از مدینه بیرون بیاید نامهای نوشت، به کل بنی هاشم، و فرمود: هر کس از شما در این سفر با من همراه و ملحق شود به شهادت میرسد و هر کس بماند روی فتح و پیروزی و رستگاری را نخواهد دید. این خیلی حرف بزرگی است، یعنی بنی هاشم در یاری امام حسین (ع) کوتاهی کردند
که متأسفانه حجر نپذیرفت. ظاهرش هم این است که روی اعتقاد به امیرالمؤمنین(ع) نپذیرفت و اینکه میدانست اشعث چه کینهای نسبت به ایشان دارد، گفت: تا وقتی که اشعث به عنوان یک کندی زنده است من حاضر نیستم ریاست یمنیها و قبیله کنده را قبول کنم. اما او باید دستور امیرالمؤمنین(ع) را اجرا میکرد که اگر پذیرفته بود یمنیها هم نمیتوانستند اشکال کنند که اشعث را برداشتی و حجر را جایش گذاشتی، حُجر چه بسا بالاتر هم هست و هر دو هم از کنده هستند و کندیاند. به هر حال حضرت این تصمیم را داشت ولی حجر همراهی نکرد و کار امیرالمؤمنین(ع) نگرفت.
پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد. هر جامعهای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط میگیرند، این گریزناپذیر است و همه جوامع این را دارند اما بسته به فرهنگ جوامع، معیارها و مولفههای خواص فرق میکند. در عرب رؤسای قبیله، شیوخ قبایل، افراد بخشنده و افراد شجاع، افراد سخنور و خطیب و شاعران مورد توجه بودند. اسلام آمد که معیارها را عوض کند و ببرد روی صداقت، تقوا، اخلاص و ایمان، لذا روی معیارهای پیامبر(ص)، سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذیفه و... خواص میشوند
و خودش را معاف کند از جنگیدن با امام و آلوده شدن دستش به خون امام حسین(ع).