شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
 
۲
۲

خان‌زاده‌ای که ده سال مفقودالاثر بود

شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۰۰
کد مطلب: 344004
«او وارد شد و زانو زد و دستانش را به طرفین باز کرد و با صدای بلند گفت: دوستان سلام.» هم زمان صدای انفجارهای پی درپی به گوش رسید. همه دویدند بیرون و پرنده های سیاه دشمن را دیدند که بمباران کرده و با نفر دیگر (ستوان بالازاده)، در حالی که افراد برج کنترل جوابی به درخواست شان ندادند، از روی باند صدمه دیده بلند شده و اگر چه تا مرز به تعقیب هواپیمای غریبه رفتند، اما به آنها نرسیدند و برگشتند.
به گزارش جهان به نقل از سایت آزادگان، فرشید اسکندری دهم اسفندماه۱۳۳۰ در محله ی نوگچر ارومیه که درآن زمان رضاییه خوانده می شد، به دنیا آمد. پدرش از نسل قاجار بود و شاهزاده ابوتراب میرزا نام داشت و از خان های ارومیه محسوب می شد. پدر در دهه ی ۱۳۳۰ ریاست دارایی این استان را بر عهده داشت. با این حال دولت شاهنشاهی در طرح اصلاحات اراضی، املاک او را میان کشاورزان تقسیم کرد.

فرشید پنج خواهر و دو برادر داشت و در خانواده ای مذهبی و متدین بزرگ شد؛ زیرا مادرش سیده بود. پدرش در سال ۱۳۴۸ از دنیا رفت و خانواده تصمیم گرفتند به تهران مهاجرت کنند. او، که بیشتر دوران تحصیل اش در ارومیه سپری شده بود، دیپلم ریاضی را در دبیرستان خوارزمی بهارستان تهران گرفت. اگر چه بلافاصله در رشته ی اقتصاد مدرسه ی عالی بابلسر قبول شد، اما وضع نامناسب اقتصادی خانواده اجازه ی تحصیل در این دانشگاه را به او نداد.

فرشید که می بایست مسئولیت خانواده را بر عهده می گرفت، موقتاً در کارخانه ی پارس متال به عنوان بازرس استخدام شد. به رغم اینکه شغل و موقعیت خوبی داشت، وقتی مسئله ی نرفتن اش به خدمت سربازی آشکار شد، مهلت کوتاهی به او دادند تا به دنبال گرفتن معافیت برود. در همین اوان بود که آگهی استخدام خلبانی نیروی هوایی را در روزنامه دید.

از آنجا که رئیس بازرسی کارخانه هم یک سرهنگ بازنشسته ی نیروی هوایی بود، انگیزه ای قوی او را به مرکز آموزش های هوایی کشاند. ظرف بیست روز با گذشتن از سد آزمایش های جسمی، علمی و هوش مسئله را با مادر در میان گذاشت و با مخالفت شدید او روبه رو شد. از این رو همه ی مدارک استخدام را پاره، و برای دریافت معافیت به اداره نظام وظیفه مراجعه کرد. حدود هشت ماه سپری شد. مهلت کارخانه به پایان رسید؛ اما کارش درست نشد.

دوباره شانس خود را برای خلبان شدن امتحان کرد و بار دیگر همه ی آزمایش های استخدام خلبانی را تکرار کرد.

این بار هم موفق شد و توانست با اصرار، موافقت مادر را جلب کند. استخاره ی دایی مؤمن او وروحانی محل هم او را از راهش مطمئن کرد. به این ترتیب شهریور ماه ۱۳۵۲ وارد دانشکده ی خلبانی شد. ابتدا که سر دوشی نداشت، مسئول آوردن غذا بود. دو ماه بعد وضع بهتر شد و در کنار آموزش های نظام جمع، منشی و خطاط گروهان شد. وقتی سر دوشی گرفت، کلاس های زبان و دروس آکادمیک پرواز با هواپیمای بونانزا را شروع کرد و با موفقیت خاتمه داد. از این به بعد به کلاس زبان تخصصی را گذراند و با دادن آزمون اصلی زبان، همراه با تعدادی از هم دوره هایش آماده اعزام به امریکا شد.

صلاحیت ضد اطلاعات همه ی دوستانش تأیید شد و ۲۵ اسفند ۱۳۵۳ اعزام شدند. اما صلاحیت او هنوز محرز نشده بود. دوره ی بعد هم ۲۵ فروردین ماه ۱۳۵۴ به امریکا پرواز کرد و او جاماند. در حالی که وارد مرحله ی بحرانی شده بود، داماد یکی از اقوامش، که در آن زمان اعتباری داشت، با مراجعه به تیمسار هاشم برنجیان، رئیس ضد اطلاعات نیرو، (سپهبد هاشم برنجیان رئیس ضد اطلاعات نیروی هوایی شاهنشاهی و بنا به قولی از اعضای ارشد سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود که بعد از پیروزی انقلاب، در دادگاه انقلاب اسلامی، به اعدام محکوم، و حکم صادره اجرا شد.) کار او را درست کرد.

بالاخره فرشید نیز ۲۷ خردادماه همان سال راهی ایالت تگزاس شد. دوره ی زبان پیشرفته را در سان آنتونیو و پرواز با هواپیمای سبک ملخ دار تی -۴۱ را از پایگاه مدینا (فرودگاه هوندو) گذراند و به پایگاه وب منتقل شد. آموزش جت تی-۳۷ را طی کرد و نفر سوم کلاس شد (علی جهانشاه لو، اول و جلال آرام دوم شدند). نوبت به جت مافوق صوت تی -۳۸ رسید، که آن را هم در همان پایگاه تعلیم دید و ضمن دریافت ننشان خلبانی اردیبهشت ماه ۱۳۵۶ به کشور بازگشت.

اسکندری برای خلبانی شکاری اف-۵ انتخاب، و از قضا هم کلاس رضا پهلوی، ولیعهد، شد. استادش مرحوم عباس آرین نژاد و فرمانده گردانش سرگرد مرتضی فرزانه بودند. اواخر اسفند ماه ۱۳۵۶ این دوره نیز با موفقیت خاتمه یافت و او گردان ۲۲ شکاری پایگاه هوایی تبریز، به فرماندهی سرگرد عبدالله فرهادی، منتقل شد. دیری نگذشت که لیدر چهارمی ارتقا پیدا کرد. کم کم شلوغی های انقلاب دامن گیر تبریز شد. با جریاناتی که برای فرشید اتفاق افتاد، او وارد یک جریان سیاسی شد و اعلامیه های حضرت امام(ره) را به یک کتاب فروشی در ارومیه برد. خوشبختانه در حمله ی ساواک و دستگیری عناصر جریان مورد بحث، خطر از کنار گوشش گذشت.
ستوان دوم بود که انقلاب شد. با سابقه ای که داشت، به صورت خودجوش رئیس کمیته ی محله ی منجم شهر تبریز شد، که مدت ها به عنوان کمیته مرکزی شناخته می شد. او با همکاری نوزده درجه دار پایگاه و تعدادی از جوانان محله به کنترل بخش عمده ای از شهر تبریز پرداخت.

بعد از فرمان امام(ره) مبنی بر بازگشت نظامیان به یگان ها، او نیز به پایگاه برگشت و در حالی که کارهای پروازی را انجام می داد، به عنوان رئیس گروه ضربت تعیین شد. مدتی بعد به عضویت جهاد سازندگی پایگاه درآمد. در همین ایام با کمک او گروه مخلصین پایگاه به شرکت اولیه شهید مصطفی اردستانی، امیر حبیب الله بقایی و محمد طیبی، سرهنگ علی عالی زاده و دو، سه همافر دیگر تشکیل شد. این گروه ضمن جلسات قرائت و تفسیر قرآن، کارهای عام المنفعه نیز انجام می دادند و گاهی جلوی برخی فعالیت های خلاف، مانند اعتصاب و ... را می گرفتند.

فرشید اسکندری اواخر خردادماه ۱۳۵۹ با خانم مهین حمیدیان اصل ازدواج کرد و همراه با مادر و دو برادرش در یک واحد سازمانی پایگاه، زندگی را شروع کرد. اما جریانات مشکوکی در مرز اتفاق می افتاد، که حاکی از وقوع حادثه ای بزرگ بود.
اسکندری طی یک پرواز شناسایی، بیستم شهریور ماه همین سال با چشم خود این فعالیت عراقی را دیده و گزارش کرده بود. ۳۱ شهریور ماه با ستوان یکم جمشید اوشال شیفت بعد از ظهر آلرت بود. سر ساعت رفت و چک های لازم هواپیمای آماده را انجام داد و به اتاق خلبان آماده(آلرت) رفت. با دوستش، صمد بالازاده خلبان شیفت صبح، احوال پرسی می کرد که اوشال با کمی تأخیر وارد شد. فرشید می گوید:

«او وارد شد و زانو زد و دستانش را به طرفین باز کرد و با صدای بلند گفت: دوستان سلام.» هم زمان صدای انفجارهای پی درپی به گوش رسید. همه دویدند بیرون و پرنده های سیاه دشمن را دیدند که بمباران کرده و با نفر دیگر (ستوان بالازاده)، در حالی که افراد برج کنترل جوابی به درخواست شان ندادند، از روی باند صدمه دیده بلند شده و اگر چه تا مرز به تعقیب هواپیمای غریبه رفتند، اما به آنها نرسیدند و برگشتند.

او صبح زود یکم مهرماه، در قالب عملیات ۱۴۰ فروندی، در یک دسته ی دو فروندی، به لیدر ایرج فاضلی، پایگاه هوایی موصل را بمباران کرد. بعد از بازگشت پیروزمندانه، دوباره او را برای بمباران به همین پایگاه فرستادند.

بامداد دوم مهرماه با همسرش، که باردار بود، خداحافظی کرد و راهی پست فرماندهی شد. ساعت شش صبح برای بمباران پایگاه هوایی تازه تأسیس اربیل، به عنوان شماره دو همراه سروان کاظم ظریف خادم، جمشید اوشال و امیر زنجانی پایگاه را ترک کردند. او پس از بمباران، به در خواست لیدر، گردش جدیدی انجام داد تا بالگردهای روی رمپ پایگاه را با مسلسل بزند. در این گردش از ناحیه ی گردن دچار صدمه شد. هر طور بود خود را به پایگاه رساند و به رغم اینکه ننمی خواست در این روز پرواز دیگری انجام دهد، دست تقدیر او را در پرواز بعدی قرار داد.

ساعت یازده صبح بار دیگر یک گروه چهار فروندی؛ سروان کاظم ظریف خادم لیدر، اسکندری شماره دو، مصطفی اردستانی شماره سه و امیر زنجانی شماره چهار به پرواز در می آیند و رأس ساعت، روی پایگاه کرکوک بمباران جانانه ای انجام می دهند. موقع برگشت فرشید در تور پدافندی دشمن گرفتار شده و مورد اصابت قرار می گیرد. چاره ای جز ترک هواپیما را ندارد. دسته پرتاب صندلی را می کشد و لحظاتی بعد در حالی که بند کلاه پرواز چانه اش را شکافته و دندان های جلویش شکسته، بیهوش به زمین می رسد.

پیرمرد کشاورزی به کمکش می آید و او را سوار ترکتور می کند که نیروهای عراقی از راه می رسند و دستگیرش می کنند. بعد از بازجویی اولیه در پایگاه کرکوک، به بغداد منتقل، وب ه استخبارات عراق تحویل داده می شود.

این آغاز اسارتی طولانی و پر حادثه است که تلخی هایش وصف ناپذیرند. راهی را که در سی دقیقه رفته بود، ده ساله بر می گردد! زندان در سلول تاریک انفرادی و کتک خوردن های پیاپی گوشه ای از این سختی هاست. اولین هم سلولی اش سروان احمد سهیلی، خلبان اف-۴، است. حدود یک ماه بعد به زندان مخوف ابوغریب و بعدها به زندان الرشید بغداد منتقل می شود.

هشت سال سخت و مشقت بار می گذرد و بالاخره آتش بس پذیرفته می شود. او همچون شهید حسین لشکری جزء مفقود الاثرها بود و کسی از زنده بودنش خبر نداشت. دو سال بعد، پس از آتش بس هم هنوز آن ها در بند بودند. این مدت به گفته او فشاری مضاعف بر اعصاب آن ها داشت. هر چه بود این زمان هم سپری شد. بالاخره در تاریخ ۲۴ شهریور ماه ۱۳۶۹ او و جمع دیگری از اسرار به مقامات ایران تحویل داده شدند و بر خاک وطن بوسه زدند. وقتی به خانه رفت، پسرش (فرشاد) ده ساله بود. خداوند دختری به نام فرشته نیز در سال ۱۳۷۱ به او عطا کرد. سال ۱۳۷۰ به همراه همسرش به زیارت خانۀ خدا مشرف شد. در سال ۱۳۷۲ بنا به سیاست نیروی هوایی به صورت صوری، و در سال ۱۳۷۲ رسماً بازنشسته شد.

او پرواز را مجدداً در قالب آموزش اولیه دانشجویان خلبانی نهاجا در قلعه مرغی و همکاری با چند شرکت هواپیمایی غیر نظامی ادامه داد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


هدایی
Netherlands
مطلب را میخواندم و فکر میکردم که این قهرمان عزیز،به شهادت رسیده اند.اما وقتی که به پایان مطلب رسیدم متوجه شدم که ایشان زنده هستند،خیلی خیلی خوشحال شدم.خداوند حافظ ایشان و فرزندان و عزیزانش باشد.
خیاوی
Iran, Islamic Republic of
خداحفظش کنه وباید مورد بیشترین احترام وتکریم باشه درجامعه چراکه فقط لحظاتی که درمرز تحویل ایران بشه خیلی نفس گیربود وخیلی سخت وباتوجه به خشونت همین عراقی ها همه نگران بودند