جمعه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 10 May 2024
 
۱

درباره فیلم شیار ۱۴۳

شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۵۲
کد مطلب: 342628
سکانس های پایانی را می توان اوج فیلم دانست.آنجا که مادر پس از سالها انتظار، فرزندش را در آغوش می کشد و برای وی لالایی می خواند. فرزندی که همچون کودکی اش در پارچه ای سفید پیچیده شده و در خواب است و مادر با نوازش کردن آن، دقیقا روزهای بچگی یونس را به خاطر می آورد.
جهان نيوز - دکتر احمد نادری*:
مادر مردد پس از توصیه یکی از اهالی آبادی، به سراغ دعانویسی در شهر میمند شهربابک می رود تا از وی بخواهد تا اصطلاحا برای یونس سرکتاب باز کند و از وی خبر دهد. و نکته جالبتر، در صحنه برخاستن مادر از منزل دعانویس، قبل از اینکه نوبت به وی برسد است واین، از نظر من پیروزی امر مذهبی بر خرافه است و با کلیت فیلم همخوانی بسیار زیادی دارد.

آنگاه که اشکها بی اختیار سرازیر می شود. اولین جمله ای که می توان در وصف فیلم شیار ۱۴۳ گفت همین است. فیلم در فضای یکی از روستاهای شهرستان سیرجان می گذرد. دهستانی بنام پاریز، که آمیخته با نام دکتر باستانی پاریزی است. این یکی از فیلم هایی است که در مورد جنگ است و در حال و هوای این پدیده خانمان برانداز می گذرد، اما صحنه های جبهه در آن بسیار بسیار اندک است. جز یکی دو سکانس کوتاه، چیز دیگری از جبهه در فیلم دیده نمی شود.در واقع فیلم در مورد فضای پشت جبهه و بیش از هزار و سیصد کیلومتر پشت جبهه است. در عین حال، یکی دیگر از ویژگی های این فیلم این است که به روستاهای دوردست شهرهایی غیر از غرب و جنوب (استان خوزستان) پرداخته است و در فضایی بی آلایش و بی تکلف، به روایت یک زندگی ایرانی در زمان و مکانی خاص می پردازد.

فیلم، داستان زندگی مادری است که ناخواسته تنها پسر خود را به جبهه می فرستد و پس از پانزده سال انتظار و بیخبری، با اندکی از استخوانهای وی مواجه می شود که در تابوتی بزرگ برایش می آورند، تا غم و اندوه انتظارش اندکی کاسته شود.

فضای روایت گونه فیلم که می توان از آن بعنوان روایت در روایت نام برد، یکی از ویژگی های اصلی دیگر آن است. در واقع بیننده در فیلم دو روایت تودرتو را مشاهده می کند: روایت خود کارگردان و روایت کسانی که در فیلم در مقابل مصاحبه گر نشسته اند. درآمیختن این دو روایت فضای کلی فیلم را به جلوهدایت می کند و باعث می شود که ذهن بیننده در مباحث، بیشتر درگیر شود. فی المثل نقش سرباز دست و پا چلفتی ای که در گروهان تفحص به خدمت خود مشغول است، یکی از نقش هایی است که در فضای دو روایتی فیلم، مدام ذهن خواننده را به دنبال خود می کشد که بالاخره این نقش در کجای فیلم و در کدام سکانس می خواهد سهم خود را ایفا کند.

از دیگر ویژگی های فیلم می توان پرداختن به مفاهیم بنیادین و دیکوتومی هایی همچون تردید/یقین، امید/ ناامیدی، عشق/نفرت، رضا/نارضایتی پرداخت. امید کلیدواژه ای است که در سرتاسر فیلم موج می زند و حتی در اوج ناامیدی (فی المثل زمانی که مادر پی می برد که آدرس فرزندش را اشتباهی به وی داده اند و اساسا خبری که داده شده است مربوط به فرزند وی نبوده است) باز هم بارقه هایی از امید در ذهن بیننده ایجاد می شود. امید به آینده و به فردایی روشن که احتمالا خواهد آمد. تردید مادر در زنده بودن فرزند، و عدم قطعیت و یقین در وجود فرزند، سبب شده است تا مادر تمامی لحظات خود را با وی سپری کند و هرلحظه به جستجوی قطعیت باشد. نماد این جستجوی همیشگی قطعیت، همان رادیوی شکسته و درب و داغان است که همیشه بر کمر مادر بسته است و موج آن بر روی رادیو عراق تنظیم شده است، حتی پس از چندین سال از پایان یافتن جنگ. و سرانجام مادر با پشت سر گذاشتن همین تردید و وانهادن نماد آن یعنی رادیو، پس از خوابی که می بیند، به یقین می رسد و پس از این یقین است که استخوانهای پسرش را پس از پانزده سال به وی برمی گرداند.

یکی از نکاتی که در طول فیلم به ذهن مخاطب می رسد و ناخودآگاه انسان را به یاد آن می اندازد، تشابه این فیلم به “بوی پیراهن یوسف” است. در آن فیلم نیز پدری (علی نصیریان) پس از سالها بیخبری و انتظار، پسرش را در آغوش می کشد و البته در آن فیلم، پسر زنده است، اما در اینجا مادر (که نقش آن با بازی بسیار هنرمندانه مریلا زارعی عجین شده است) فقط چند تکه از استخوانهای پسر را در آغوش می کشد. هر دو فیلم و فیلم هایی از این دست، حکایت پدران و مادران بیشماری است که سالها در بیخبری و انتظار و اضطراب گذرانیده اند و برخی از آنان در این اندوه جان باخته اند، اما هیچ خبری از فرزندان خود دریافت نکرده اند. فیلم قصه نسلی را روایت می کند که درگیر حادثه هولناکی بنام جنگ بوده اند و آنرا با تمام وجود درک کرده اند. حادثه ای که تمامی جغرافیای ایران را درگیر خود کرده و در هیچ گوشه و کناری از این کشور نمی توان اثری از آن نیافت، حتی در دورافتاده ترین روستاها. انتخاب نام یونس برای فرزند شهید، شاید به این علت بوده است که کارگردان نمی خواسته است مشابهت بسیار زیاد (با فیلم بوی پیراهن یوسف) و احتمالا تکرار در این فیلم صورت پذیرفته باشد، وگرنه بهتر بود نام یوسف بر شخصیت شهید فیلم گذاشته شود، چراکه وی نیز یوسف وار، پس از مدتها دوری به آغوش مادر بازگشت. البته قصه حضرت یونس را نیز می توان در مورد شخصیت فیلم تداعی کرد. پیامبری که مدتی در شکم ماهی زندانی بود و باذن خدا پس از توبه از کرده خویش، از دل ماهی بیرون آمد. شاید بتوان شیار ۱۴۳ را نیز زندانی برای استخوانهای یونس شهید در نظر گرفت و آزادی وی را نیز در نتیجه رسیدن مادر به قطعیت و یقین و رهایی از گناه تردید دانست. تردید مادر در یکی از خوابهای وی بسیار نمایان است، که به پسر می گوید آمدن وی در این مقطع زمانی سودی ندارد، چراکه همه کسانی که با وی همدوره بودند، اکنون با درس خواندن و رفتن به دانشگاه، برای خود کسی شده اند.

یکی دیگر از ویژگیهای برجسته فیلم، پرداختن به یکی دیگر از مسائل اجتماعی ایران است، که در روستاها و کلانشهرها عمومیت داشته و دارد و آن، همان پدیده رمالان و دعانویسان و به اصطلاح سیرجانی ها “سرکتاب بازکن ها” است. این پدیده که البته در جوامع مدرن اروپایی و آمریکا نیز یافت می شود، ناشی از بازتولید موقعیت های سنتی در قلب مدرنیته، و آرزوی درونی بازگشت به موقعیت های ساده سنتی، برای فرار از موقعیت های پیچیده ناشی از فراگیر شدن امر مدرن است. از آن گذشته، این موارد طبق تصریح دین اسلام، به صراحت با امر مذهبی در تعارض می باشند. در اینجا نیز، پس از طی تمامی مراحلی که می شد در عالم واقع از یونس خبری گرفت (نظیر رفتن دایی وی به منطقه جنگی و جستجوی جبهه به جبهه از ارتش به سپاه، و از این سنگر به آن سنگر، و همچنین مراجعه به لیست اسرای صلیب سرخ و …، و حتی رادیو عراق )، مادر مردد پس از توصیه یکی از اهالی آبادی، به سراغ دعانویسی در شهر میمند شهربابک می رود تا از وی بخواهد تا اصطلاحا برای یونس سرکتاب باز کند و از وی خبر دهد. و نکته جالبتر، در صحنه برخاستن مادر از منزل دعانویس، قبل از اینکه نوبت به وی برسد است واین، از نظر من پیروزی امر مذهبی بر خرافه است و با کلیت فیلم همخوانی بسیار زیادی دارد.

سکانس های پایانی را می توان اوج فیلم دانست.آنجا که مادر پس از سالها انتظار، فرزندش را در آغوش می کشد و برای وی لالایی می خواند. فرزندی که همچون کودکی اش در پارچه ای سفید پیچیده شده و در خواب است و مادر با نوازش کردن آن، دقیقا روزهای بچگی یونس را به خاطر می آورد. کمتر مخاطبی را در سینما می توان یافت که با دیدن این صحنه اشک از چشمانش سرازیر نشود و خلق این صحنه و توانایی منتقل کردن احساس مادر به مخاطبان به نظر من شاهکار این فیلم و نشانه موفقیت آن است. پایان فیلم نیز با خنده های مادر و بریدن دار قالی به پایان می رسد. خنده ای که نشان از پایان انتظاری چندین ساله و رسیدن مادر به یقین است.

در کل، علاوه بر ضعف هایی که می توان در فیلم از لحاظ تکنیکی و بعضا محتوایی یافت، می توان فیلم را در زمره فیلم هایی قرار داد که بر اساس یک دغدغه خاص ساخته شده است. دغدغه حدود ۸۰۰۰ مادری که هنوز از فرزندان خود هیچ خبری ندارند و هنوز شاید در تردید به سر می برند. یونس هایی که هر سال و هر ماه برخی از آنان در قالب چند تکه استخوان و یک پلاک به آغوش مادران خود بر می گردند، تا نوید رهایی از تردید و رسیدن به یقین را در گوش مادران خود زمزمه کنند.

*‫استاد علوم اجتماعي دانشگاه تهران‬
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *