دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 29 Apr 2024
 
۰

اسیری که عراقی‌ها هم دوستش داشتند

شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۶:۲۳
کد مطلب: 290208
محسن جهانبانی می‌گوید:حتی عراقی‌ها هم به این حقیقت رسیدند که حاج آقا ابوترابی یک مسکن است برای هر اردوگاهی که از ابتدا می‌خواست شورش و بلوا به پا کند و می‌خواست اردوگاه را به هم بزند.
اسیری که عراقی‌ها هم دوستش داشتند
به گزارش جهان، محسن جهانبانی، ۸ سال سابقه اسارت در اردوگاه‌های عراق را دارد. او در سال ۶۱ و در سن ۱۹ سالگی به اسارت عراق درآمد.

جهانبانی در گفتگو با خبرنگار تسنیم از مقام والای سید آزادگان در میان اسرای ایرانی و اردوگاه‌های عراق سخن گفت و جایگاه و محبوبیتی که او بین اسرا و حتی افسران بعثی پیدا کرده بود. او می‌گوید: حاج آقای ابوترابی چنان مرد با خدایی بودند که نه تنها بر و بچه‌‌های رزمنده، بلکه اسرای سرکش هم که در اردوگاه وجود داشتند پیش ایشان حیا می‌کردند و بسیار مواظب رفتار خود بودند. با وجود رزمندگان بسیار در اردوگاه، فضای اردوگاه یکدست نبود و همیشه افرادی که با روحیه معنوی و مقاومت رزمنده‌ها سازگاری نداشته و هیچ ایدئولوژی نداشتند هم در اردوگاه وجود داشتند، اما این بچه‌ها هم مرحوم ابوترابی را دوست داشتند.

حتی عراقی‌ها هم به این حقیقت رسیدند که حاج آقا ابوترابی یک مسکن است برای هر اردوگاهی که از ابتدا می‌خواست شورش و بلوا به پا کند و می‌خواست اردوگاه را به هم بزند. بعثی‌ها از اخلاق و برخورد حاج آقا حس کردند که ایشان خیلی به دردشان می‌خورد. چون در اردوگاه‌هایی که اولین بار حاج آقا در آن‌ها قرار گرفتند حکم آب روی آتش را داشتند. ایشان را از اردوگاه به اردوگاه می‌بردند. مثلا می‌گفتند حاجی! فلان اردوگاه شورش شده برو آرامشان کن. حاجی هم می‌رفت بین آدم‌هایی که حتی گاهی اهل دین و دیانت هم نبودند و با آن‌ها جور می‌شد. مرحوم ابوترابی با این ها می‌نشست و حرف می‌زد و آن فرد از فردایش می‌شد مرید حاجی؛

https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000290/nf00290208-1.jpg

افسر بعثی وقتی به ابوترابی می‌رسید حیا کرده و کابلش را مخفی می‌کرد

او ادامه می دهد: حاج آقای ابوترابی با رفتارش همه را فروتن کرده بود. او آدم‌هایی را مطیع می‌کرد که هیچ کس به درونشان راه نداشت. حتی افسران بعثی را نیز توانسته بود مطیع کند. مقبولیت عجیبی داشت. افسر بعثی با همه کینه توزی که داشت وقتی از یک مسیری می‌آمد و کابل دستش بود، به حاجی که می‌رسید، حیا کرده،کابلش را مخفی می‌کرد و به حاجی می‌گفت: "سلام یا اخی" و حاج آقا هم می‌گفت :"سلام آقاجون"؛ تکه کلامش همین بود؛ حاج آقا یک جثه خیلی ضعیف داشت، مخصوصا در دوران اسارت که ضعیف‌تر هم شده بود. اما افسر بعثی کابل را از ترس حاج آقا مخفی نمی‌کرد. از ابهتی که این مردخدا پیدا کرده بود چنین می‌کرد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *