روحانی مجاهدی که تاپایان عمر سلاح را زمین نگذاشت/ مبارزی که اصلاح طلبان مسخرهاش میکردند
شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۲۶
کد مطلب: 880843
مرحومحسنی در روستای بزرگآباد، برای اهالی روستا اسلحه تهیه میکردند و در کوههای اطراف به مبارزین مسلح تیراندازی آموزش میدادند. برای تمرین تیراندازی، عکس شاه را به آنجا نصب میکردند و آن را هدف گلوله قرار میدادند. ایشان در نمازهای فرادا و جماعت نیز اسلحه به همراه داشتند. حتی در حالت قنوت، اسلحه کلت در دستشان بود.
به گزارش جهان نيوز به نقل از جوان، روزهای اکنون تداعیگر یاد و خاطره مجاهد خستگیناپذیر، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاجشیخ غلامرضا حسنی امام جمعه فقید ارومیه است. هم از این روی و در نکوداشت آن یار دیرین انقلاب و نظام اسلامی، با حجتالاسلام دکتر محمد خلیلپور از مراودان وی و عضو کنونی شورای شهر ارومیه به گفتگو نشستهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقمندان را مفید و مقبول آید.
به عنوان آغازین سؤال، شما از چه مقطعی و چگونه با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی آشنا شدید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. بنده از سال ۱۳۶۱ که در حوزه علمیه مشغول تحصیل بودم، از نزدیک با مرحوم آقایحسنی (ره) دیدار داشتم. حاجآقا طی این سالها، بارها در حوزه علمیه با طلاب نشست و برخاست داشتند. گاهی اوقات سؤالاتی از طلبهها میپرسیدند و مباحثات مفصلی با آنان داشتندکه این خاطرات، شیرین و به یاد ماندنی است. من مفتخرم که به دست ایشان معمم شدم و از مهر ماه سال ۱۳۸۱ و با واسطه یکی از دوستان به عنوان رئیس حوزه علمیه به ایشان معرفی شدم و تا سال ۱۳۹۱، در کسوت مدیر حوزه علمیه مشغول به خدمت بودم.
از دیدگاه شما، چه ویژگیهایی در شخصیت فردی و اجتماعی ایشان برجسته و نمایان بود؟
مرحوم آقایحسنی، اهل علم بودند و طبعاً دانش بالایی داشتند. در زمره شخصیتهای تحلیلگر بودند و مباحث را به خوبی ارزیابی میکردند. در بین مردم ارومیه اصطلاحی هست که هرکس از تبارشناسی اطلاعی نداشته باشد، نمیتواند مباحث را تحلیل و موشکافی کند. ایشان تبار شناس ماهری بودند. افراد و مراجعه کنندگان خود را دقیق میشناختند و به راحتی درمییافتند که این فرد به چه کسی متصل است و اساساً با چه اعتقاداتی زندگی میکند. فردی صریحاللهجه بودند، از هیچ کس ابایی نداشتند و هیچ گاه تحت تأثیر سخنان فرد، حزب و گروهی قرار نمیگرفتند. نهایتاً به هرآنچه اعتقاد داشتند، عمل میکردند. علاوه بر این، آن بزرگوار شخصیتی ولایی و عاشق حضرت امام بودند و همچنین ارادت خاصی به رهبر معظم انقلاب اسلامی داشتند. از بارزترین وجوه شخصیت ایشان، تقید به مسائل اعتقادی و مبانی دین و شریعت بود. به حلال و حرام الهی، حساسیت ویژهای داشتند و به دقت آنها را رعایت میکردند.
نمازهایشان را، همیشه در اول وقت به جا میآوردند. نمونه بارز یک مسلمان متشرع و رسالهای بودند. ایشان در زمان کاشتوبرداشت محصولات کشاورزی به مردم ناتوان کمک میکردند و به آنها قوت قلب میدادند. آقای حسنی، فردی بسیار مهربان و خونگرم بودند. هرگاه نامهای خطاب به بنده مینوشتند، در متن نامه عنوان میکردند: «جناب آقای خلیلپور، برادر عزیزتر از جانم...». نه اینکه این متن را تنها برای من مینوشتند، بلکه برای همه افرادی که با ایشان ارتباط داشتند نیز مینوشتند. اهل احسان و هدیه دادن بودند. حاجآقا یک دامداری داشتند. آن زمان که شیرهای دامها دوشیده میشد، در بین بسیجیان تقسیم مینمودند و حتی به اندازه یک ریال، شیرها را نمیفروختند و زمانی که میپرسیدند: چرا این کار را میکنید؟ میگفتند: «میخواهم به اندازه توانم به اقتصاد کشور کمک کنم!»
به عنوان فردی که سالها در محضر مرحومحسنی بودهاید، گوشهای از مجاهدتهای ایشان در دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را بیان کنید؟
حزب توده در دوره اوج قدرت کمونیستها در آذربایجان، انتخاباتی به راه انداخته بود و در روستاها به نفع کاندیداهای این حزب و حزب دمکرات رأیگیری میکردند. زوربیگ رئیس شاخه حزب دمکرات بود و با کردهای عراق و ترکیه، ارتباط تنگاتنگ داشت. وی و اطرافیانش به مردم فشار میآوردند، تا به کاندیدای مورد نظر آنها رأی بدهند. در آن زمان حاجآقا، چون خواندن و نوشتن بلد بودند، از طرف مردم و ریش سفیدان روستا انتخاب شدند، تا رأی آنها را را روی برگه کاغذ بنویسند. بنابراین در برگه رأی حدود ۷۰ نفر به جای کاندیداهای شرکت کننده، اسامی مبارک خداوند تبارک و تعالی و پنج تن آلعبا (ع) را مینویسند! ناگهان حسین بختیاری متوجه موضوع میشود و دست ایشان را میگیرد، کاغذ را باز میکنند و نام پنج تن (ع) را میبیند. بیدرنگ، سیلی محکمی به صورتشان میزنند! حاج آقا نیز در جواب به گوش بختیاری سیلی محکمتری میزنند! ایشان را زندانی کردند، اما به وساطت مادر بزرگوارشان آزاد شدند. ایشان از همان سالها، مسلح بودند. حاجآقا بعد از گذشت سالها میفرمودند: «بنده فقط در آن دورهای که بازداشت بودم مسلح نبودم، بلکه از آن به بعد همیشه مسلح بودم...». ایشان در نماز فرادا و جماعت نیز اسلحه به همراه داشتند. حتی در حالت قنوت، اسلحه کلت در دستشان بود!
ظاهراً ایشان برای جوانان مبارز، آموزش استفاده از سلاح هم داشتهاند. اینطور نیست؟
بله. حاجآقا در روستای بزرگ آباد، برای اهالی روستا اسلحه تهیه میکردند و در کوههای اطراف «ماهداغی» به مبارزین مسلح تیراندازی آموزش میدادند. برای تمرین تیراندازی، عکس شاه را به آنجا نصب میکردند و آن را هدف گلوله قرار میدادند. در دوران حکومت پهلوی، در روستای بزرگ آباد نماز جمعه برپا میکردند. ایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در قم به دیدار حضرت امام رفتند. اعضای بیت امام به ایشان میگویند که آقای حسنی مسلح هستند. امام از حاج آقا میپرسند: «برای چه مسلح هستید؟» ایشان جواب میدهند: «بنده میخواهم شاه را بکشم!». امام با تبسم، سری تکان داده بودند.
نقطه اوج مبارزات انقلابی مرحوم آقای حسنی، در خلق حماسه دوم بهمن ۱۳۵۷ ارومیه بود.
ایشان در روز دوم بهمن، از روستا به شهر ارومیه میآیند. برخی انقلابیون از حاجآقا میخواهند که در جایی مخفی شوند، اما ایشان قبول نمیکنند. حاجآقا از نیروهای خود میخواهند، تا در مسجد اعظم اجتماع کنند و هر کس از مردم که اسلحه دارد، با خود به مسجد بیاورد و به آنها ملحق شود. حاجآقا با یک کلاشینکف در پشت بام کنار گنبد قرار گرفته بودند که تانک یک گلوله به سمت گنبد شلیک میکند. گلوله درست از یک متری بالای سرشان عبور و به گنبد اصابت میکند و سپس، از آن طرف گنبد خارج میشود!
مرحومحسنی در فرو نشاندن آشوبها و در گیریهای گروهکهای ضد انقلاب در آذربایجان غربی، نقش بسزایی داشتند. ارزیابی شما از ایفای این نقش تاریخی چیست؟
شخصیت انقلابی و حماسی مرحوم آقایحسنی، زبانزد همه مردم استان، بلکه حتی همه کشور است. ایشان در روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی، سوار نفربر شدند و پادگان پسوه را از دست کوملهها نجات دادند و تا صبح با نفربر در داخل پادگان را میگشتند، تا مبادا دشمن ضدحمله بزند. رشادتهای ایشان در آزادسازی شهر نقده از دست حزب کومله و دمکرات، در تاریخ ماندگار است. یکی از مراکز مهم نظامی که دشمن بیش از سایر مناطق به آن چشم طمع دوخته بود، پادگان پیرانشهر بود. در شهریور ۱۳۵۹ و بعد از حمله نظامی عراق به ایران، ایادی حزب دمکرات به حمایت نظامی این رژیم، درصدد تصرف پادگان پیرانشهر بر آمدند. حاجآقا با هماهنگی فرمانده لشکر وقت ۶۴ و به همراهی گروه مسلح خود به سوی پادگان پیرانشهر رفتند. وقتی وارد پادگان شدند، هنوز تهاجم دمکراتها صورت نگرفته بود. حاج آقا از این فرصت استفاده کردند و برای نیروهای مستقر در پادگان، سخنرانی کردند. ایشان از اهمیت دفاع از میهن و جهاد در راه خدا گفتند، تا قدری از یأس و ترس نیروها برطرف شود. حدود یک هفته، هر شب رأس ساعت ۱۲، دمکراتها حمله میکردند. ایشان تا صبح، در مقابل آنها میایستادند و مقابله میکردند. وقتی هوا روشن میشد، عراقیها شلیک توپها را تعطیل میکردند و دمکراتها نیز فرار میکردند و در نزدیک مرز عراق به دخمههای خود فرو میرفتند تا برای شب بعد آماده شوند! تا اینکه در شب هفتم یا هشتم بود که حملات اینها زودتر از موعد هرشب، یعنی ساعت ۹ شب آغاز شد و از نظر شعاع هم، در سطح گستردهتری صورت گرفت. ایشان هم در دفاع کم نگذاشتند. دو فروند تانک به خارج از پادگان آوردند. حاج آقا بر روی یکی از آن دو مستقر شدند و در پشت مسلسل قرار گرفتند. صدای هلهله دمکراتها به گوش میرسید. آنها هم در تقویت و تهییج نیروهای خود، شعارهای تندی میدادند. نیروهای حاجآقا نیز اللهاکبرگویان به سراغشان رفتند. در بعضی از نقاط، جنگ به صورت تن به تن ادامه داشت. حاجآقا حدوداً ششماه، در جبهه پیرانشهر حضور داشتند. سرمای این مناطق، غیرقابل تحمل بود و نیروها بیشتر از یکماه، نمیتوانستند در منطقه بمانند. نهایتاً با رهبری حاجآقا و فداکاری رزمندگان، جبهه پیرانشهر از لوث دمکراتها پاک شد. یکی از خاطرات به یاد ماندنی درباره ایشان، سفر اعضای مجلس اعلای انقلاباسلامی عراق به پیرانشهر و حمله هواپیماهای عراقی به محل بازدید آنان بود که پیشتر جاسوسان خبر آن را داده بودند. ایشان میهمانان را در جایی امن (زیرپل) نگه میدارند و خود با کلاشینکف و با هدف اینکه بتوانند خلبانان دو هواپیمای مهاجم را هدف قرار دهند، مرتب به آنها شلیک میکنند. این دو هواپیما، بارها به محل آن پل حمله میکنند و حاجآقا هم در برابر مسلسلهای هواپیما، در جای خود و بسیار محکم میایستند. آن شب رادیو عراق با عبارات و عناوین توهینآمیز، ایشان را مسخره میکند و خطاب به مردم ایران میگوید: «ای مردم ایران! ببینید چه کسانی بر شما حکومت میکنند و به دنبال چه افرادی افتادهاید!» حاجآقا نقل میکردند: «آن رادیو مرتب کار مرا مسخره میکرد و من خدا را شکر میکردم که این چنین مورد تمسخر دشمن واقع شدهام!.»
در سال ۱۳۶۱، زمانی که طلبه بودم، حاجآقا طلاب را برای تمرین تیراندازی به جاده شهید کلانتری - که آن زمان در حال احداث بود- میبردند و به ما فنون نظامی یاد میدادند.
در دهه دوم نظام اسلامی، تخریب وجهه امامجمعه فقید ارومیه، از اولویت رسانههای موسوم به اصلاحطلب به شمار میآمد. از نظر شما، علت این امر چه بود؟
بنده معتقدم که آقایحسنی، شخصیتی منطقهای نبودند. به یقین، ایشان را نباید در بخش جغرافیایی آذربایجان محصور کرد. ایشان یک شخصیت ملی بودند، هرچند که عدهای در دوران موسوم به اصلاحات، دست به تخریب شخصیت ایشان زدند. در آن دوران تئوریسینهای دولت وقت، میخواستند به هر روشی ایشان را ترور شخصیت کنند و سعی در سیاهنمایی عملکرد و وجهه ایشان داشتند. اما همه شاهد بودند که حاج آقا کوچکترین ضعفی از خود نشان ندادند. اظهارات قاطع ایشان علیه عملکرد دولتی که آن را دولت افسادات و نه اصلاحات میخواندند، موجب شده بود که روزانه با دهها توهین در روزنامههای زنجیرهای مواجه شوند. برخی روزنامههای اصلاحطلب، اظهارات صریح ایشان را به طنز پاسخ میدادند. حاجآقا در پاسخ به چنین هجمههایی میفرمودند: «من در مورد انقلاب با هیچکسی ولو پسرم باشد، شوخی ندارم و با احدی در این مورد عقد اخوت هم نبستهام. در طول دهههای ۷۰ و ۸۰، برخی روزنامههای زنجیرهای که در عرصه فرهنگی نقش ستون پنجم دشمن انقلاب را ایفا میکردند، علیه بنده حملات کم سابقهای را آغاز کردند و با ترفندهای گوناگون، درصدد ترور شخصیت حقیر برآمدند. حرف مرا تحریف و تقطیع کردند و آن قسمتهایی را که به نفع خودشان بود به صورت تمسخرآمیز در روزنامههای خود تیتر میکردند و به چاپ میرساندند. این مخالفتها از یک طرف، ماهیتوهویت مرا آشکار کرد و از جهت دیگر، نقاب نفاق را از چهره آنها کنار زد. بنابراین به نظرم دادگاه تاریخ، بهترین و منصفترین دادگاههاست و حکم در آن به طور عادلانه صادر و اجرا میشود و دیگر نیازی به شکایت و پیشنهاد من و دوستانم ندارد. اخیراً افراد زیادی پیش من میآیند، یا از مناطق دیگر تماس میگیرند و از حقیر حلالیت میطلبند و میگویند ما در مورد شما دچار اشتباه شدیم و برخی حرفهایی گفتیم که بعداً فهمیدیم واقعیت نداشته است!....»
با توجه به اینکه استان آذربایجان غربی دارای تنوع قومیتی و دینی است، نقش آقایحسنی را در اتحاد اقوام و ادیان مختلف چگونه میبینید؟
مرحوم آقایحسنی، یک فرد انقلابی مخلص بودند. از اقلیتهای مذهبی، تمام افرادی که نسبت به انقلاب و نظام اسلامی زاویه نداشتند، نزد ایشان محترم بودند. ایشان با کسانی مشکل داشتند که با انقلاب مخالف بودند. یعنی میزان سنجش ایشان در مورد افراد، اعتقاد به انقلاب و نظام بود، هیچ فرقی نمیکرد از چه قومی باشد. برای مثال پسر بزرگ خودشان با نظام زاویه پیدا کرد به همین دلیل با او مخالفت جدی داشتند. بارها و بارها، با رئیس عشیره کردها ملاقات داشتند. اینکه عدهای وانمود میکردند که ایشان ضد کرد بودند، کاملاً اشتباه است و چنین چیزی وجود نداشت. با مسیحیان و پیروان سایر ادیان دوست بودند، تا زمانی که با نظام مخالفتی نمیداشتند. در ماجرای قائم مقام وقت رهبری، در مقطعی که او با امام زاویه پیدا کرد، ایشان هم در برابرش جبههگیری کردند. مخالفت ایشان تنها متوجه ضدانقلاب بود و تا پایان حیات خود هم به این روش وفادار ماندند.
شما در مقطع حیات آقایحسنی، رئیس حوزه علمیه برادران بودید. از اقدامات ایشان برای توسعه حوزههای علمیه استان، چه خاطراتی دارید؟
تا جایی که به یاد دارم، در استان آذربایجانغربی دو حوزه وجود داشت. یکی در ارومیه و دیگری در شهرستان خوی. زمانی که حاجآقا امامجمعه شدند، حوزههای برادران و خواهران در سطح استان گسترش پیدا کرد. سپس در شهرهای شمال استان هم، مثل ماکو، خوی و سلماس نیز حوزه افتتاح شد. در جنوب استان هم حوزههای علمیه میاندوآب، نقده، شاهیندژ و تکاب، برای برادران فعالیتهای علمی و تبلیغی خود را آغاز کردند. البته پس از پیروزی انقلاباسلامی، حوزههای علمیه خواهران نیز در شهرستانها افتتاح شدند. مدیریت حوزههای خواهران، در مرکز استان قرار داشت. در ارومیه سه حوزه علمیه داریم که در زمان ایشان ایجاد شدند، حوزههایالزهرا، زینبکبری و ریحانهالرسول. سه حوزه در مرکز استان و مابقی در شهرستانهایی مثل: ماکو، خوی، سلماس، نقده، شاهیندژ، میاندوآب و تکاب. تا سال ۱۳۷۱- ۱۳۷۰ در حوزه علمیه مطهری که در مقطع رژیم پهلوی محمدیه نام داشت و بنده در آن مشغول به تحصیل بودم، در حدود ۵۰، ۶۰ نفر بودیم. ایشان در بازار ارومیه نرسیده به مسجد جامع، حوزه علمیه امامخمینی را تأسیس کردند که در حال حاضر نزدیک به ۳۰۰ طلبه دارد. حاجآقا در نزدیکی مصلای امام خمینی، حوزه علمیه امام خامنهای را نیز تأسیس کردند که اکنون ۲۰۰ طلبه دارد. تمام اینها در زمان حیات پربرکت آن بزرگوار روی داد. هرگاه به حوزه تشریف میآوردند و در جمع طلاب حضور مییافتند، از آنها سؤالاتی میپرسیدند. گاهی این سؤالات فقهی، گاه فلسفی و گاه ادبی بود. احتمالاً میدانید که حاجآقا، واقف به فلسفه هم بودند. رفتار و گفتار ایشان با طلاب، بسیار بزرگوارانه و محترمانه بود. به نوعی برخورد میکردند که به آنها شهامت و شجاعت بیاموزند.
بنده در سال ۸۱، معاون حوزه بودم و در سال ۸۲ به عنوان مدیر حوزه علمیه منصوب شدم. در آن زمان، حدود ۶۰ طلبه در این حوزه مشغول به تحصیل بودند. تمامی طلاب را به خوبی میشناختم. برخی از طلاب را، برای تحصیل به مدارس دیگر فرستادم. حدود ۳۵ نفر، برای تحصیل در حوزه ماندگار شدند. طلبهای نزد حاجآقا رفته و از بنده گلایه کرده بود که فلانی ما را برای تحصیل به حوزه دیگری فرستاده است. حاجآقا مرا نزد خود خواندند و دلیل کارم را جویا شدند! من به ایشان عرض کردم: «این فرد پنجسال سابقه طلبگی دارد، در حالی که هنوز در پایه ۲ مشغول به تحصیل است!». آقایحسنی همواره تأکید میکردند به طلبههایتان بگویید: «باید خوب درس بخوانند، طلبهای که خوب درس نخواند به درد جامعه نمیخورد.»
به هر حال مدعیان اصلاحات در طول دو سه دهه گذشته تاکنون به هر شکلی که از دستشون بر اومده و برمیاد و با تمام توان دنبال اثبات سرمایه بودن برای آمریکا و غرب بوده و هستند.