نوجوانی شبیه عبدالله، بی قرار و غیور، ناخوانده
آمده در میانه ی میدان، با سرود «سلام فرمانده»
ندبه را عاشقانه می خواند، اشک از دیده اش فرو ریزد
با شکوه حضور مقتدرش، دشمنان را نموده درمانده
شده سرباز حضرت موعود، عین سردارمان سلیمانی
نور خورشید یاد مهدی را در دل سنگ و خفته تابانده
دل به دریا زده ست تا که شود یار سقای کربلا عباس
پرچم یا حسین را بر دوش با شعف کوچه کوچه چرخانده
زده فریاد « العجل مولا» شده تسخیر او غرور عدو
پایه ی سست کاخ ظلمت را با سرودش چه سخت لرزانده
مقتدایش حسین فهمیده، می دهد جان برای حضرت عشق
وقت رزمش فرا رسیده دگر، رهبر او را کنون فراخوانده
آمده در میانه ی میدان، با سرود «سلام فرمانده»
ندبه را عاشقانه می خواند، اشک از دیده اش فرو ریزد
با شکوه حضور مقتدرش، دشمنان را نموده درمانده
شده سرباز حضرت موعود، عین سردارمان سلیمانی
نور خورشید یاد مهدی را در دل سنگ و خفته تابانده
دل به دریا زده ست تا که شود یار سقای کربلا عباس
پرچم یا حسین را بر دوش با شعف کوچه کوچه چرخانده
زده فریاد « العجل مولا» شده تسخیر او غرور عدو
پایه ی سست کاخ ظلمت را با سرودش چه سخت لرزانده
مقتدایش حسین فهمیده، می دهد جان برای حضرت عشق
وقت رزمش فرا رسیده دگر، رهبر او را کنون فراخوانده
شاعر: حجت اله ذاکر