دست نوشته اش را به من داد و گفت: بخون ببین چه جوریه؟ شروع کردم زیر لب خواندن. اشکم جاری شد. هر چه جلوتر می رفتم گریه ام بیشتر می شد. اشک هایم را که دید، گفت: نشد خانوم! گریه نکن. باید محکم و با اقتدار وصیت نامه رو بخونی.
از یک زمانی به بعد از پیامک دادن خوشم نمیآمد. دوست داشتم با خط خودم برایش بنویسم. یادداشتهای کوچک مینوشتم، چون معمولا حمید زودتر از من از خانه بیرون میرفت و زودتر از من به خانه برمیگشت.