کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

داستان تخیلی دختر ارشد آیت الله هاشمی:

دوماه قبل از فوت هشدار ترور بابا را دریافت کردیم/ بابا گفت نگران نباش، به مادرت چیزی نگو/ چند بار به شمخانی گفتیم فوت بابا طبیعی نبوده!/ بعد از فوت بابا گاوصندوق دفتر را خالی کردند/ مطمئنیم وصیتنامه مفقود شده!

29 دی 1401 ساعت 10:06

آقای هاشمی وقتی می دید که امکانات کشور، در حال از بین رفتن است و از آنها استفاده درست نمی شود یا خوب مدیریت نمی شود، بسیار غصه و حسرت می خورد.


گروه سیاسی جهان نیوز: فاطمه هاشمی در ادامه تلاش برای زنده نگهداشتن اجباری یاد آیت الله هاشمی در افکار عمومی دوباره بحث ترور و مرگ غیر طبیعی پدرش را مطرح کرده است! البته این اعای بامزه برای فوت این مرد 82 ساله در قالب یک سناریوی فیلم جنایی مطرح شده است.

از نکات قابل توجه در متن مصاحبه اصرار دختر ارشد هاشمی برای عدم استفاده از عنوان «امام» برای حضرت امام خمینی(ره) و استفاده از عباراتی نظیر «آقای خمینی» و «آیت الله خمینی» است.

به گزارش جهان نیوز، بخش هایی از اظهارات فاطمه هاشمی رفسنجانی در اتاق گفت و گوی شفقنا را در ادامه خواهید خواند:

*یادم هست در سال ۵۴ بود که ما را در سفری یکماهه به اروپا بردند، ماشینی گرفته بودند و خودشان، رانندگی می کردند، کشور به کشور می رفتیم.جالب این بود که در عین اینکه ما را به شهربازی می بردند. بازدید از موزه و مکانهای دیدنی هم فراوان بود و  به هر کشوری که وارد می شدیم، کتابی همراه داشتند و می گفتند یکی از شما این کتاب را با صدای بلند بخواند و ما کتاب مربوط به آن کشور را می خواندیم تا اطلاعاتی به دست آوریم.

*یادم می آید، یک روز، خانمی از ایشان سوال کرد که چرا ما زنان باید چادر سیاه سرمان کنیم؟ ایشان گفتند که تقصیر خودتان است، شما زنان با هم قرار بگذارید، چادر رنگی سر کنید. چرا باید چادر مشکی به شما تحمیل شود؟ آن پوششی که دوست دارید بپوشید اما رنگ آن نباید به شما تحمیل شود. بارها تاکید می کردند که زنان، تا مانند دیگر اصناف و گروه ها دنبال مطالبه گری نروند، مشکلشان حل نخواهد شد چون همیشه عده ای در حاکمیت و جامعه  هستند که مخالفند.

*حاکمیتی که مردم را محدود می کند یا نادیده می گیرد، به ضرر خود کار می کند. انتقاد، سبب ناراحتی او می شود. اتفاقا اگر انتقادات مطرح و مشکلات حل نشود، تبدیل به آتش زیر خاکستر می شود.

*در آبان ماه سال ۹۵ بین کلاس درس دانشگاه، به دفترم آمدم و دیدم دو نفر آقا نشسته اند. گفتند با شما کار داریم و ۵ دقیقه بیشتر با شما حرف نمی زنیم. به عنوان مقدمه، توضیحاتی درباره عملیات کربلای ۵ و ۴ بیان کردند. گفتم این مطالب چه ربطی به من دارد؟! گفتند ما این مقدمه را گفتیم که بدانید اشخاص با سابقه ای هستیم و وقتی می خواهیم پیغام ما را به پدرتان بدهید، این توضیحات را هم بگویید تا متوجه شوند که آدم های مطلعی هستیم، در جبهه بودیم و ایشان هم ما را می شناسد و فقط آمده ایم به شما هشدار دهیم که احتمال ترور پدر شما هست. گفتم چه کسانی؟ گفتند: طوری اتفاق می افتد که خودتان هم باور نمی کنید و فکر می کنید که به مرگ طبیعی فوت شدند. پرسیدم: به چه دلیل؟ گفتند: جریاناتی افراطی هستند که فکر می کنند، با وجود پدر شما نمی توانند نتایج مد نظرشان را در انتخابات مختلف بگیرند. و ایشان را مانع اهداف خودشان در آینده می بینند. آنها معتقدند که اگر پدر شما زنده باشد، اجازه نمی دهد جریان قدرت مطابق نظر آنها پیش برود و کار دیگری خواهد کرد.

*شب پیش بابا رفتم و بسیار گریه کردم و قسم دادم مراقب باشید، اینها آدم‌های الکی نبودند و به بابا توضیح دادم که چه چیزی‌هایی گفتند. به من گفت که تو زیادی غصه من را می‌خوری، تو چرا اینقدر نگران من هستی؟ من از خودم مراقبت می کنم و نگران نباش. ولی این حرف ها را به مادرت اصلاً نگو و به هیچ کس دیگری هم نگو. جالب تر اینکه بعد از فوت پدر، من نزد یکی از مسئولان قضایی وقت، رفتم. ایشان هم گفت مخالفین آقای هاشمی همه نگران این بودند که ایشان برای آینده بماند و تاثیر بگذارد.

*در ضمن افرادی نیز پیش ایشان رفته و گفتند یک گروه چهار نفره علیه شما تشکیل شده، فرزندانتان را زندانی کرده، به شما بی‌حرمتی نموده و  نتیجه ای نگرفته بودند  و در نهایت گفتند که می خواهند دست به اقدامات خطرناکی بزنند.

*پرونده فوت پدر را مختومه کردند. محسن و مهدی و من چند بار در شورای امنیت، پیش آقای شمخانی رفتیم و نظر خودمان را گفتیم و گفتیم که مطمئنیم فوت پدرمان طبیعی نبوده است، گفت من گروهی را می گذارم که تحقیق انجام بگیرد.

*بعد از چند جلسه، به ما گفته شد که به یکسری سرنخ رسیده اند و اشعه رادیواکتیو آلفا بالاتر از ۱٠ درصد مجاز، در ادرار ایشان بوده، گفتم ادرار ایشان را از کجا آوردید؟ گفتند: سوندی که از بیمارستان آورده بودیم را آزمایش کردیم و این نتیجه را گرفتیم. بعد از آن مدام پیگیری می کردیم و نتیجه ای اعلام نمی شد.

*این پرونده را برای آقای روحانی هم فرستادند ولی ایشان قبول نکرده بود و نوشته بود که این پرونده ابهاماتی دارد. بعد از آن شورای امنیت کاملاً این پرونده را رها کرد و ادامه نداد.حتی برای ایشان گواهی فوت صادر نشده و بدون گواهی فوت دفن شدند.

*سفارت آمریکا را که گرفتند و افراد تندرو اصلاح طلب و اصول گرا هم در میان آنها بودند، آقای هاشمی اصلا خبر نداشت به سفارت حمله شده است، ایشان همراه آقای خامنه ای در مکه بودند، تا جایی که یاد دارم پدر مخالف بودند. در تمام این مدت، آقای هاشمی یک بار هم برای سخنرانی، به سفارت آمریکا نرفت ولی چون امام تأیید کردند، نمی توانستند بر خلاف حرف امام صحبت کنند. در نهایت هم ایشان به امام گفت: شما که نمی خواهید گروگانها  در سفارت آمریکا  تا ابد بمانند، پس این موضوع را به مجلس بسپارید تا حل شود. آمریکا شاه را راه نمی داد که رابطه اش با ایران حفظ شود، اما ما سفارت آمریکا  را گرفتیم و تبعات آن را برای کشور می دانیم!

*تمام درد و رنج ایشان، مردم بود. ایشان اعتقاد داشتند که ما می توانیم برای مردم درکشور، بهترین زندگی را فراهم کنیم، ولی همین افراد افراطی و جاهل، اجازه نمی دهند که این اتفاق بیفتد. به یاد دارم که چند روز قبل از فوت ایشان، گفتم که شما هیچ وقت از شکنجه های خودتان نگفتید، بعد پدر تعریف کرد و یک ساعت با هم صحبت کردیم. در انتها مادرم خطاب به پدرم گفت، این چیزی بود که می خواستی؟ ارزش داشت که انقدر من و فرزندانت را اذیت کردی و آخر هم اینطور شد؟ پدرم با یک بغض گفت: آنطور که می خواستم نشد، اما هنوز امیدوارم که بشود کاری انجام داد.

*آقای هاشمی وقتی می دید که امکانات کشور، در حال از بین رفتن است و از آنها استفاده درست نمی شود یا خوب مدیریت نمی شود، بسیار غصه و حسرت می خورد. همچنین می گفت: ما داریم امکانات و سرمایه  زیادی از کشور را به خاطر تحریم ها و یا برخی درگیری های غیر ضروری، از دست می دهیم و به جای اینکه مردم به راحتی زندگی کنند در سختی و گرفتاری هستند. ایشان مسائلی را در یک نامه (که هنوز تمام نشده بود) برای رهبری نوشتند که بعد از فوت بابا، محسن نامه را به رهبری دادند.

*خاطرات ایشان مفقود نشده، چون خاطرات ایشان در گاوصندوق منزل بود، ولی وصیتنامه ایشان مطمئن هستم که مفقود شده چون بابا وصیتنامه جدیدی نوشته بود و من آن را رویت کرده بودم، اما وصیتنامه ای که در دست ماست، قدیمی است. به محسن گفتم که بابا گاوصندوق و دو کشو در دفترش دارد، کسی را بفرست تا شاید وصیتنامه آنجا باشد چون بابا همیشه در دفترش مدارکی داشت، گزارشی مربوط به حوادث 88 بود و یک نامه درباره تخلفات و حوادث انتخابات سال ۸۴ و کسانی که در آن انتخابات محکوم شده بودند و دو پرونده درباره دو فرد سرشناس دیگر بود. بعد از فوت بابا برای پیداکردن وصیتنامه به دفترش رفتند اما گاوصندوق و کشوها خالی شده بودند و فقط مقداری انگشتر، سنگ قبر امام حسین (ع) و تسبیح و عطر باقی مانده بود.
پیگیری کردیم که این مدارک کجا هستند، یکی از بچه های حفاظت فیزیکی به من گفت، در دقایق اولیه که ما نمی دانستیم پدر شما فوت شدند، همان ساعات، دو نفر به اتاق پدر شما آمدند و رفتند. من به محافظین بابا گفتم که فیلم دو روز قبل و بعد از فوت بابا را می خواهم، اما این فیلم ها را در اختیار ما قرار ندادند و هیچ اسناد و مدارکی در اختیار ما نگذاشتند.


کد مطلب: 826314

آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/report/826314/دوماه-قبل-فوت-هشدار-ترور-بابا-دریافت-کردیم-گفت-نگران-نباش-مادرت-چیزی-نگو-چند-بار-شمخانی-گفتیم-طبیعی-نبوده-بعد-گاوصندوق-دفتر-خالی-کردند-مطمئنیم-وصیتنامه-مفقود-شده

جهان نيوز
  https://www.jahannews.com