من ابتدا پرسیدم که قرار است جای خاصی برویم، آن خانم گفت که نه فقط یک مستر هست که من او را به اینجا میآورم و او کمک میکند تا دخترتان اتصال برقرار کند. منظور از مسترها هم در واقع همان مربیان، راهنما و استادان انرژی درمانی بودند.
گزارش های اختصاصی جهان نیوز از آشنایی با «فرقه های انحرافی»:
گزارش پنجم: قربانی همیشه خاموش فرقه طاهری/ روایت مادرانه از درد یک دختر
14 شهريور 1396 ساعت 14:06
من ابتدا پرسیدم که قرار است جای خاصی برویم، آن خانم گفت که نه فقط یک مستر هست که من او را به اینجا میآورم و او کمک میکند تا دخترتان اتصال برقرار کند. منظور از مسترها هم در واقع همان مربیان، راهنما و استادان انرژی درمانی بودند.
گروه سیاسی جهان نيوز: او قربانی همیشه خاموش فرقه انحرافی طاهری است؛ دختری دهه شصتی که به بهانه درمان سردرد حالا توانایی تکلم خود را از دست داده است و در وضعیت نامناسبی از لحاظ روحی قرار دارد؛ مادرش راوی درد اوست؛ دردی که از فریب یک فرقه نصیب این خانواده شده است.
برای شروع از دخترتان و شروع این ماجرا صحبت کنید؟ دختران چه بیماری داشتند و برای درمانش چه اقداماتی انجام دادید؟
من دخترم متولد سال 1367 و لیسانس مشاوره خانواده دارد. یک چند وقتی بود که دخترم دچار سردرد و سرگیجه شدیدی شده بود به طوری که به هیچ طریقی از آن خلاص نمیشد. ما هم برای درمانش به دکترهای زیادی مراجعه کردیم و آزمایشات گوناگونی بر روی دخترم انجام شد اما هیچکدام نتیجه نداد؛ تا اینکه یکی از رگهای مغز دخترم متورم شد و ما دوباره به دکتر مراجعه کردیم و سریع او را بستری کردند و مراحل درمان آغاز شد. بعد از کنترل و درمان ورم رگ، یک سمت بدنش دچار لختی شده بود و کمی بدراه میرفت و دکترها فیزیوتراپی تجویز کردند که بعد از مدتی به نظر میرسید که دیگر دخترم رو به بهبودی است. در همین شرایط بودیم که یک خانمی به ما گفت که باید برای درمان دخترم «فرا درمانی» انجام دهیم و ما هم بااینکه نمیدانستیم فرا درمانی چیست؟ به امید خوب شدن دخترم قبول کردیم.
آن خانم که بود و چه نسبتی با شما داشت؟
آن خانم از آشنایان ما بود و به همین دلیل به او اعتماد کردیم. ضمن اینکه گفت خودم هم فرا درمانی را انجام میدهم و بسیار مفید است؛ او گفت که خودم هم قبلاً سردردهای شدیدی داشتهام و با همین روش انرژی درمانی موفق به درمان شدهام.
مگر نگفتید که دخترتان در حال بهبودی بود؟ پس چرا پیشنهاد آن خانم را قبول کردید؟
بالاخره مدتها تلاش بینتیجه برای بهبودی دخترم تا حدی ما را نسبت به دکتر و دارو و بیمارستان بیاعتماد کرده بود و دنبال راه دیگری میگشتیم که زودتر به نتیجه برسیم. هر چند دخترم در مسیر بهبودی بود، اما باز هم ترس این را داشتیم که بعد از بهبودی دوباره آن سردردها و سرگیجهها به سراغش بیاید و دوباره دچار آن مشکلات شدیم. ضمن آنکه آن خانم به ما اطمینان داد که دخترم با انرژی درمانی کاملاً خوب میشود و ما هم اصلاً تصورش را نمیکردیم که ممکن است این کار به دخترم آسیب بزند. اصلاً شیوه انجام این کار هم به طریقی بود که اصلاً تصورش را نمیکردیم بتواند به انسان آسیبی برساند. قرار بود دخترم در روز چند دقیقه داخل یک اتاقی برود و به قول خودشان اتصال بگیرد!
به دکترها هم در این مورد چیزی گفتید؟
نه فکر نمیکردیم که لازم باشد این مسئله را با دکترها در میان بگذاریم. هرچند میدانستیم که آنها حتماً این روش ها را قبول ندارند و ما را از انجامش منع میکنند.
خب چه طور این برنامه را آغاز کردید؟
من ابتدا پرسیدم که قرار است جای خاصی برویم، آن خانم گفت که نه فقط یک مستر هست که من او را به اینجا میآورم و او کمک میکند تا دخترتان اتصال برقرار کند. منظور از مسترها هم در واقع همان مربیان، راهنما و استادان انرژی درمانی بودند. آن مستر که برای انرژی دادن به دختر من آمده بود یک خانم بود که یکبار مینا صدایش میزدند، یکبار دیگر مریم، یکبار ماندانا و بالاخره ما نفهمیدیم که اسم آن خانم چه بود. خیلی هم تاکید داشتند که کسی از انجام این عمل در خانه ما مطلع نشود و فکر هم میکنم اسم واقعیشان را هم برای همین نمیگفتند.
همین اسامی مستعار و اصرار آنها برای مخفی ماندن این عمل شما را مشکوک نکرد؟
ما در آن روزها فقط به بهبودی دخترم فکر میکردیم و چون اعتمادمان نسبت به آنها جلب شده بود، دیگر به این مسائل زیاد کاری نداشتیم و فقط میخواستیم هرچه زودتر انرژی درمانی انجام شود و دخترم سلامتش را به دست آورد.
انرژی درمانی چطور انجام شد؟ منظورم این است که آن خانم دقیقاً چهکاری انجام داد؟
آن خانم روبهروی دخترم نشست و دستهای خودش را باز کرد و به سمت دخترم گرفت. حالی که انگار دارد چیزی را از خودش به دخترم منتقل میکند. در همان دلایل از بینی و دهان آن زن آب میآمد، مثل آبریزش بینی! و بعد هم عطسه کرد. بعدازاین مراحل گفت که من انرژیام را به دخترتان منتقل کردم و از حالا به بعد دختر شما میتواند خودش اتصالش را برقرار کند و باید هر روز این کار را انجام بدهد. مثلاً از سال 11 تا 11:20 دقیقه، 13 تا 13:20 دقیقه، 14 تا 14:20 دقیقه و همینطور در ساعتهای مشخص در روز 5 یا 6 مرتبه باید به داخل یک اتاق برود و چشمانش را ببندد و فقط به جسمش فکر کند. آن زن گفت که اگر این کار را مرتب انجام بدهد روز به روز بهتر خواهد شد.
دخترم هم این کار را شروع کرد و ما هم تشویقش میکردیم و بسیار هم امیدوار بودیم که نتیجه میگیریم. هفته اول هم واقعاً حالش بهتر شده بود و ما هم فکر میکردیم که اثر همین انرژی درمانی است. تا اینکه یک روز گفت خسته شدهام و دیگر اتصالات را انجام نمیدهد. بعد از آم کمکم بیحال و مریض شد و ما دوباره آن زن را خبر کردیم و او هم آمد و گفت که به خاطر انجام ندادن اتصالات دوباره به این روز افتاده و باید دوباره اتصالاتش را برقرار کند.
دوباره دخترم را مجبور کردیم که اینکار را انجام دهد و این بار اینکار را شدیدتر باید انجام میدادیم که تا هفت مرتبه در روز هم رسیده بود. این بار دیگر اثری در انرژی درمانی نمیدیدیم تا اینکه آن خانمی که آشنای ما بود آمد و گفت که دخترتان باید دریکی از میهمانیهای ما شرکت کند تا کسانی که آنجا هستند هم به او انرژی بدهند و او قویتر شود و مریضی از بدنش بیرون برود.
در این مدت من دوباره برنامه مراجعه به دکتر را هم شروع کردم و این بار به دکتر گفتم که دخترم برنامه فرا درمانی انجام میدهد. دکتر هم پرسید که فرا درمانی دیگر چیست؟! من هم تا حدی برایش توضیح دادم و دکتر هم که اصلاً این حرکات را قبول نداشت خندید و گفت ضرری که ندارد، بگذارید برود، اشکالی ندارد!
بالاخره میهمانی را هم شرکت کرد؟
بله آن خانم اصرار کرد که دخترم با او به یکی از آن میهمانیها برود، البته ما مسئلهای از این بابت نداشتیم، فقط به خاطر اینکه آن خانم اصرار داشت که دخترم تنها به این میهمانی برود، ما دودل بودیم. من اصرار داشتم که خودم هم با دخترم بروم، اما آن خانم میگفت که چون دخترتان به عنوان میهمان در این میهمانی شرکت میکند، حتماً باید تنها بیاید و با ما باشد. بالاخره من هم قبول کردم و یکشب دخترم به همراه آن خانم به میهمانی رفت. بیستم ماه رمضان بود که دخترم را به آن مهمانی بردند، حدوداً ساعت 4 بعدازظهر رفت و یک ساعت بعد افطار برگشت. وقتی برگشت دیدم که یک حالت گرفتگی و ناراحتی دارد. خیلی خسته و پریشان بود، پرسیدم اونجا چیکار کردند؟ چی گفتند؟ اول گفت «اصلاً از من نپرسید که چی گفتند و چیکار کردند که حال و حوصله جواب دادن ندارم. فقط من دیگر نه در جلسات اینها شرکت میکنم نه حاضرم اینها را ببینم»
من اصرار کردم که چی شده و چه گفتند، بالاخره گفت «اینها نه ائمه، نه دین و نه پیامبران را قبول ندارند و فقط میگویند که باید مستقیم به خدا متصل شویم! اعتقاددارند وقتی کسی میمیرد تسلیت و خدابیامرز گفتنها، غسل کردن و دعا خواندنها و... همهاش بیخود است و فقط باید برویم فرد را زیرخاک کنیم و برگردیم». من با آشنایی که با بعضی از فرقهها داشتم، گفتم این همان وهابیت است! آنها هم همین اعتقادات رادارند و زیارت قبور و ائمه و پیامبران را کفر میدانند. بالاخره دخترم گفت «اصلاً حرفها و ادعاهای اینها برای ما خوب نیست و من دیگر حاضر نیستم اینها را ببینم، فقط چون شما اصرار میکنید من همان اتصالم را میگیرم تا سریعتر خوب شوم.»
بعد از آن در طول یک هفته دیدم که دخترم هر روز حالش بدتر میشود! دخترم روز شنبه آن جلسه کذایی را رفت و تا جمعی بعد روز به روز حالش وخیمتر شد. خیلی ضعیفتر شد و تواناییهای بدنش را از دست میداد. زبانش خواب رفت و تکلمش با اشکال مواجه شد، سرش خواب میرفت و هرازگاهی انگار که کسی در بدنش سوزن فرومیکند، یکباره شروع به لرزیدن و احساس درد میکرد. وقتی این حال بهش دست میداد، چشمانش خیلی بد حالت میشد بهطوریکه اگر کس دیگری آنجا بود از این صحنه میترسید!
این وضعیت کموبیش ادامه داشت تا روز قدس؛ صبح روز قدس وقتی از خواب بلند شدیم دیدیم که حالت یک مرغی که قدقد میکند شده و دیگر کلاً نمیتوانست حرف بزند، کل بدنش هم بیحس شده بود و تقریباً غیر از اعضای کمی، دیگر تکان هم نمیتوانست بخورد. در همین حال با انگشتش به یکگوشه اتاق اشاره میکرد و حالت ترس داشت و انگار که میخواست چیزی را به ما نشان بدهد. بدنش میلرزید و حس میکردیم که یکچیزی میبیند و میترسد. ما هم باعجله دخترم را به بیمارستان رساندیم. آنجا با دارو و آمپول و آرامشبخش آرام شد. بعدازآن به ICU منتقل شد و آنجا از دخترم MRI گرفتند تا معلوم شود چه اتفاقی افتاده است.
نتیجه MRI این بود که رگی که قبلاً در سرش متورم شده بود، الان صاف است و مشکلی ندارد، اما یک لکه در سرش پیدا کردند، اما دکترها میگفتند این لکه چیزی نیست که بتواند آن علائم را در بیمار به وجود آورد و حتماً دلیل دیگری وجود دارد. چون تمام بدن فلج شده بود، کلام از دست رفته بود و... به قول دکترها آن لکه فقط میتوانست یک دست یا یکپا را از کار بندازد. در همانجا در بیمارستان همان حالات رعشه و انگشتنشان دادن ادامه داشت. گویا از چیزی میترسید، همین ترس ها هم سبب شد تا یک شبه همه دندانهایش را از دست بدهد؛ همه دندانها افتادند! بالاخره 20 روز را در بیمارستان ماندیم تا بالاخره مرخص شد و حالا که به خانه آمده بعد از مدتها کمی دستش و کمی هم پایش تکان میخورد و با فیزیوتراپی به نظرم بهتر شده است، اما خیلی کند بهبود پیدا میکند.
هوشیاری دخترتان در چه سطحی است؟ اتفاقات اطراف را درک میکند؟
هوشیاری دخترم از همان اول و حتی در آن شرایط که دچار حملههای نامعلوم میشد هم خوب بود و همه چیز را به خاطر دارد و همهکسانی را که به دیدنش میآیند را میشناسد و به یاد دارد.
الان از چه طریقی با شما ارتباط برقرار میکند؟
ورزش دادن دستش باعث شد که الان دستش یک مقداری کار کند و فقط با ماژیک روی تخته مینویسد و از این طریق خواستههایش را به من میگوید. ولی حتی هنوز خودکار را نمیتواند در دست بگیرد و از آن استفاده کند. فقط ماژیک و روی تخته که خیلی هم بد خط و نامفهوم است. الان ارتباطش فقط از طریق نوشتن است.
برگردیم به آن روزهایی که اتصال را شروع کرد. خودتان فکر میکنید که در یک اتاق نشستن و به اندامها فکر کردن یا همان به قول آنها اتصال گرفتن چه نتیجهای دارد؟
نظر من آن موقع این بود که این قرار است به اندامهای بدنش فکر کند و از این طریق انرژی مثبت جذب کند تا خوب شود. مثلاً اینکه فکر کند که هیچ مشکلی ندارد و سالم است باعث میشود زودتر از شر بیماری خلاص شود. من آن زمان در مورد اتصال گرفتن اینطوری فکر میکردم. اما حالا میدانم که همینها باعث حالوروز امروز دخترم شده است.
آن خانمی که گفتید از آشنایان شماست و باعث ارتباط شما به عرفان حلقه شد، ایشان چه اعتقاداتی در حوزههای دین و مذهب داشت؟
اعتقاداتی که نداشت! شاید در حد فقط اعتقاد به خدا! اصلاً به نظرم اعتقادات مذهبی درستی نداشت. چون از بستگان و آشنایان ما بود من نسبت به او شناخت داشتم، اما در آن زمان فقط به زودتر خوب شدن دخترم فکر میکردیم و اصلاً این مسائل را ملاک قرار نمیدادیم.
آن خانمی که مستر بود و برای انرژی دادن به دختر شما آمده بود چطور؟ راجع به اعتقادات او هم اطلاعی دارید؟
بله او هم اعتقاد به چیزی نداشت، چون روزی که برای انرژی دادن به دخترم به خانه ما آمد، اول گفت باید خانهتان پاکسازی شود! من اول نفهمیدم منظور از پاکسازی چیست؟ من اصلاً نمیدانستم منظور از پاکسازی چیست! گفتم الان آمادگی ندارم. اما او گفت که ما خودمان اینکار را میکنیم و شما لازم نیست آمادگی خاصی داشته باشید؛ فقط به ما اجازه بدهید تا این کار را بکنیم. گفتند ما از همینجا که نشستهایم خانه شما را پاکسازی میکنیم، فقط از من خواستند که هر چی دعا و حدیث و هر کاغذی که بر روی آن ادعیه یا حتی قرآن نوشتهشده باشد، اگر در خانهدارم را بیاورم و به آنها بدهم. گفتم برای چی میخواهید؟ گفتند «باید اینها را به ما بدهید تا بتوانیم پاکسازی کنیم». من هم به حرفشان گوش دادم و همه کتاب دعاها را به آنها دادم. آنها هم گفتند که ما اینها را با خودمان میبریم و نباید در خانه شما اثری از این چیزها باشد! بعداً فهمیدم که اینها با دین و مذهب مشکلدارند و منظورشان هم از پاکسازی همین ادعیه و احادیث و آیات قرآن است.
با آنها چه کردند؟
نمیدانم! فقط همه آنها را بردند. البته من پرسیدم نکند اینها را ببرید و بسوزانید؟ گفتند نه نمیسوزانیم، ولی اینها باید از خانه شما خارج شوند.
از انرژی دادن صحبت کنید، شرایط خاصی داست؟ الفاظ خاصی را به کار میبردند؟
همان بار اول که میخواستند به دخترم انرژی بدهند به همه ما گفتند بیایید بنشینید. هم من هم دخترم، پسرم، اما دامادم را گفتند نباشد، گفتند کسی خارج از خانواده نباشد، یعنی دامادم را جزء خانواده نمیدانستند. به همه ما گفتند چشمانتان را ببندید. پسرم چشمانش را نبست و آرام میخندید، چون اصلاً به این کارها اعتقاد نداشت. البته ما هم اعتقاد نداشتیم، فقط تلاش برای بهبود دخترم بود که باعث شده بود به این کارها تن بدهیم و اینکه حتی فکرش را هم نمیکردیم که نتیجه این کارها میتواند اینقدر فاجعهبار باشد. من خودم فکر میکردم در نهایت نتیجهای نمیگیرم، اما اصلاً فکر نمیکردم که دخترم صدمات بیشتری ببیند.
خندههای پسرتان باعث نشد تا آنها دست از کار بکشند؟
چرا اتفاقاً میگفتند که پسرتان ما را مسخره می کند و ما نمیتوانیم کارمان را ادامه بدهیم. میگفتند همه شما باید با اعتقاد بنشینید و کمک کنید. اما پسرم گفت که من کاری به شما ندارم و فقط نمیتوانم خندهام را کنترل کنم. بالاخره پسرم هم مجبور شد همکاری کند، چون آنها گفتند که برای خوب شدن دخترتان همه باید همکاری کنید.
البته آنها مجموعاً دو جلسه آمدند، جلسه اول آن آشنای ما با دوتا بچههایش به خانه ما آمد و اول گفت پیش از همه من باید به دخترتان اتصال را آموزش بدهم و با دخترم رفتند توی اتاق و خیلی زود تنهایی برگشت و گفت که دخترتان خوابش برد! من هم تعجب کردم چون اصلاً به این راحتیها نمیخوابید؛ بالاخره نمیدانم چه کار کرده بود که دخترم خیلی زود خوابش برده بود. دفعه بعد آن آشنای ما به همراه آن خانم مستر آمدند و آن اتصال و انتقال انرژی را انجام دادند. همین صحنههای هم البته بیشتر باعث میشد که من اعتماد بیشتری کنم و فکر کنم کاری که برای دخترم میکنم درست است.
در این مراحلی که انجام دادید، چقدر هزینه کردید؟
آنها اصلاً از ما هزینه نگرفتند، اما اگر کسی می خواست در کلاسهایشان شرکت کند، ماهی 50 هزارتومان شهریه هر ماهش بود. البته من آن زمان آشنایی زیادی نداشتم، اما طبق تحقیقاتی که بعداً انجام دادم فهمیدم که برنامه فرادرمانی اصلا چی هست و به دنبال چیست. بعد از پرس و جوها فهمیدم که این کلاسهای فرادرمانی دقیقاً مانند گلدکوئیست حالت هرمی دارد و هر فرد باید تعدادی زیرشاخه معرفی کند تا تعدادشان زیاد شود. درواقع هر نفر که وارد میشود باید یک نفر را هم با خودش بیاورد. بعد هر کس که تازه وارد میشود باید یکبار وسط کلاس بنشیند و دیگران به او انرژی بدهند، این درواقع تمرین آنها بود. بعداً فهمیدم که دختر من را هم برای همین به آن مهمانی بردند که از او به همین شکل استفاده کنند و بر روی او امتحان کنند.
به نظر میرسد که بعدازآن اتفاقات برای دخترتان خیلی تحقیق کردید؟
بله. من قبل از این اتفاقات اصلاً نمیدانستم فرا درمانی چی هست. بیشترین اطلاعاتی که در این رابطه داشتم همان صحبتهای آن آشنایمان بود که گفته بود فرادرمانی یعنی فکرهای مثبت! اما بعدازاینکه تحقیقات کردم حالا نظرم این است که اینها دورهم مینشینند و اجنه را ظاهر میکنند و از آنها استفاده میکنند. این کارها با کمک شیطان است و نتایج آنهم شیطانی است. آنطور که دخترم تعریف کرد جلسات آنها همه مختلط بود و زن و مرد در ایام سوگواری امیرالمؤمنین(ع) قرمز پوشیده بودند و دستهای هم را گرفته بودند. ما یک خانواده مذهبی هستیم و این چیزها را ندیدهایم. دخترم گفت هیچکدامشان روزه نبودند و موسیقی پخش میکردند و... .
شما گفتید دخترتان گاهی چیزهایی میبینند که باعث ترسش میشود؟! منظورتان دقیقاً چیست بیشتر توضیح دهید.
وقتی برای اولین بار دخترم چنین حالتی پیدا کرد و به یکگوشه اشاره کرد در حالی که به شدت میترسید و میلرزید، آن موقع من نفهمیدم که موضوع چیست! اما ادامه این حرکات او باعث شد من این مسئله را بفهمم. افراد زیادی هم برای دیدن دخترم آمدند، همه آنها هم به همین نتیجه رسیدند که دخترم چیزی میبیند که از آن میترسد. در آن لحظه حالت چشمهایش کج میشود، اصلاً انگار ما را نمیبیند، دستانش هم کج شده و انحنا پیداکرده است. هنوز هم وقتی آن حالت دست میدهد به شدت میترسد و میلرزد.
وقتی این اتفاق برای اولین بار افتاد مال زمانی بود که روز قبلش 15 بار اتصال گرفته بود و حتی اتصال آخرش را هم دقیقاً قبل از خواب گرفته بود.
برای این مسئله تابهحال کاری نکردهاید؟
نه کاری در این رابطه از دستمان برنیامده است. هر کس خانه ما میآید عنوان میکند که فضای خانهتان سنگین است. اما من چیزی در این رابطه حس نمیکنم. من مرتب چهارقل میخوانم، آیتالکرسی میخوانم و میدانم اینها خانه من را حفظ میکند.
بعدازاینکه ارتباط با حلقه را کنار گذاشتید، برای ادامه درمان دخترتان دیگر چه کارهایی کردید؟
برای ادامه درمان دخترم اولازهمه هرگونه ارتباط با این فرقه را قطع کردم و دیگر هیچ کاری که آنها گفته بودند را از قبیل همین اتصال انجام ندادیم. بعد توسل کردم به ائمه(ع) و دعاهایی که پیامبر و ائمه توصیه کردهاند. مرتب بالای سر دخترم قرآن میخوانم. برای قرآن خواندن و نمازخواندن به دخترم کمک میکنم و او هم در ذهنش اینها را تکرار میکند. درمانهایی نظیر فیزیوتراپی، روانکاوی، گفتاردرمانی و... را هم انجام میدهم. خدا رو شکر دیگر بدتر نشده و هرچند کند به سمت بهبودی حرکت میکند.
آنها دیگر سراغتان نیامدند؟
آن گروه که نه، اما چندین بار کسانی تماس گرفتند خانه ما و ادعا میکردند که میخواهند که دوباره از همین روش فرادرمانی به دخترم کمک کنند، اما من به هیچ کدامشان دیگر حتی اجازه ندادم وارد خانه من شوند و دخترم را ببینند.
چه توصیه و نصیحتی برای دیگر پدر و مادرها و جوانان و نوجوانان دارید؟
من راجع به این مسائل تحقیق کردم، آن چیزی که من به دست آوردم این بود که اینها فقط میخواهند ما را از دین و مذهب جدا کنند. برای همین هم زیاد به دنبال مسائل مالی نیستند. هرچند که حضور در کلاسها و آن شهریههای 50 هزارتومانی هم خودش یک نوع کلاهبرداری است که به جیب همین مسترها و سران عرفان حلقه میرود. من به همه توصیه میکنم مراقب باشند و اصلاً تحت هیچ شرایطی سمت همچین مسائلی نروند. گرفتاریهایی در این مسائل هست که شاید تا آخر عمر نتوانند از آن خلاص شوند.اینها به بهانههای درمان، ارتباط باخدا، دریافت انرژی، حتی ثروت و موفقیت به سراغ جوانان میآیند
کد مطلب: 546064