قرارمان برای حركت به سمت محل استقبال، ساعت 7 صبح فرداست و ما بعد از چند ساعت گشتن توی شهر و تهیه گزارش از شور و حال مردم، ساعت یازده شب با بعضی دوستان نشستیم برای اینكه ببینیم برای حاشیه چه باید بكنیم. البته یازده شب، به افق بجنورد یعنی نصفه شب.
یك ماجرای تكراری/ حاشیه سفر رهبر انقلاب
20 مهر 1391 ساعت 1:19
قرارمان برای حركت به سمت محل استقبال، ساعت 7 صبح فرداست و ما بعد از چند ساعت گشتن توی شهر و تهیه گزارش از شور و حال مردم، ساعت یازده شب با بعضی دوستان نشستیم برای اینكه ببینیم برای حاشیه چه باید بكنیم. البته یازده شب، به افق بجنورد یعنی نصفه شب.
به گزارش جهان به نقل از دفتر حفط ونشر آثار مقام معظم رهبری، تنها موضوع مورد توافق این بود كه ماجرای شلوغی جمعیت و ابراز احساسات مردم را همه میدانند و شاید جذابیتش را از دست داده باشد. پیدا كردن یك موضوع متفرقه حاشیهای هم توی استان مرزنشین اما بی حاشیه كشور، كاری است بس مشكل. پس بعد از كلی سر و كلهزدن، تنها نتیجه مشورت امشب میشود این كه بگیریم بخوابیم تا فردا باانرژی به مراسم استقبال برویم، بلكه آنجا چیزی دستمان را بگیرد.
ساعت 7 جمع میشویم، اما تا راه بیفتیم میشود حدود 8 صبح. ماشینی كه دراختیار ما گذاشتهاند، مربوط به یكی از ادارات استان است و راننده اش هم از اهالی همان محل. همراه با تعداد دیگری از خبرنگاران سوار خودرو خبرنگاران میشوم و راه میافتیم. هوا خنك است اما خورشید از همین حالا تیزیاش را به رخ میكشد. قرار است سوار وانت خبرنگاران بشوم و با توجه به تجربه سفر قم و كرمانشاه، خیالم راحت است كه هر كاری بكنم، آخرش زیر این آفتاب خواهم سوخت. بنابراین هیچ كار خاصی نمیكنم.
به شهر كه میرسیم، سیل جمعیت را میبینیم كه در حركت است؛ عده ای به سمت مسیر استقبال میروند و عدهای به سمت استادیوم تختی. به همین دلیل، از چند خیابان مانده به این نقاط، مسیر حركت اتومبیلها را بستهاند. هرچه مسوول برنامه به راننده میگوید كه از مسیر مخالف حركت كند، راننده زیر بار نمیرود. صدای خنده تیم خبری از این قانونگرایی بلند میشود. یادم میافتد دیروز كه داشتیم با یك سمند از فرودگاه به محل اسكان میآمدیم، راننده همان اول كاری به كناریاش تذكر داد كه كمربند ایمنی را ببند. باید از همان موقع متوجه میشدیم كه رانندههای این شهر خیلی اهل قانون هستند.
بعد از كلی اصرار و تشر و نامه نشان دادن و كارهای دیگر، راننده قبول میكند وارد مسیر مخالف شود. ولی همان ابتدا به افراد بیرون خیابان میگوید كه: «ما میخوایم بریم محل استقبال، مجوز خاص هم....» كه صدای مسوول برنامه بلند میشود كه چرا همه چیز را به بقیه می گویی، هماهنگی لازم با پلیس انجام شده است. اما راننده بیخیال نمیشود، با سرعت بسیار آرام حركت میكند. مسوول برنامه میگوید اگر نمیتوانی، خودم بنشینم. و بالاخره راننده پایش را روی گاز میگذارد. اما كمی بعد، بازهم به محلی میرسیم كه ورودی به خیابان را بستهاند. آن هم چه جور بستنی! داربست جلوی خیابان كشیدهاند، بدون آن كه برایش چرخ بگذارند تا در موارد اضطراری بتوان مسیر را باز كرد. مجبور میشویم مسیر را عوض كنیم و انتخاب بهترین مسیر را به راننده واگذار میكنیم.
پشت داربست در حال دور زدن هستیم كه اتومبیل یكی از مسوولین انتظامی شهر میرسد. میشود حدس زد مجوز تردد داشته كه تا اینجا توانسته بیاید. پلیس به راننده ماشینش تذكر می دهد كه كمی عقبتر پارك كند، اما راننده جواب میدهد كه آنجا جلوی پل است و لابد توقف ممنوع. منتظرم پلیس جواب بدهد كه وقتی قرار نیست در این خیابان اتومبیلی تردد كند، چه اهمیتی دارد كه ماشین جلوی پل باشد یا نه. اما پلیس هم بحث نمیكند، موتور خودش را جابهجا میكند تا طرف بتواند ماشینش را پارك كند. انگار توجه به قوانین راهنمایی و رانندگی در اینجا خیلی جدی است.
ماشین ما دور میزند و راننده كه دیگر باورش شده مجوز تردد در این نقاط را دارد، با سرعت حركت میكند و از چهارراهی رد میشود. صدای سوت پلیس بلند میشود. راننده هم بدون این كه حتی نیش ترمزی زند، برایش دو تا بوق میزند. این بار اعتماد به نفس بیش از حد راننده است كه همه خبرنگاران را به خنده میاندازد.
بالاخره به میدان بازرگانی میرسیم. جایی كه قرار است نقطه شروع استقبال از آقا باشد. ساعت هنوز 9 نشده ولی تقریبا میدان از جمعیت استقبال كننده پر است. سوار وانت ویژه خبرنگاران میشویم و به سمت فرودگاه میرویم. یك بار هم مسیر استقبال را دور میزنیم. طبق معمول، مردم با دیدن ما فكر می كنند ماشین آقا آمده و كلی خوشحالی میكنند. اما بعد از این كه از كنارشان رد می شویم، قیافهشان در هم میرود. پسر نوجوانی طاقت نمی آورد و بلند داد می زند: «برو بابا! اینا كیاند اومدن.»
مسیر استقبال، یكی از خیابان های اصلی شهر است كه با بلوكهای بزرگ سیمانی و داربست به دو قسمت تقسیم شده. یك قسمت برای ایستادن مردم و قسمتی برای عبور میهمان بجنورد. سمت پیادهروی دیگر را هم با داربست از محل عبور اتومبیل جدا كردهاند. غیر از استفاده از بلوك به جای داربست، اقدام جالب دیگری هم برای پیشگیری از حوادث داشتهاند. كل مسیر جوی كنار خیابان را با خاك پر كرده و تا سطح خیابان رساندهاند تا كسی بر اثر افتادن در آن مجروح نشود. اتفاقی كه در قم زیاد افتاده بود.
به میدان بازرگانی بر میگردیم. از فرودگاه تا میدان حدود 1 كیلومتر فاصله است و ما تقریبا وسط این فاصله میایستیم. كمی آن طرف تر از ما، مسیر خشك یك رودخانه قرار دارد. جمعی از مردم از رودخانه گذشتهاند و همانجایی كه ما ایستادهایم، منتظر رهبر انقلاب هستند. یك گوسفند هم آوردهاند برای قربانی. پیرمردی با لهجه بجنوردی «چاوشی» میخواند. افراد زیادی با لباس محلی یا همان لباس تركمن به استقبال آمدهاند. مردها به كلاه زیبا و عبای بلند رنگیشان شناخته میشوند و زنها با روسری گل گلی و پیراهن بلند رنگی. این وسط لباس محلی یك كودك 5ساله هم توجه عكاسها را به خودش جلب میكند. اما كودك آرام نمیگیرد و داغ این عكس را به دل عكاسها می گذارد.
كمی به ساعت 10 مانده كه صدای هواپیما از دور میآید و صدای صلوات جمعیت بلند میشود. چند دقیقهای به شعار دادن میگذرد كه ناگهان جمعیت به سمت فرودگاه میدود. از بالای وانت نگاه میكنم. هنوز خبری از اتومبیل رهبر انقلاب نیست. اما چند ثانیه بعد، مینیبوسی كه آقا در آن سوار شدهاند، وارد بلوار میشود. هرچه فكر میكنم، نمیفهمم مردم از كجا متوجه آمدن میهمانشان شدهاند. ولی به هر حال قبل از آن كه مینیبوس بتواند چندان از فرودگاه فاصله بگیرد، به آن میرسند و مانع حركتش میشوند. فاصله ما تا مینیبوس حدود 500 متر است و من فقط از توی ویزور دوربین صدا و سیما میتوانم شور و اشتیاق مردم را ببینم.
هرچقدر صبر میكنیم، میبینیم مینیبوس امكان حركت پیدا نمیكند. به تدریج جمعیتِ توی میدان هم دوان دوان خودشان را به مینیبوس میرسانند. چارهای نیست. وانت توی این شلوغی دنده عقب میرود تا به مینیبوس برسد. بعد هم راه را باز میكند تا كاروان اتومبیلها حركت كند. در همین حین، هلیكوپتر خبرنگاران از بالای یك منطقه خاكی رد میشود و غبار شدیدی سراسر خیابان را میپوشاند. فرصتی میشود برای سرعت بیشتر اتومبیلها. اما تا خودروی حامل رهبر انقلاب به میدان برسد، بیشتر از 20 دقیقه میگذرد. ورود به میدان هم 5 دقیقه طول میكشد و خارج شدن از آن 5 دقیقه دیگر.
30 دقیقه از ورود آقا گذشته و تازه به ابتدای مسیر استقبال رسیدهایم، آن هم در حالی كه به دلیل كم جمعیت بودن بجنورد، مسوولین پیش بینی كرده بودند كه كل مسیر استقبال 45 دقیقهای طی شود. اما این استقبال حدود 2 ساعت طول كشید. البته بقیه ماجرا تكراری است، همان طور كه فكرش را میكردیم. از مردمی كه از روی بلوكها میپرند توی خیابان، تا جوانهایی كه از درخت و تیر چراغ برق و ایستگاه اتوبوس و باجه تلفن بالا رفتهاند تا بلكه آقا را ببینند؛ از مادرانی كه نوزاد در بغل هم حاضر نیستند از بین جمعیت خارج شوند، تا پیرمردی كه عكس رنگ و رورفته پسر شهیدش را توی پلاستیكی كه ظاهرا سایر یادگاریهای فرزندش میباشد آورده تا به رهبر انقلاب نشان دهد؛ از نیروهای انتظامی كه قرار بوده مواظب باشند كسی توی مسیر نیاید و حالا هاج و واج مردم را نگاه میكنند، تا مردمی كه توقف خودروی آقا نگرانشان كرده و زنجیر انسانی درست میكنند كه خودرو بتواند حركت كند؛ از پسرهایی با موهای سیخ سیخ كه دنبال تماشین رهبر انقلاب میدوند، تا دخترهایی كه تا ماشین آقا را میبینند، روسریشان را درست میكنند و لبخند روی لبهایشان مینشیند؛ از افرادی كه خودشان را به شیشه ماشین آقا چسباندهاند و محبت و اردات خود را نثار میكنند تا رهبری كه سعی میكند مانند یك پدر به احساسات همه فرزندان خود جواب بدهد؛ بقیه ماجرا را بارها دیدهایم...
کد مطلب: 249126
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/phototitr/249126/یك-ماجرای-تكراری-حاشیه-سفر-رهبر-انقلاب