مدیران خودرو
پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۸
داغ کنيد+ ۱۱
یادگیری زبان انگلیسی در هر سنی می‌تواند تجربه‌ای لذت‌بخش و آموزنده باشد، به‌ویژه وقتی که از ابزارهای جذابی مانند داستان کوتاه انگلیسی استفاده کنیم.

این داستان‌ها به شما کمک می‌کنند تا نه‌تنها با واژگان جدید آشنا شوید، بلکه ساختارهای گرامری و کاربردی زبان را نیز در قالب جملات ساده و روان یاد بگیرید.

در این مطلب، سه داستان کوتاه مناسب برای گروه سنی کودکان، نوجوانان و بزرگسالانی که در سطح مبتدی زبان انگلیسی هستند را آورده‌ایم.

برای داستان‌های بیشتر پیشنهاد می‌کنیم از سایت زبانمهر بازدید کنید.



 

داستان برای کودکان سطح مبتدی


The Tale of Peter Rabbit

Once upon a time, there were four little rabbits, and their names were Flopsy, Mopsy, Cotton-tail, and Peter. They lived with their mother in a sandbank under a very big tree. One day, Mrs. Rabbit told her children, "You may go into the fields or down the lane, but don’t go into Mr. McGregor’s garden."

Peter, who was very naughty, ran straight to Mr. McGregor’s garden and ate some vegetables. But soon, Mr. McGregor saw him and chased him! Peter ran and ran, but finally, he lost his shoes and his jacket while trying to escape. Eventually, he found his way home, tired but safe.


 

Author: Beatrix Potter

داستان پیتر خرگوشه

روزی روزگاری، چهار خرگوش کوچک بودند به نام‌های فلاپسی، موپسی، دم‌پنبه‌ای و پیتر.

آن‌ها با مادرشان در یک تپه شنی زیر یک درخت بزرگ زندگی می‌کردند.

یک روز، خانم خرگوشه به بچه‌هایش گفت: « می‌توانید به مزارع یا به پایین جاده بروید، اما به باغ آقای مک‌گرگور نروید».

پیتر که بسیار شیطان بود، مستقیم به باغ آقای مک‌گرگور رفت و مقداری از سبزیجات را خورد. اما خیلی زود آقای مک‌گرگور او را دید و به دنبالش افتاد! پیتر دوید و دوید، اما در نهایت کفش‌ها و کت خود را در حین فرار گم کرد.

سرانجام، پیتر خسته اما سالم به خانه برگشت.
نویسنده: بئاتریکس پاتر
 

داستان برای نوجوانان سطح مبتدی


The Gift of the Magi

Della and Jim were a young couple, very much in love but also very poor. Christmas

was coming, and they both wanted to buy special gifts for each other. Della had beautiful long hair, and Jim had a gold watch, their most precious possessions.
Della decided to cut and sell her hair to buy a chain for Jim's watch. On the other hand, Jim sold his watch to buy beautiful combs for Della’s hair. When they exchanged gifts, they realized the sacrifices they had made. Even though they couldn't use the gifts, their love and generosity were the true gifts they gave each other.

Author: O. Henry

هدیه مغان

دلا و جیم زوج جوانی بودند که خیلی به هم علاقه داشتند اما بسیار فقیر بودند.

کریسمس نزدیک بود و هر دو می‌خواستند هدیه‌ای خاص برای یکدیگر بخرند.

دلا موهای بلند و جیم هم یک ساعت طلایی داست که باارزش‌ترین دارایی‌هایشان بودند.

دلا تصمیم گرفت موهایش را بفروشد تا زنجیری برای ساعت جیم بخرد.

از طرف دیگر، جیم ساعتش را فروخت تا شانه‌های زیبایی برای موهای دلا بخرد.

وقتی هدایا را به هم دادند، متوجه شدند که چه فداکاری‌هایی کرده‌اند.

با اینکه نمی‌توانستند از هدایا استفاده کنند، عشق و سخاوتشان بزرگ‌ترین هدیه‌ای بود که به یکدیگر داده بودند.

نویسنده: اُ. هنری
 

داستان برای بزرگسالان سطح مبتدی


The Boy Who Cried Wolf
Once upon a time, there was a shepherd boy who took care of a flock of sheep near

a village. The boy was bored and thought it would be fun to play a trick on the villagers. So, he ran toward the village shouting, “Wolf! Wolf! A wolf is attacking the sheep!”

The villagers ran to help, but when they arrived, they saw there was no wolf. The boy laughed at them for believing him. The next day, the boy did the same thing, and again the villagers came running, only to be fooled again.

But one day, a real wolf came. The boy cried out, “Wolf! Wolf!” but this time, the villagers did not believe him. The wolf attacked the sheep, and the boy learned a valuable lesson: nobody believes a liar, even when they are telling the truth.


 
Author: Aesop

پسری که گریه‌کنان گفت گرگ

روزی روزگاری، یک پسر چوپان بود که از یک گله گوسفند در نزدیکی روستایی مراقبت می‌کرد.

پسر حوصله‌اش سر رفته بود و فکر کرد که بازی کردن با اهالی روستا سرگرم‌کننده است.

بنابراین به سمت روستا دوید و فریاد زد: «گرگ! گرگ! یک گرگ به گوسفندان حمله کرده است!» روستاییان برای کمک دویدند، اما وقتی رسیدند، دیدند هیچ گرگی وجود ندارد.

پسر به آن‌ها خندید که او را باور کرده بودند.

روز بعد، پسر همین کار را دوباره انجام داد و باز هم روستاییان آمدند، اما دوباره فریب خوردند.

اما روزی یک گرگ واقعی آمد. پسر فریاد زد: «گرگ! گرگ!» اما این بار روستاییان او را باور نکردند.

گرگ به گوسفندان حمله کرد و پسر درس مهمی یاد گرفت: هیچ‌کس به دروغگو اعتماد نمی‌کند، حتی زمانی که راست می‌گوید.

نویسنده: ازوپ
 

سخن پایانی


خواندن آثار نویسندگان بزرگ شما را با دنیای جدیدی از ادبیات آشنا می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه مفاهیم بزرگ در قالب داستان‌های ساده قابل بیان هستند.

اگر طرفدار ادبیات داستانی هستید، خرید کتاب داستان انگلیسی و تمرین زبان با استفاده از داستان‌ها را به شما توصیه می‌کنیم.
https://jahannews.com/vdcguy97tak9yx4.rpra.html
# تگ ها
نام شما
آدرس ايميل شما

مجتبی
عالی است
𝓡𝓪𝔃
حرف نداره عالیییییی
عباس
این بخش خیلی عالی است .لطفا این بخش از سایت که اختصاص به آموزش یک زبان خارجی بشه ( انگلیسی یا آلمانی ) بیشتر گسترش دهید.
خدا خیرتون بده ایده عالی هست ولی از اخبار جراید خارجی بزارین هم خوب هست