پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - 28 Mar 2024
 
۰

سرنوشت شوم نرون!

يکشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۰۵:۱۷
کد مطلب: 802679
«در روزگار قحطی عمومی کشتی‌ای از اسکندریه رسید که به جای غله، ماسه نرم برای کشتی‌گیران دربار آورده بود. از این‌ رو همه از نرون متنفر شدند و ناسزایی نبود که از او دریغ کنند. طره مویی بر سر مجسمه او نهادند، با این نوشته به زبان یونانی که «اکنون مسابقه واقعی آغاز شده و عاقبت باید تسلیم شوی.»»
سرنوشت شوم نرون!
به گزارش جهان نيوز به نقل از ایسنا، «سوئتونیوس درباره‌اش می‌نویسد آرزو داشت شهرتی جاودانه و همیشگی به دست آورد اما شیوه‌اش نابخردانه بود. چه نام‌های قدیم بسیاری چیزها و مکان‌ها را تغییر داد و خودسرانه نام‌های تازه بر آنها نهاد؛ چنانکه نام ماه آوریل را به نرنیوس تغییر داد و قصد داشت نام رُم را هم به نروپولیس تغییر دهد.

مهم‌تر از همه مشتاق محبوبیت بود و به هر که به طریقی شور و شوق مردم عادی را برمی‌انگیخت رشک می‌برد و حتی عده‌ای می‌گویند بازیگری سرشناس - به نام پاریس - را رقیب خود دید و او را کشت.

نیز نوشته‌اند که در نوجوانی تقریبا همه هنرهای هفتگانه را آموخت اما مادرش او را از آموختن فلسفه منع کرد و به او زینهار داد که فلسفه با قدرت امپراتوری ناسازگار است.

نرون در رُم دیوانگی‌ها و جنایت‌ها کرد. شهر را به هوس تماشای شعله‌ها به آتش کشید، در ۱۳ سال فرمانروایی عده زیادی و نیز بسیاری از نزدیکانش را متأثر از بدگمانی کشت، خزانه دولت و اموال عمومی و ثروت‌های جامعه را به اسراف در هوس‌هایش هزینه کرد و حتی آن زمان که نادرستی کارهایش را به چشم دید، باز تغییری در خودش نداد.

پریشان و نامتعادل بود. مثلا نوشته‌اند آن زمان که خبر شورشی در اسپانیا به گوشش رسید سخت منقلب و نقش بر زمین شد و تا مدتی دراز نیمه‌جان افتاده بود و زبانش بند آمده بود.

وقتی به هوش آمد جامه‌اش را درید و بر سرش کوفت و بانگ زد که همه‌ چیز برای من تمام شده است.

در پاسخ به خادمش که به قصد تسلی به او یادآور شد که فرمانروایان دیگر نیز به همین وضع دچار شده بودند، گفت که مصائب من باورنکردنی و بی‌سابقه و تلخ‌تر از همه دیگران است، چون وقتی هنوز زنده‌ام قدرت را از دست می‌دهم.

با همه این احوال دست از تجملات و هوس‌های معمول برنداشت یا از آنها چیزی نکاست بلکه هر گاه خبری خوش از ولایات می‌رسید ضیافتی به‌غایت مسرفانه برپا می‌داشت و سرخوشانه آواز می‌خواند و رهبران شورش را به سخره می‌گرفت (که ورد زبان همه شد) و همراه با آن ادای ایشان را درمی‌آورد.

نیز نوشته‌اند به آنچه در گوشه و کنار قلمرو و حتی در پایتخت می‌گذشت بی‌اعتنا بود و مشکلات را - چه بزرگ بودند و چه کوچک - نمی‌دید و دغدغه‌ای جز ارضای میل و شهوت خود نداشت. سوءاستفاده او از وضع قحطی بر نفرت مردم افزود.

چه مردم فهمیدند که در روزگار قحطی عمومی کشتی‌ای از اسکندریه رسید که به جای غله، ماسه نرم برای کشتی‌گیران دربار آورده بود.

از این‌ رو همه از او متنفر شدند و ناسزایی نبود که از او دریغ کنند.

طره مویی بر سر مجسمه او نهادند، با این نوشته به زبان یونانی که «اکنون مسابقه واقعی آغاز شده و عاقبت باید تسلیم شوی.»

اما نرون با اشکانیان در صلح بود، در میان آنان به بدنامی شناخته نمی‌شد و نفرت‌شان را برنمی‌انگیخت.

حتی روزهای آخر، زمانی که همه راه‌ها را به روی خودش بسته می‌دید و همه اطرافیانش را دشمن می‌پنداشت، تصمیم به فرار به شرق و پناه به ایران گرفته بود اما چنین نشد.

هنگامی که آشفتگی‌ها بالا گرفت و در محاصره دشمنانش گرفتار شد، از قصر گریخت و ناتوان از یافتن گوشه‌ای امن، مجبور به خودکشی شد (نهم ژوئن سال ۶۸ میلادی).»
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *