داریوش همایون در عداد آن طیف از کارگزاران رژیم پهلوی است که از سربند خویشاوندی با خانواده زاهدی رشد کرد. حساب هوش وفرصتطلبی شخصی درجای خود، اما این خویشاوندی درآن تنعم، نقشی اساسی داشت. او در کابینه جمشید آموزگار، وزارت اطلاعات وجهانگردی را برعهده گرفت وسعی فراوانی نمود در تلطیف فضای نفرت از پهلوی و سلطنت.
همایون و بالا گرفتن امواج انقلاب
همزمان با اوجگیری جریان انقلاب اسلامی و گسترش دامنه امواج آن در میان طبقات مختلف مردم، مواضع همایون، در مقام سخنگوی دولت در جهت حفظ سلطنت و مقابله با مردم انقلابی، آشکارتر و شفافتر گردید. همایون در این مقطع با برخی اظهار نظرهای خود به توجیه عملکرد نظامیانی میپردازد که به طور وحشیانه مردم مخالف حاکمیت را مورد هدف گلوله خود قرار میدادند. به رغم «سخنان همایون در تلویزیون راجعبه لزوم برقراری حکومت نظامی در اصفهان» که موجبات خوشامدگویی کارگزاران تختطاووسی را فراهم آورده بود، لیکن در مجموع عملکرد وی، با وجود تلاشی که برای خوشخدمتی از خود بروز میداد، باعث ناخرسندی مقامات ارشد نظام پهلوی، بهویژه ناخشنودی شاه، شده بود. آنچه آخرین سفیر حاکمیت شاهنشاهی ایران در انگلیس ذیل خاطرات روز ۲۱ مرداد ۱۳۵۷ ش/ ۱۲ اوت ۱۹۷۸ م. آورده است، قابل تأمل میباشد:
«امروز به دیدار داریوش همایون وزیر اطلاعات رفتم تا مسائل مربوط به چگونگی کسب اطلاع از فعالیت سیاسی ناراضیان را با او هماهنگ کنم. شب قبل موقعی که سخنان گیرای «همایون» را در تلویزیون راجعبه لزوم برقراری حکومتنظامی در اصفهان دیدم، از لحن گفتار و آمارهای دقیقی که ارائه میداد، خیلی خوشم آمد و هنگام ملاقات که در این باب از او تمجید کردم، در پاسخم گفت: «بهتر است اینها را به نخستوزیر هم بگویی» ... البته من اطلاع داشتم که جمشید آموزگار آن قدرها از رفتار وزیر اطلاعاتش راضی نیست و اکثراً او را به خاطر بعضی مسائل که ناخشنودی شاه را به همراه داشته، سرزنش کرده است.»
روز بعد یعنی ۲۲ مرداد ۱۳۵۷، پرویز راجی به منظور دیدار با جمشید آموزگار به محل نخستوزیری میرود و در خاتمه گفتوگوی خود تکاپوی اجرایی و اداری همایون را تحسین میکند و در این میان پاسخ نخستوزیر بسی تأملبرانگیز است که از قول اعلیحضرت اظهار میدارد که ایشان همیشه از همایون به عنوان وزیر اطلاعات نکبتی نام میبرند! متن گزارش از این قرار است: «در پایان صحبتهایمان نیز مسئله داریوش همایون را پیش کشیدم و به آموزگار گفتم که از میان وزرای اطلاعات، همایون شاید تنها فردی باشد که به کارش واقعاً تسلط دارد. آموزگار ضمن اینکه گفتهام را تصدیق کرد جواب داد: دلم میخواست این حرف را به اعلیحضرت میزدی، چون ایشان همیشه از همایون به عنوان وزیر اطلاعات نکبتی نام میبرند!»
پایان وزارت و حرکت به سوی سرنوشت
پس از واقعه ۱۹ دی ۱۳۵۶ در قم، اعتراضات مردمی به شکل تحصن، راهپیمایی و اعتصابات آغاز شد و هر روز شدت آن افزایش مییافت و موجب گسترش بحران برای رژیم شاه میگشت. رژیم با تعویض دولتها و تغییر سیاستها برای مهار بحران تلاش میکرد، ولی تمام تلاشهای او بیهوده بود و این تعویضها خود بر گستره بحران میافزود. بنابراین اولین ثمره مقاله مزبور برکناری دولت آموزگار در ۵ شهریور ۵۷ بود که با برکناری آموزگار، داریوش همایون نیز عزل گردید و عمر ۳۸۵ روزه وزارت او نیز پایان یافت.
با برکناری آموزگار از نخستوزیری، محمدرضا شاه نخستوزیری را به جعفر شریفامامی اعطا کرد. انتخاب شریفامامی به منظور سازش با مخالفان مذهبی صورت گرفت، اما وی شخصیتی بدنام، مشهور به فساد و وابسته به فراماسونری بود. برای بدنامی او در نزد مردم همین بس که او ریاست بنیاد پهلوی را سالها برعهده داشت. پس از اینکه شریفامامی به نخستوزیری رسید وی با ایراد سخنرانی معروفی که «من شریفامامی ۲۰ روز پیش نیستم» دولت آشتی ملی را تشکیل داد که ظاهراً از مردم حمایت میکرد و خود را از خاندان روحانیون معرفی میکرد. از سیاستهای او میتوان به تغییر تقویم شاهنشاهی به شمسی، بستن قمارخانهها و مراکز فساد، انحلال حزب رستاخیز، عزل مدیران نالایق، آزادی مطبوعات و فعالیتهای سیاسی اشاره کرد. بدین ترتیب روزنامهها که تا آن روز تحت کنترل شدید بودند، به چاپ مقالات انتقادی علیه دولت و افشای فساد پرداختند. در این مقطع روزنامهها عملاً به یکی از کانونهای مخالف با دولت تبدیل شدند. البته این رویکرد به دنبال ایجاد انحرافی در مبارزات بود تا مبارزات علیه شاه و رژیم به مبارزات علیه اطرافیان وی و دولت تبدیل گردد. حتی درباریان و برخی نمایندگان هم به این ترفند روی آوردند. در روز سیزدهم شهریور در حالی که هنوز بیش از ۱۰ روز از انتخاب شریف امامی نمیگذشت، تظاهرات عظیمی در تهران به مناسبت عید فطر برگزار گردید. در این راهپیمایی برای اولین بار در سطحی گسترده شعارهایی بر ضد رژیم و شخص شاه مطرح شد. امام خمینی نیز در پیام خود به مناسبت عید فطر بر ادامه مبارزه تا سرنگونی رژیم تأکید کرد. وسعت این تظاهرات نه تنها شاه و دولتمردانش، بلکه تمام ناظران داخلی و خارجی را متعجب کرد؛ زیرا آنها تصور چنین مخالفت عظیمی را نداشتند. این تظاهرات رژیم را هراسان کرد. بنابراین از آنجا که فردای آن روز نیز قرار بود راهپیمایی دیگری برگزار شود، جلسه هیئت دولت با حضور شاه در شب هفدهم شهریور تشکیل شد. در این جلسه تصمیم بر این شد که با اعلام حکومتنظامی، مانع از ادامه تظاهرات شوند. ارتشبد اویسی، یکی از خشنترین ژنرالهای شاه نیز برای اجرای این امر به فرمانداری نظامی تهران منصوب گشت و همزمان در تهران و چند شهر بزرگ، دستور حکومتنظامی صادر شد. صبح روز جمعه هفدهم شهریور مردم بیخبر از تصمیمات شب گذشته هیئت دولت و در حالی که نیروهای نظامی با تانکها و زرهپوشهای خود خیابانها را پر کرده بودند، به سوی میدان ژاله حرکت کردند. در این میدان نظامیان به روی مردم آتش گشودند و تعداد زیادی را به خاک و خون کشیدند. بدین ترتیب جمعه سیاه، خونینترین روز انقلاب پدید آمد.
آغاز قربانی کردن یاران دیروز
همان گونه که اشاره شد پس از ۱۷ شهریور، مخالفتها همچنان رو به گسترش بود و رژیم در روز سیزدهم آبانماه نیز تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران را به خاک و خون کشید. تلویزیون نیز که اکثر کارکنان آن با مردم همراه شده بودند، تصاویر تیراندازی به سوی دانشجویان را پخش کرد. افزایش بحران در حاکمیت پهلوی سبب شد تا در نیمه آبانماه ۱۳۵۷، کابینه جعفر شریفامامی نیز پس از ۷۰ روز نخستوزیری در ۱۴ آبان سقوط کند و روز بعد -۱۵ آبانماه- به دستور محمدرضا پهلوی یک دولت نظامی به ریاست ارتشبد غلامرضا ازهاری ۶۹ ساله که رئیس «ستاد بزرگ ارتشتاران» بود، در رأس آن قرار گیرد. در این زمان شاه از سویی با فراخوان و به صحنه سیاسی کشاندن ژنرالها و در رأس آنان یک ارتشبد سالخورده، بیحوصله، ناتوان و بیمار قصد ایجاد رعب و وحشت در صفوف متحد و نیرومند مخالفان را داشت و از سوی دیگر همان روز با ظاهر شدن در تلویزیون و اعلام اینکه صدای انقلاب ملت ایران را شنیده است، نشان داد که تا چه اندازه خود او از نارضایتی و خشم فراگیر ملی ترسان و هراسان است.
بامداد دوشنبه ۱۵ آبان همزمان با روی کارآمدن دولت نظامی ازهاری، روزنامههای اطلاعات، کیهان و آیندگان با یورش مأموران فرمانداری نظامی تهران به اشغال درآمد و موج تازهای از دستگیریها آغاز گردید. همان شب به دستور ارتشبد ازهاری، با استفاده از ماده ۵ قانون فرمانداری نظامی شماری از رجال کشوری و لشکری بازداشت شدند. در لیست دستگیرشدگان مقامات گوناگونی اعم از نخستوزیر، وزیر، معاونوزیر، استاندار، شهردار، مدیر سازمان و شرکت و... دیده میشدند. داریوش همایون پس از ۷۱ روز که از سقوط کابینه آموزگار میگذشت، در زمره دستگیرشدگان بود.
شب بهیادماندنی برای همایون
داریوش همایون نیمهشب ۱۵ آبان در خانه خویش بازداشت شد و پس از آن مأموران فرمانداری نظامی تهران وی را تحویل زندان دژبان مرکز، واقع در پادگان جمشیدیه (خیابان فاطمی غربی فعلی) دادند. بیشک همایون آن شب بهیادماندنی را هرگز فراموش نکرد؛ شامگاهی که در تمامی لحظات آن دیدگان همایون پلک نزد و تا سپیده باز ماند و به خواب نرفت. دقایق و ثانیههای آن شب فراموشنشدنی بهکندی سپری میشد و یقیناً همایون به انگیزه دستگیری خود و همقطارانش و عاقبت رژیمی میاندیشید که برای پایندگیاش از هیچ کوششی دریغ نورزیده بود. بدون تردید نقش همایون در چاپ مقاله ۱۷ دی ۱۳۵۶ روزنامه اطلاعات، تهیه بخشنامه محرمانه تشدید سانسور، درگیریاش با سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، اعمال فشار و تضییقات بر روزنامهنگاران و ممنوعالقلم ساختن شماری از آنان و اعلام جرم سندیکا علیه او، توجیه کارکرد دولت آموزگار در مقام سخنگویی آن، همچنین حضور خطدهنده وی در حزب رستاخیز و سرانجام مشی و رویه روزنامه آیندگانِ او در حمایت از سیاستهای امریکا و اسرائیل در منطقه سبب متمرکز شدن افکار عمومی جامعه بر روی او، به مثابه عنصری نفرتانگیز شد.
چه کسانی همایون را بازداشت کردند؟
سؤالی که در اینجا شاید به ذهن خواننده خطور کند این است که چه کسانی و چرا باعث بازداشت داریوش همایون شدند؟ در جواب میتوان چنین گفت که در شرایط آن روز جامعه، کارگزاران و مشاوران پهلوی پس از بررسی اوضاع یکی از راهکارهای اساسی برای کاهش و فرونشاندن خشم مردم و آرام ساختن آنان را دستگیری جمعی از چهرههای نامحبوب، فاسد و منفور مردم دانستند. اندیشهای که به قولی در نخستین مرتبه به ذهن تیم تئوریسین پیرامون فرح خطور کرد. تیمی که نفرات آن نقش مددکار فکری، فلسفی و جامعهشناختی «شهبانو» در «بنیاد فرح» را عهدهدار بود و نسخه اصلاح سیستم و مبارزه با مفاسد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به منظور خروج از بنبست تجویز میکرد. از سوی همین تیم، نام همایون در فهرست نفرات بازداشتی گنجانده شده بود. چارهای هم نبود، چراکه برقراری مجدد آرامش نیاز به قربانی داشت. از عهده برادر همسر داریوش (اردشیر زاهدی) نیز کاری ساخته نبود. همایون یک ربع قرن بعد از وقایع ۱۳۳۲، اکنون بار دیگر در زندان است و این بازداشت برای او که تا چندی پیش از منظری نفر دوم دولت آموزگار بود معنا و مفهوم خاصی داشت. احمد علی مسعود انصاری در این باره میگوید:
«مسئله دستگیری رجال و وزیران پیشین نیز مسئلهای است که منشأ اصلی آن را باید در دربار و بر اساس طرز تفکر یاران فرح دانست. بر اساس این شیوه تفکر میبایست رجال پیشین دستگیر میشدند تا رضایت مردم جلب شود و اوضاع آرام گردد و در آرامش بتوان چهره لیبرال فرح را جانشین چهره خشن و دیکتاتور پیشین دربار ساخت، و ضمناً با این اقدام نشان داد که قصد بر مبارزه با فساد است و اشخاص فاسد در هر مقامی که باشند در معرض تعرضند. بر همین اساس بود که هویدا، نیکپی، مهندس روحانی، دکتر شیخالاسلام، دکتر ولیان، داریوش همایون، ارتشبد نصیری و گروهی دیگر دستگیر شدند و به جز هویدا که ظاهراً و آنطور که شنیدیم به توصیه و اصرار اردشیر زاهدی دستگیر شد، سایرین را تنها به توصیه فرح و بر اساس نظرات یاران او دستگیر کردند.»
روایت و تحلیل همایون از آنچه بر او رفته است
داریوش همایون پس از دستگیری در خاطراتش چنین مینویسد:
«دوستانمان میگفتند و در روزنامهها مینوشتند که اینها را اعدام کنید و در دولت میرفتند و به شاه میگفتند. شاه یک بار تسلیم شده بود منتها نجفی وزیر دادگستری رفته بود و گفته بود آخر دلیلی برای محاکمه و اعدام اینها لازم نیست. در مجلس داشتند مواد قانون دادرسی کیفری را پس و پیش میکردند که یک چیزی پیدا کنند، و ما را به جرم قیام بر ضد امنیت و مصالح ملی و از این حرفها اعدام کنند. به هر حال، اینها مسلماً در آدم اثر خوبی نمیبخشد. اما تصور میکنم مهمتر از این، آن سرخوردگی بود، آن چیزی که انگلیسها به آن میگویند: «Disappointment» آن خلاف انتظار و آن یکهای بود که نه من، بلکه خیلی از ماها خوردیم. که آخر ما جزو یک رژیمیم، توی یک تیم هستیم. چطور ممکن است ما که زندگیمان را گذاشتهایم سینه سپر کردهایم -دورهای که من در وزارت اطلاعات بودم، حقیقتاً دوره سینه سپر کردن بود، من هر روز در معرض بودم، هر روز با روزنامهنگاران ایرانی و خارجی صحبت میکردم، توضیح میدادم، دفاع میکردم- آن وقت چطور ممکن است رژیمی خنجر را بردارد و بزند به سینه خودش. دشمنان را از زندان آزاد بکند، و در مقابل دوستانش را بگیرد بیندازد به زندان. اصلاً برای من حیرتآور بود و من نمیخواهم این چیزها تکرار بشود. به نظر من اینها همه از یک چیز برخاست. از اینکه ما تمام تخممرغهایمان را بهاصطلاح در یک سبد گذاشته بودیم. یک ملتی تمام تخممرغهایش را گذاشته بود در سبد یک آدم؛ و آن یک آدم میتوانند مریض شود، میتواند ضعیف شود، میتواند سکته بکند، میتواند از حالت عادیاش خارج شود. نمیشود سرنوشت یک ملت را داد دست یک نفر، حتی اگر نابغه دوران باشد. نابغه دوران هم، ممکن است مثل نادر دیوانه شود. نادر سالهای آخر عمرش مسلماً دیوانهای بیش نبود، ولی خوب نادر هم بود. آخر نمیشود که یک ملتی یک روز با نادر برود هند را فتح کند، یک روز با نادر شروع کند به قتل بهترین آدمهای خودش و شوراندن همه مردم. این سیستم اصلاً درست نیست.»
روایت سفارت امریکا از دستگیریهای فرمایشی
به هر حال پس از دستگیری همایون، فشار برای حضور کارگزاران دستگیر شده نظام در دادگاه و محاکمه آنان از سوی گروههای مختلف جامعه هر روز رو به افزایش بود. در گزارش مورخ ۲۲ نوامبر ۱۹۷۸/ ۱ آذر ۱۳۵۷ سفارت امریکا در تهران به وزارت امورخارجه آن کشور در واشینگتن، نظرات بازاریان در مورد وضعیت جاری کشور و از جمله موضوع مورد بحث مطرح شده است: «حالا که برخی از این افراد معروف مثل ژنرال نصیری، رئیس ساواک و همایون، وزیر سابق اطلاعات، دستگیر شدهاند بایستی بهسرعت بازجویی شوند و به پای میز محاکمه برده شوند. گروه فکر میکرد قوانین کافی وجود دارند و دادگاههای ویژه جدید مورد نیاز نمیباشند. دولت در تحقیق و بازجویی از مخالفانش به سرعت حرکت مینماید. کندی در این مورد فقط یک بهانه است. با این همه هر کسی میداند که مقاله همایون در حمله به [آیتالله]خمینی در روزنامه اطلاعات در ماه ژانویه بود که جرقه عکسالعمل مذهبیون را روشن ساخت. بنابراین همایون، مسئول تعداد زیادی کشتار است و بایستی برای آنان پاسخگو باشد.»
در هر حال دولت ازهاری از دستگیری سران پهلوی نیز نتیجهای نگرفت، جز اینکه طرفداران رژیم را متزلزل کرد. به همین دلیل بسیاری از شخصیتهای وفادار به رژیم پهلوی در این دوره، ایران را ترک کردند. به هر روی بیثمر ماندن تلاشهای دولت نظامی منجر به تمایل ازهاری برای برکناری از این عنوان که سکته کرده و بیمار است از نخستوزیری کناره گرفت و بلافاصله کشور را ترک و به امریکا فرار کرد.
با استعفای ازهاری به روزهای پایانی انقراض شاهنشاهی در ایران نزدیک میشویم. آخرین ضربه اصلی به رژیم، تظاهرات مردمی در تاسوعا و عاشورا در آذر سال ۱۳۵۷ بود. تظاهرات روز عاشورا که در ۲۰ آذر برگزار شد، بزرگترین راهپیمایی از ابتدای انقلاب مردمی بود که آخرین امیدهای طرفداران رژیم را از بین برد و حتی دوستان امریکایی شاه به این نتیجه رسیدند که بقای او دیگر امکانپذیر نیست.