با اشاره لب به من اصرار میکرد که هر چه زودتر موضوع را با پدرش در میان بگذارم. آقای نظری متوجه رفتار غیرعادی مصطفی شد و پرسید: «چرا اینطور میکنی؟» گفتم: «آقای نظری مصطفی رضایتنامه اصلی را میخواهد.»
زیباترین عکس یک شهید برای مادرش
5 ارديبهشت 1397 ساعت 12:50
با اشاره لب به من اصرار میکرد که هر چه زودتر موضوع را با پدرش در میان بگذارم. آقای نظری متوجه رفتار غیرعادی مصطفی شد و پرسید: «چرا اینطور میکنی؟» گفتم: «آقای نظری مصطفی رضایتنامه اصلی را میخواهد.»
به گزارش جهان نیوز، مصطفی بیقرار حضور در جبهه بود اما ما به او اجازه نمیدادیم. به این دلیل که اعتقاد داشتیم همه نباید شهید شوند بلکه افرادی هم باید در سایر بخشها به میهن خدمت کنند چون قرار بود معلم شود قطعا توجیه مناسبی برای رضایت ندادن بود.
این جملات بخشی از گفتههای «محترم موسوی» مادر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس است که برای خبرنگار ما بر سر مزار فرزندش روایت کرده است. اینمادر شهید که در سالروز شهادت پسرش به گلزار شهدا قدم گذاشته بود در رابطه با چگونگی حضور فرزندش در جبهه و نحوه شهادتش در خاطرهای بیان کرد: من مادر «مصطفی نظری» هستم. فرزندم شهریورماه سال ۴۷ به دنیا آمد. او در کودکی تا نوجوانی بسیار بازیگوش بود و فرزند اولم به حساب میآمد. به غیر از او یک پسر و دو دختر دارم. بازیگوشی مصطفی این گونه بود که زیاد به درس و مشق اهمیت نمیداد و شیطنتهای پسرانه خودش را داشت.
هر چقدر که زمان میگذشت او در رفتارش تجدید نظر میکرد به گونهای که در دوره دبیرستان درسش خوب شد و توانست به دانشسرا برود. حضور در دانشسرا همزمان با جنگ تحمیلی شده بود. مصطفی بیقرار حضور در جبهه بود اما ما به او اجازه نمیدادیم. به این دلیل که اعتقاد داشتیم همه نباید شهید شوند بلکه افرادی هم باید در سایر بخشها به میهن خدمت کنند چون قرار بود معلم شود قطعا توجیه مناسبی برای رضایت ندادن بود. از سوی دیگر برادر من جانباز بود و سختیهایی که جانبازان میکشند را درک کرده بود. اما مصطفی علاقه ویژهای به داییاش داشت و همواره پیش او میرفت و کارهایش را انجام میداد.
مصطفی در دانشسرایی در طالقان تحصیل میکرد. آن زمان با جعل امضای پدرش توانسته بود برای گذراندن دورههای آموزشهای نظامی دو هفته از محل تحصیلاش مرخصی بگیرد. نیامدنش به خانه ما را نگران کرد تا اینکه یک روز جمعه برای دیدنش به طالقان رفتیم. خوابگاهی که در آن اقامت داشت کاملا تعطیل بود. با سروصدای زیاد توانستیم نگهبان را پیدا کنیم. مشخصات مصطفی را گفتیم و با تعجب از ما پرسید: «یعنی شما نمیدانید فرزندتان دارد آموزش نظامی میبیند؟!» گفتیم: «خیر.» سپس گفت: «مصطفی در افسریه دارد دورههای آموزش رزمی را میگذراند.» از طالقان به تهران بازگشتیم و روز بعد برای دیدارش به افسریه رفتیم و نام فامیلش را به نگهبانی که در آن مرکز دوره میدید اعلام کردیم. مصطفی را صدا کردند. از دور میدیدیم که با خجالت و نوعی ترس به سوی ما گام برمیدارد چون میدانست که حتی راضی به این مسئله هم نبودیم.
پرسیدیم: «چرا کاری بی اجازه پدرت انجام دادی؟ مگر نمیدانی نگرانت میشویم.» گفت: «این خواسته من است و باید آن را ادامه بدهم. تصمیمم برای حضور در جبهه جدی است.» بعد از گذراندن این دوره مجدد به دانشسرا بازگشت و پس از چندی در حالی که به دیدار امام (ره) رفته بود به خانه آمد. شور و اشتیاق خاصی را در چهره و رفتارش میشد دید. سمت من آمد و گفت: «میخواهم رضایت نامه واقعی را از شما بگیرم.» بچه باحیایی بود و نمیتوانست مستقیم چیزی را از پدرش بخواهد برای همین من را واسطه کرد. با هم به اتاق رفتیم و او در مقابل پدرش نشست. من هم کنار همسرم نشستم.
کد مطلب: 607059
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/news/607059/زیباترین-عکس-یک-شهید-مادرش