درباره روزگار آقای بنیانیان چیزی نمیگویم. او مقصر نبود. کسانیکه بنیانیان را برای فرهنگ و هنر مدیر تشخیص دادند، باید پاسخگو باشند. بعضیها هستند که هرجا باشند، مدیر هستند. کارخانه پتروشیمی باشد مدیر هستند، حوزه هنری هم باشد این عده میشوند مدیر.
تا هنگامی که فرهنگ این سرزمین در تمام شئون به صورت شورایی در نیامده و بالای سر تمام نهادها و ارگانهای فرهنگی يك شورا قرار نگرفته، کاری از پیش نمیرود. نه اینکه 10 نفر بنیانیان را برای شورا انتخاب کنیم، نه! هنرمند نیازی به اینکه کسی او را مدیریت کند، ندارد. با اینکه مکتب ما قیاس نیست، اما در مقام قیاس، روزگار حاجی زم نسبت به بنیانیان، مثل روز است نسبت به 29 ماه که هیچ ماهی در آسمان نیست.
حوزه در این دوره به زوال کشیده شد. سیاستهای پیشآمده در آن دوران هم غیرقابلجبران است. اصل مشکل البته جای دیگری است. انگار هنر و هنرمند و فرهیخته و نویسنده و نقاش و فیلم و فیلمساز، شأن تبلیغاتی دارند و اهمیت به ذات ندارند. اگر اهمیت به ذات داشتند، با همین مدیریتهای غلط هم میشد خیلی از کارها را پیش برد. اما وقتی به اینجا رسیدهایم که مثلا برای فلان قضیه سالگرد بگیریم و عدهای بیایند و شعر بخوانند و كساني هم چهارتا تابلو نقاشی کنند و کسانی هم موسیقی اجرا کنند و بعد تمام، اوضاع همین است.
برخوردی که با هنر و هنرمند میشود، برخوردی است كه زمان بهرام گور با رامشگران هندی میشد. مردم ما هم همین دید را دارند. توقع آنها از نشریهای که میخوانند معلوم است. اگر ببینیم پرفروشترین نشریه کدام است، میفهمیم که توقع مردم چيست. اگرببینیم پربینندهترین سریال کدام است، حدود خرد و روان مردم مشخص میشود. برای تغذیه فرهنگی چنین قومی، چه نیازی حتی اصلا به حوزه هنری هست؟ همهچیز به تبلیغات تبدیل شده و نتیجه تبلیغاتی برخورد کردن با هنر و هنرمند هم همین است.
انگار به این نکته رسیدهاند که ما دیگر پیغامی برای جهان نداریم! ما قرار بود جهان را به دیانت محمد مصطفی (صلیا... علیه و آله) دعوت کنیم. در فرهنگ و هنر، انتقاد کردن از این مدیر و آن مدیر کاری را درست نمیکند و فریب خوردن است. مشکلات جای دیگری است. هنگامیکه هنرمند به کارمند تبدیل شود و خودش را موظف بداند که خدمات ویژهای انجام بدهد، دیگر چیزی از هنرمند باقی نخواهد ماند. از مصر و عربستان سعودی و... توقعی نیست که هنر برجستهای داشته باشند. اما از ما این توقع هست.
ما از یک طرف مدام مقابل آیینه آمریکا میایستیم و سعی میکنیم مثل آرنولد فیگور بگیریم، اما از طرف دیگر نميدانيم که پوستمان به استخوان چسبیده و عضلهای در کار نیست. البته به چند نفری از نویسندههای جوان میشود دل بست. به رضای امیرخانی بهشدت امیدوارم و از وقتی کار «بیوتن» را خواندم، دیدم که او میتواند کارهای اساسیتری انجام بدهد و خیالم راحت شد که او میتواند کاری انجام دهد. بعد از آنکه کتاب را خواندم، دیگر در ساحت تفصیل قلم نبردم. قبل از آن آزمون میکردم تا راهی پیدا کنم و رمانی بنویسم. «بیوتن» را که خواندم، واقعا امیدوار شدم. این کار نشان داد حتی در جاهایی که کار بهشدت سخت است، میشود موفق بود. حتی از حیث سرانجام کار هم او به آن منش حقیقی رسیده که بسیجی حتی در آمریکا هم باید شهید شود. البته اگر رهبری نبودند، این مقدار هم شاعر و نویسنده و هنرمند نمیداشتیم؛ چون همه اینها با همان نفس زندهاند و دیگران اصلا کاری به این کارها ندارند.
دیگران نمیدانند که حتی کفر هم با هنر بقا پیدا میکند و اگر کفر مانده، برای این است که انسانهای کافر کیش، به اندیشههایشان شکل هنری دادهاند. امروز میبینیم صد برابر مددی که عطاءا... مهاجرانی به جماعت روشنفکران لاییک رساند، در یک جلسه به هدیه تهرانی کمک میشود.