القاعده چطور برای حملات 11 سپتامبر زمینهچینی کرد؟/ واکنش بنلادن و ظواهری پس از حملات
گروه بینالملل جهان نیوز: در قسمتهای قبل این سلسله مطالب (که مصاحبهای است از یک عضو جدا شدهی القاعده با نام مستعار «رمزی» با روزنامهی الحیاة) رسیدیم به جریان جدایی فکری او از القاعده و چگونگی جذبش به یک سازمان اطلاعاتی غربی و آغاز جاسوسیاش ضد القاعده. رمزی در این قسمت به یکی از بحثانگیزترین و جنجالیترین موضوعات مربوط به القاعده یعنی حملات ۱۱ سپتامبر میپردازد و روایتی را عرضه میکند که ما کمتر شنیدهایم (و کمتر هم میل به شنیدن آن داریم):
*برگردیم به دورهی حضورت در افغانستان. روابط بین اسامه بن لادن و ملا عمر چگونه بود؟
-از صحبتی که با ملا محمد غوث داشتم کاملا روشن بود که این روابط دوستانه و گرم بوده است و ملا محمد عمر از بن لادن خواسته بود تا تجارب و تواناییهای نیروهای القاعده به کار گرفته شود و دانشگاه کابل احیا گردد، خصوصا که بسیاری از این نیروها در زمینههای مختلفی امکانات و تجربیات و آگاهی داشتند.
مثلا، یکی از کارشناسهای القاعده در زمینهی مواد منفجره، شخصی بود به اسم ابوعبدالعزیز المغربی که مراکشی بود و تابعیت اسپانیا را داشت و دارای مدرک دکترا در رشتهی شیمی بود. این شخص اقدام به بازسازی ساختاری و احیای دانشکدهی علوم در دانشگاه کابل کرد.
یا مثلا نیروهای القاعده به نیروهای طالبان کمک کرده و به آنها آموزشهایی در زمینهی امنیت و جمعآوری اطلاعات و بازجویی و امنیت اطلاعات ارائه کردند. به مرور زمان روابط قوی دو طرف تبدیل شد به روابطی مستحکم که مبتنی بود بر منافع مشترک و اعتماد متقابل.
طالبان به تواناییها و تجربیات آموزشی و امنیتی و حرفهای و سازمانی القاعده نیاز داشت و در مقابل، القاعده همچنان نیازمند جایی امن برای آموزش و تمرین و برنامهریزی عملیاتهایش بود. بدین ترتیب بین دو طرف، نوعی توافق منافع و افکار ایجاد شد.
دستگاه امنیتی طالبان در قندهار و جلال آباد متشکل از شصت نفر بود که همهشان توسط ابوحفص المصری و مصطفی ابوالیزید و عبدالهادی العراقی آموزش دیده بودند که اینها خودشان نظامیان سابق در ارتشهای مصر و عراق بودند [که حالا جزو القاعده شده بودند].
*روابط بین بن لادن و ایمن الظواهری چطور بود؟
-روابط دوستی و برادری و وفا. ظواهری کاملا به بن لادن وفادار بود و بن لادن هم به ظواهری وفادار بود.
بن لادن و ایمن الظواهری
بن لادن ظواهری را به عنوان معاون خود برگزید، با وجود آنکه ظواهری دارای کاریزمای رهبری نبود و توانایی کسب احترام اطرافیانش را نداشت و نظراتش مدام تغییر می کرد.
بعضی اوقات ظواهری را یک آدم وحشی خونریز میدیدی و گاهی اوقات او را آدمی میدیدی که بیش از حد لازم تساهل دارد. خوب یادم هست که ابوخباب و ابن الشیخ اللیبی و ابو حمزة الغامدی و اسدالله الجزائری و ابوزبیدة الفلسطینی و فرماندهان دیگر القاعده هیچ احترام خاصی برای ظواهری قائل نبودند. او را فقط یکی از مبلغین میدیدند و معتقد بودند صفات لازم برای رهبری را ندارد.
*رهبران القاعده الان کجا هستند؟
-فرماندهان از افغانستان به یمن نقل مکان کردند. هواپیماهای آمریکایی اکثر فرماندهان القاعده را در مناطق مرزی مابین افغانستان و پاکستان هدف قرار دادند.
*آیا کسی از فرماندهان فعلی القاعده که کشته نشده اند، بود که در خودت دیده باشیاش؟
-بله. آدام گادان [معروف به عزّام الأمریکی]. او آمریکایی و اهل کالیفرنیا بود و الان مسئول رسانهای القاعده است.
آدام گادان
آدام وقتی که تنها شانزده سال داشت به افغانستان آمد. من او را در تابستان ۱۹۹۸ در پیشاور دیدم. تازه اسلام آورده بود. ده ماه قبل از آمدنش به آنجا مسلمان شده بود. با وجود سن کمش عقیدهی محکمی داشت. با بن لادن دیدار و با او بیعت نمود. در مقابل دوربینها گذرنامهی آمریکاییاش را پاره کرد. او توسط یک اردنی-آمریکایی بسیار مشهور به نام ابوعاید خلیل الدیک؛ مسلمان شده بود.
او جزو خشن ترین افراد سازمان القاعده و جزو باهوشترینشان در نقشهریزی به حساب میآید.
او درسهای متعددی برای اعضای سازمان ارائه کرد، خصوصا برای آنها که برای مشارکت در عملیات ۱۱ سپتامبر راهی آمریکا بودند. به آنها اطلاعاتی درباره جامعهی آمریکا و درباره زندگی روزمره آمریکاییها و شهرهای آمریکا ارائه نمود.
*این اطلاعات را از کجا به دست آوردی؟
-من هم خلیل الدیک را میشناسم هم آدام داگان را. یک بار در مهمانخانهای در پیشاور با آنها شام خوردم و خود آنها بودند که این اطلاعات را به من دادند و داستان آشناییشان را نقل کردند.
*ابومصعب الزرقاوی را هم دیده بودی؟
-بله، چندین بار. زرقاوی در اکتبر ۱۹۹۹ بعد از آنکه از زندانهای اردن آزاد شد به افغانستان آمد تا در آنجا پایگاهی تأسیس کند. من او را در پادگان ابوخباب دیدم.
ابومصعب الزرقاوی
*حالا بگذار همینجا بپرسم، خود ابوخباب الان کجاست؟
-در حملهی یک هواپیمای بدون سرنشین در پاکستان کشته شد.
یک چیز خنده دار برایت بگویم منزل او بیرون از پادگان بود. عملا در یکی از اتاقهای مسکونی در دانشگاه جلال آباد ساکن بود و برخی دیگر از اتاقها به عنوان مخزن سلاح مورد استفاده بود. یک بار وارد اتاق شد و دید که حدود ۸۰۰ بمب دستی را کنار دیوار چیدهاند. آمد جایش را روی آن بمبها انداخت و گفت: «این تخت خواب من است.»
اما برگردم به موضوع زرقاوی. زرقاوی پیش ابوخباب آموزش میدید تا آموزشهایی که میبیند را به پایگاه خودش در هرات منتقل کند.
یک بار بعد از اینکه نماز صبح را خواندم با هم صحبت میکردیم. گفت من خوابی دیدهام و آن هم اینکه «رسولالله (صلی الله علیه و آله) به پادگان آمده بودند و ما هم برای تحیت گفتن صف کشیده بودیم. ولی حضرت به دو نفر از ما نزدیک شد که کنار ما ایستاده بودند و آن دو را با خود برد.»
پرسیدم آن دو نفری که حضرت رسول با خود برد که بودند؟ گفت: نمی دانم. گفتم طبق تفسیر خواب اگر شخصی که فوت کرده بیاید و آدم زندهای را با خود ببرد معنیاش آن است که آن شخص خواهد مرد. بعد با لحن پرسشی گفتم ولی ما که از خط جبهه دوریم، مگر آنکه آمریکا یک بار دیگر با موشک کروز به ما حمله کند و آنها را بکشد. زرقاوی خندید و گفت خیر است.
ظهر همان روز من و زرقاوی بالای تپهای در نزدیکی پادگان آموزشی بودیم. یک گروه از اعضای جهاد اسلامی پاکستان هم پایین تپه مشغول آموزش و تمرین کار با مواد منفجره بودند.
در حین صحبت، زرقاوی پیشنهاد کرد که به پادگان او بروم و مباحث دینی ارائه کنم. همین طور که صحبت میکردیم یکی از جوانها که در حال آموزش بودند آمد و کمک خواست و گفت یک ماشین بیاورید چون مواد منفجرهای که با آن کار میکردیم دو نفر از گروه را کشته است.
فورا به محل انفجار رفتیم. انفجاری قوی بود. دو نفر را دیدیم که یکی شان مرده بود و دیگری داشت نفس های آخرش را میکشید. زرقاوی این حادثه را تعبیر صادق خوابش که برایم تعریف کرده بود، تلقی کرد.
این حادثه در ذهن و فکر زرقاوی ریشه دواند و باعث شد که با اصرار از من بخواهد به پایگاه او بروم و به او در آنجا کمک کنم.
*دعوتش را پذیرفتی؟
-معلوم است که نه. سیستم امنیتی که با آن کار میکردیم هم به واسطهی خطری که این کار برایم داشت آن را رد کرد.
*ابومصعب السوری را هم دیده بودی؟
-مدتی طولانی همراهش بودم. از دید من این شخص بزرگترین استراتژیست جریان جهادی بود.
کتابش با عنوان «تجربهی سوریه» نشان میدهد که تا چه اندازه از آن تجربه استفاده کرده است. انسان رکی بود. سوری الاصل بود ولی تابعیت کشور اسپانیا را داشت. تا زمان حوادث یازدهم سپتامبر خیال میکردیم جزو سازمان القاعده است ولی حقیقت آن است که او مستقل بود ولی با وجود حفظ استقلالش، بخشی از القاعده به حساب میآمد.
ابومصعب السوری
او دار و دستهی خاص خودش را داشت چون مایل نبود به رزمندههای مصری بپیوندد. نسبت به مصریها «حساسیت» داشت. ولی اسامه بن لادن او را ارج میگذاشت و شدیدا دوستش میداشت. او هم نسبت به بن لادن همین طور بود ولی در عین حال از ایمن الظواهری انتقاد میکرد، کما اینکه روابطش با ابوحفص المصری هم چندان خوب نبود.
*توسط او آموزش دیدی؟
-من از القاعده خواستم که با پیوستنم به او موافقت کنند تا از توانایی ها و تجربیاتش استفاده کنم.
در عین حال میخواستم برای آن دستگاه اطلاعاتی غربی از او جاسوسی کنم. آنها به این دلیل که تعدادی از نیروهایش اروپایی بودند، میخواستند از طرحهایش خبردار شوند. من چهار ماه با او در کابل بودم. تعدادی از نیروهایش هم در خط مقدم جبهه در منطقهی مراد بیک حضور داشتند.
ابومصعب السوری به مواجههی بزرگ معتقد بود و اینطور میگفت که در آینده مواجههای جهانی رخ خواهد داد و مسلمانان باید برای آن روز آماده باشند.
معتقد بود مسلمانان ضعیفند و توان مواجهه را ندارند. و دورهی فعلی دورهی آماده شدن است. دائما از مصریهای دور و بر بن لادن انتقاد میکرد و معتقد بود آنها بن لادن را از دسترس خارج کردهاند تا هر وقت خودشان بخواهند او را بیرون بیاورند.
*درباره حملات ۱۱ سپتامبر و زمینهچینیهای القاعده برای آن بگو.
-یک اتفاق که در دسامبر ۱۹۹۹ رخ داد را به خاطر میآورم. یک سال از زمان شروع کارم با آن دستگاه اطلاعاتی غربی میگذشت.
همراه با ابومصعب السوری به مهمانخانهی مقر القاعده در کابل رفتیم. یکی از رهبران مصری القاعده ما را به ولیمه دعوت کرده بود. ابوحفص المصری هم در آن ولیمه حضور داشت.
حدود چهل نفر از رهبران جهادی هم در آنجا بودند، مثلا طاهر جان معروف به طاهر یولداشیف رهبر جنبش اسلامی ازبکستان. مصطفی ابوالیزید هم حضور داشت.
در خلال ولیمه، ابوحفص المصری یک سری کاغذ بیرون آورد و گفت (اینجا چیزی که گفت را عینا نقل میکنم):
«بچهها، برادران، این یک نامهی ترجمه شده به عربی است که توسط مؤسسه «طرح آمریکایی برای قرن بیست و یکم» نوشته شده است. این نامه در نیمهی سال گذشته از طرف این مؤسسه برای بیل کلینتون نوشته شده است و از او خواسته شده است تا به عراق لشگرکشی کند.»
طبق صحبتهای ابوحفص در آن جلسه، این نامه در اینترنت و رسانههای آمریکایی منتشر شده بود و سری نبود.
نامه، به گفتهی او، از رئیس جمهور آمریکا، کلینتون میخواست تا نظام صدام حسین را سرنگون کند و عراق را به نمونهی دموکراسی پایگاهی برای گسترش نفوذ آمریکا در منطقه تبدیل نماید. و قرن بیست و یکم را به قرن آمریکا تبدیل کند.
بنا به گفتههای ابوحفص در آن جلسه امضا کنندگان این نامه عبارت بودند از:
دیک چنی، پل ولووفیتز، دونالد رامسفلد، جورج بوش و کاندولیزا رایس. یعنی سران راست محافظهکار که در سال ۲۰۰۱ به قدرت رسیدند.
طبق گفتهی ابوحفص پاسخ کلینتون این بوده که آمریکا هرگز سراغ جنگ و اشغال کشوری نخواهد رفت مگر آنکه حادثهای در سطح بالا مثل هجوم ژاپن به بندر پرل هاربر که منجر به کشته شدن ۲۲۷۰ آمریکایی شد رخ دهد.
ابوحفص در اینجا رو به ما کرد و گفت: « ما به آنها یک پرل هاربر میدهیم.» و تکرار کرد: « ما به آنها یک پرل هاربر میدهیم.». [ظاهرا القاعده تمایل داشته با به راه انداختن جنگ در منطقه، به قول خودش آمریکا را به «باتلاق» بکشاند و غرق کند]
ابومصعب السوری به شوخی گفت: « برای اینکار باید سه تا ناو هواپیمابر داشته باشیم.»
ابوحفص پاسخ داد: «حتی چهار ناو هواپیمابر، چرا که نه؟» گفت «یعنی ما میتوانیم چهار ناو هواپیمابر بفرستیم.»
حوادث یازده سپتامبر نشان داد که آنها منظورشان چهار هواپیما بوده نه چهار ناو هواپیمابر. این صحبت در یک مجلس ولیمه بود نه در یک جلسهی عملیاتی. طبعا این نشانهی آن بود که القاعده مشغول برنامهریزی برای کار عظیمی است ولی هیچ کس توقع نداشت این کار به بزرگی وقایع یازده سپتامبر باشد.
*دلیل دیگری برای آماده شدن القاعده برای این حملات داری؟
-دلیل دیگر را در جولای ۲۰۰۱ دیدم. آن موقع در قندهار بودم و از حضورم در آنجا سه هفته میگذشت.
در حال جمع و جور کردن وسایلم بودم تا به اروپا سفری داشته باشم. در همین حال یک نفر به اتاقی که همراه با بقیه بچهها در آنجا بودم آمد و گفت ابوحفص کارت دارد. گفتم خیر است، چه کاری؟ رفتم پیش ابوحفص.
پرسید کی میخواهی به لندن بروی؟ گفتم پروازم انشاءالله سه روز دیگر از کراچی است. این صحبتها حدود ۹ تا ۱۰ هفته قبل از جریان ۱۱ سپتامبر بود. ابوحفص گفت: میخواهم پیام مهمی به چهار نفر که در لندن و بیرمنگام هستند برسانی.
پیام این است: «باید تا قبل از شروع ماه سپتامبر از انگلیس خارج شوید و به افغانستان برگردید. اگر تا آن تاریخ نتوانستید خارج شوید، همانجا بمانید و آنجا را ترک نکنید.»
*آن چهار نفر که بودند؟
در لندن سواد المدنی بود و ابوالولید الفلسطینی (معاون ابوقتادة الفلسطینی) و در بیرمنگام ابوحذیفة الکشمیری و ابوعائشة الکشمیری. به او وعده دادم که پیام را خواهم رساند. ولی او دستم را گرفت و فشار داد و گفت: «اتفاق مهمی رخ خواهد داد. و وقتی رخ بدهد احتمال اینکه به افغانستان حمله بشود هست.»
پرسیدم یعنی حملهای مثل حمله با موشکهای کروز در تابستان ۱۹۹۸؟ گفت: «بالاتر از اینها. افغانستان صحنه جنگ خواهد شد. فلذا میخواهم بگویم اگر دیدی در افغانستان جنگ به راه افتاد و ضد ما جنگ واقع شد، هر جا در اروپا بودی بمان و پیش ما برنگرد. همانجا بمان و اصلا آنجا را ترک نکن.»
گفتم: حتما. گفت: من تو را میشناسم. آدمی هستی که حرف را میشنوی و اطاعت می کنی. ولی اتفاقی که رخ خواهد داد واقعا عظیم خواهد بود. فلذا هر جا بودی همانجا بمان. ما با تو تماس خواهیم گرفت.
صحبت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به تیراندازان در کوه احد را یادت باشد که فرمود: «اگر دیدی پرندهها از آسمان به ما هجوم می آورند و ما را می برند هم از جایتان تکان نخورید.» سپس ابوحفص ادامه داد: «تو هم اگر دیدی هواپیماها پشت سر هم مدام به ما هجوم میآورند از جایت تکان نخور. هرجا بودی همانجا بمان.»
گفتم: حتما همین کار را خواهم کرد. بعد هم که به اروپا رفتم پیام را رساندم، البته قبلش آن را به اطلاعات آن سیستم اطلاعاتی هم خبر دادم.
*آیا آن چهار نفر از انگلیس خارج شدند؟
-بله خارج شدند. البته سواد و ابوحذیفة بعدها در افغانستان و پاکستان اسیر شدند و به زندانهای آمریکایی منتقل شدند و ابوحذیفة بعدا آزاد شد. ابوالولید هنوز با سازمان القاعده است و ابوعائشة هم در نبردها کشته شد.
پیشبینی من این بود که آنها اقدام به انفجار همزمان دهها سفارت خواهند کرد اما نه در خاک خود آمریکا. واقعا خوب توانستند جلوی درز معلومات را بگیرند و مخفیگری عملیات را رعایت نمایند.
*به آن سیستم اطلاعاتی غربی این چیزها را اطلاع دادی؟
-همهی اینها را با جزئیات برایشان گفتم. خود آنها هم گفتند دلایل فراوان دیگری در اختیار دارند که امر بزرگی حادث خواهد شد ولی دقیق نمیدانستند چطور و کجا. همهی سفارتخانهها در حالت آمادهباش بودند. پیشبینیها مبتنی بود بر احتمال حملهی القاعده به ناوگان پنجم دریایی آمریکا در بحرین یا در جبل طارق فلذا از جهت امنیتی آماده بودند.
*چطور القاعده توانسته بود درز نکردن خبر حملاتی به این عظمت را تضمین کند؟
-وقتی بن لادن در اوایل سال ۱۹۹۹ شروع به برنامهریزی برای این حملات کرد در همه جا[ی پایگاههای القاعده] تابلوهایی نصب کردند که روی آن نوشته شده بود: «اطلاع، به قدر نیاز». مشخص بود که مخفیکاری مطلوبشان است و روی آن اصرار دارند.
بعد از حمله، دائما بن لادن مشغول گوش کردن به رادیو بود. مشتاق بود ببیند چه شده است. بعد از حملات، بچهها تعریف میکردند که بن لادن به مجتمع القاعده آمد و گفت: «بچهها، برای برادرانتان طلب رحمت کنید. خداوند تقدیر کرده بود که موفق شوند و شدند.» بچهها میگفتند خوشحال بود و ازخوشحالی گریه میکرد. همینجا بود که آن جملهی مشهورش را گفت: «آمریکا قلعهای بود که نفوذ در آن برای مسلمانان خیلی سخت شده بود، فلذا کوبیدنش با منجنیق مجاز بود.» این صحبتش اشاره داشت به داستان منسوب به حضرت رسول که وقتی طائف را محاصره کردند و علیرغم محاصره، کار سخت شد و نتوانستند آنجا رافتح کنند آنجا را با منجنیق هدف قرار دادند، چرا که قلعهای که فتحش سخت شود را با منجنیق میکوبند تا اهلش خارج شوند و تسلیم گردند.
*عکسالعمل ظواهری چه بود؟
-خیلی خیلی خوشحال. انگار که داماد شده است. ولی در عین حال آمادهباش امنیتی هم وجود داشت. چونکه پیشبینی میکردند که آمریکا عکسالعمل نشان دهد. فلذا سلاحها را قبل از حوادث ۱۱ سپتامبر به بیرون پادگان قندهار منتقل کردند. کما اینکه دفتر و بسیاری از اسناد هم به مناطق امن منتقل شد. بهانهی ظاهریشان برای این کار [برای حفظ مخفیکاری] این بود که پادگانهای دیگری هستند که فعلا به این سلاحها احتیاج دارند.
ادامه دارد ...
قسمتهای قبل:
-توضیحی درباره مصاحبهی «رمزی» با روزنامهی الحیاة
-قسمت اول
-قسمت دوم
-قسمت سوم
-قسمت چهارم
-قسمت پنجم
-قسمت ششم
-قسمت هفتم
-قسمت هشتم
-قسمت نهم
*مسائل ذکر شده در این سلسله مطالب، لزوما بیانگر دیدگاه جهان نیوز نیست و تنها از جهت حفظ امانت به صورت کامل ترجمه شده است.