زنان در دربار پهلوی به نام تجدد و تمدن آزادی های زیادی داشتند، این آزادی ها تا جایی ادامه پیدا کرد که به عرصههای مختلف سیاسی و اقتصادی هم وارد شدند و نتیجه ، فساد علنی درباریان و هزینههای سنگین تفریح و تفرجهای آنان شد.
به گزارش سرویس زنان جهان؛ فریده دیبا مادر فرح دیبا، و مادر زن شاه یکی از این زنان خوشگذران است که همواره در حال سفر بوده و هزینه های هنگفتی را صرف مسافرت های بی مورد خود می کرد.
فریده دیبا که زاده لاهیجان بود دوبار ازدواج کرد و فرح، تنها فرزندش حاصل اولین ازدواج او با سهراب دیباست، وی بعد از جدایی از دومین همسرش در یک خیاطخانه کار می کرد. اما ازدواج فرح دیبا با محمدرضا شاه زندگی او را دگرگون کرد.
به گزارش گروه مجلات همشهری فریده دیبا تعریف میکند: روزهای من بیشتر بهاین صورت میگذشت که پس از صبحانه به بعضی از دوستانم تلفن میزدم و تصمیم میگرفتیم آن روز چه کار کنیم. گاهی تصمیم میگرفتیم ناشناس و با روسری و عینک به بازار تهران برویم. بعضی اوقات به سرمان میزد برویم مسافرت شهرستان. بدون مقدمه راه میافتادیم میرفتیم شیراز، اصفهان یا یزد. یک روز سر از اهواز درمیآوردیم یک روز سر از رامسر، البته در همه شهرها وسایل پذیرایی و اقامت به نحو کامل آماده بود.
محمدرضا در بیشتر شهرها کاخ اختصاصی داشت و البته در این کاخها به روی من هم که مادر ملکه کشور بودم، باز بود.
وقتی دوستان اعلام آمادگی میکردند، فقط لازم بود پیشکار مخصوصم یک تلفن بزند برای تدارک طیاره و یک تلفن هم به استاندار و یا فرماندار شهرستانی که میخواستیم برای گردش به آنجا برویم. من این مسافرتها را خیلی دوست داشتم. آنقدر لحظات با خوشی و سرور میگذشت که گذشت زمان را احساس نمیکردم. یادم میآید یک شب که در شیراز بودیم، تصمیم گرفتم برای تفرج شبانه به حومه شهر بروم.
وقتی به جاده فرودگاه که تازه ساخته شده بود، رسیدیم، متوجه رستورانی نوساز شدم که نامی بسیار زیبا به نام «گل سرخ» داشت. توقف کردیم تا در این رستوران چیزی بخوریم و بیاشامیم. موقع خروج از غذاخوری، متوجه یک ویولن زن دورهگرد که پسرکی با نواختن دنبک او را همراهی میکرد و یک دخترک رقاص شدم که لباس محلی به تن داشت.
این گروه سه نفره با دیدن ما متوجه شدند که مشتریانی پولدار هستیم، بیدرنگ به طرفمان آمدند و شروع به نواختن کردند. زمینه موسیقی آنها محلی و فوقالعاده گرم و بااحساس بود. در حالی که خوشگذرانهای نیمهشب متوجه ما شده بودند، به رقص و پایکوبی پرداختیم. این حادثه فکر آغازین برگزاری جشن هنر شیراز را در مخیله من انداخت و من آن را به دخترم فرح منتقل کردم.