دبير صفحه: اگر کسي از من بپرسد «توليد علم» يعني چه؟ سعي ميکنم زياد سرش را درد نياورم و مخصوصاً اگر بخواهم خوب شيرفهم شود و به قول معروف دوزاريش درست و حسابي بيفتد، «نشت نشا» را به او توصيه ميکنم بخواند:
علوم انساني عقبماندهگي جدّيتر در علوم انساني
سه-چهار سالي است که يک دستگاه جديد را در دستشوييهاي عمومي استراحتگاههاي بين راه در ايالات مختلف امريکا آزمايشميکنند؛ يک محصول تازه که طبق مقايسهاي که سازندهگانش در يک جدول تر و تميز ارائه کردهاند، باعث صرفهجويي اقتصادي ميشود. يک دستشويي جديد. با چشم الکترونيک. اول که دستت را زير شير ميگيري، محلول رقيق آب و صابون مايع، کف دستت ميريزد. بعد دستت را ميشويي و وقتي دوباره دستت را جلوي شير بردي، آب به مقدار کافي روي دستت ميريزد تا صابون را بشويد. دوباره که دستت جلو ببري، اين بار از لولهي شير جريان هواي گرم بيرون ميزند تا دستت را کاملاً خشک کني. طبق نظر کارشناسان، آب و صابون اندازهي متوسط ريخته ميشود، همينطور آب و همينطور جريان هواي گرم. نتيجه اين ميشود که از اسراف آب و صابون و دستمال (براي خشک رکدن دست) تا حد زيادي جلوگيري ميشود. اين البته اتفاق خيلي خوبي است و پيشبيني ميکنند که ظرف کمتر از يکسال همهي استراحتگاههاي بين راه به اين دستشويي مجهز شوند. فقط يک مشکل کوچک دارد. مشکلي که البته همهي مظاهر تکنولوژي دارند. يکسانبيني مخاطب. تصديق ميکنيد که از نظر اين دستشويي تکنولوژيک تفاوتي ندارد که استفادهکننده از اين دستگاه مسلمان باشد يا مسيحي يا بيدين. (و حالا مثل اين متفکران آر. دي ژورناليستي فرياد نکشيد که فرقي هم نميکند! دستشويي، شرقي و غربي ندارد! – و اين آر. دي که نوشتم البته چندان هم بيارتباط نيست با کتاب حاضر و رابطهي صنعت خودرو و علم بومي و ارسال به همان مثل قديمي است که گفتند فلاني سردرسنگي است و ديوار کاهگلي! اعني قيافهي پژوي فرانسه و موتور پيکان مثلاً وطني.) اما واقعيت چيز ديگري است. اول بار که يک مسلمان خواست از اين دستشويي براي وضو استفاده کند، متوجه اين مشکل شد. او مجبور بود اول دستش را به سرعت به زير شير ببرد و سريعتر از کاسهي دستشويي بيرون بياورد تا آب و صابون را رد کند، تا آب و صابون روي دستش نريزد. بعد دو مرتبه دستش را به زير شير ببرد و از آب براي شستن دست و صورت استفاده کند. مجدداً دستش را از زير شير رد کند تا جريان هوا عبور کند. بعد به همان نحو اول، مرحلهي آب و صابون را رد کند، تا با آب به شستن دست و مسح سر و پا بپردازد! و اين نه فقط مشکل مسلمانان بود که صبحها هميشه يکي دو نفر را ميديدي که رايجع به خانوادهي محترم تکنولوژي – اعم از خواهر و مدر – در آن فضاي عطرآگين سخنراني ميکنند، چرا؟ براي اينکه بعد از مسواک صبحگاهي، توي دهانشان آب و صابون ريختهاند! اين يک مشکل فلسفي بود از نگاه يکشکل در گسترهي علوم تجربي. ساحت علوم انساني از گسترهي علوم تجربي باطنيتر است و خطرناکتر. اگرچه اين دو با يکديگر تقابلي ناگزير دارند. در علوم تجربي، تکنولوژي، خودبهخود، به يکسانسازي دست مييازد و با اين حربه آرامآرام به ساحت علوم انساني نفوذ ميکند. از ديد يک تکنولوژيست دو مخاطب براي يک دستگاه، هيچ تفاوت ماهوي با يکديگر ندارند. دو رانندهي يک اتومبيل، اهل هر کشوري که باشند، به هر ديني که معتقد باشند، وقتي پدال وسطي را با پا فشار دهند، اتومبيل ميايستد. کمکم به اين نتيجه ميرسيم که همهي آدمها يک شکل هستند و تفاوتي با هم ندارند. براي همين حقوق بشر مينويسيم و تجارت جهاني تعريف ميکنيم و جهاني سازي را به مثابهي يک امر مقدس مينگريم. بگذريم. بحث بر سر علوم انساني بود. تبعات علوم انساني ترجمهاي اتفاقاً بسي مهيبتر است از ترجمهي علوم تجربي. ما با ترجمهي علوم انساني و معرفتشناسي و حتا روششناسي غربيان، به راحتي به همقد کردن و همريخت کردن معارف اقدام ميکنيم. با ترجمه، چارچوبهاي دستگاه فکري غربيها را وارد مينماييم و ارتباطمان را با سنت از بين ميبريم. بنابراين حتا به مدرنيسم از جنس غربي هم نميرسيم. روشنگري غربيان بر شانههاي سنت ايشان استوار شد، اما انديشه در دستگاه فکري ايشان هرگز فرصت نقد سنت بومي خودمان را به ما نميدهد. از آنجا رانده ميشويم و از اينجا مانده. در سايت اينترنتي تايمز در مورد وقايع مهم تاريخي قرن بيستم مطالبي نگاشته شده اشت. از جمله در مورد انقلاب اسلامي ايران. يکي دو صفحه مقاله و بعد هم خودآزمايي. فقط يک تست. چهارجوابي. در آن نوشته شده که علت اصلي اقبال مردم و حرکت مردمي در انقلاب 57 ايران چه بود؟ الف مثلاً شور مذهبي مردم، ب رهبري مورد وثوق، جيم وضعيت اقتصادي اسفبار و دال ديده شدن عکس (امام) خميني در ماه. مثل مني بين الف و ب شک ميکند، ديگري شايد روي گزينهي جيم، اما بسيار جالب است که پاسخ به صورت تشريحي ذکر شده است. گزينهي دال صحيح است، مردم با شنيدن شايعهي رؤيت عکس رهبر در ماه به خيابانها ريختند و نظام سلطنتي را سرنگون کردند! مضحک است؟ خندهدار است؟ براي من و شما شايد، اما يقين داشته باش که نوادهگان ما در کتابهاي تاريخشان که توسط شوراي عالي فلان و بهمان تدوين شده است، همين را خواهند خواند. تا تاريخنويس بومي نداشته باشيم، خيال ميکني کرامالکاتبين از آسمان برايمان تاريخ مينويسند؟ تازه مثل امرز بايد تمام قد در برابر تاريخنويس مستشرق خم شويم که اگر او نبود چه کسي تاريخ ما را و ظريفهي رؤيت عکس رهبر در ماه را به نسل بعدي منتقل مينمود؟! عقبماندهگي ما در علوم تجربي باعث گرديد تا جيرهخوار (بخوانيد مترجم) دانشگاههاي غربي شويم، اما چه چيزي امروز باعث ميشود كه در ساحت علوم انساني نيز جيرهخوار و ريزهخوار باشيم؟ گفتيم علم تجربي غربي است، چه نيازي بود كه حكومت و دين و فلسفه را نيز از غرب اخذ كنيم؟ و براي همين است که آنها ترسي ندارند از ظواهر انتخابي تمدن ما. امروز نماهايي از فيلم گاندي به کارگرداني ريچارد ادينبرو در همهي برنامههاي سياسي داخل عنوان کار ميشود. چرا؟ براي اينکه اولاً دوره، دورهي مصاف است، پس کساني مثل گاندي نيمقرن پيش کارکرد مثبتي ندارند. براي همين که در زمان گاندي اين فيلم ساخته نميشود. گاندي در زمان خودش – زمان تأثير اجتماعياش – يک جوکي مفنگي تحقيرشده است که فقط به درد تمسخر رسانهها ميخورد. اما امروز ميتواند يک شخصيت منفعل جهان سومي باشد که حملهي امريکا به خاورميانه را بزرگوارانه تحمل کند! اصلاً نمونههاي بيآزاري مثل گاندي – با تکيه بر اين وجوه – براي ما ميسازند که اختهمان کنند. کسي امروز راجع به خميني و حتا فيدل ]کاسترو[ فيلم نخواهد ساخت. امروز حتا دورهي چهگوارا هم نيست، دورهي گاندي است در جهان سوّم. کما اين که در دورهاي هم چهرهسازي از چهگوارا اهميت داشت! البته چهگوارايي ماليخوليايي، اهل دراگ و ماريجوانا! و دومين نکته آنکه در فيلم ساختهي غرب که چهرهي محمدعلي جناح مثل سريال کيلرها (قاتلان قتلهاي زنجيرهاي) ساخته شود و انگليسيها دم به دم وارد فيلم شوند، کسي حالش از استعمار غرب به هم نخواهد خورد! اينها اصلاً نمونههاي بيآزاري مثل گاندي – با تکيه بر اين وجوه – براي ما ميسازند که اختهمان کنند. امروز تفکر گانديجيوار به ايشان اجازه ميدهد که به راحتي دنيا را بچاپند. و ما هم که هميشه در عرصهي انديشه واردکننده بودهايم، تازه رسيدهايم به حرف گاندي و تساهل و تسامح. *** فراموش نکنيم علوم تجربي، کشتزار تکرارند، حال آن که علوم انساني تصوري بديع و منحصر به فرد هستند. يعني عالم تقليدي در علوم تجربي را ميتوان تحمل کرد و در توسعه کاري برايش دست و پا کرد، اما هرگز عالم درجهي دوي علوم انساني به کاري نميآيد. هزارباره اگر موتور فلان خودرو را طراحي کني، در طرح توسعه جايي درخور داري، اما اگر نظري را در جامعهشناسي براي بار دوم تکرار کني، کسي در عالم نيوشاي تو نخواهد بود. يعني در علوم انساني به صاحبان خلاقيت دست اول نياز داريم، حال آنکه در علوم تجربي، وضعيت بالکل متفاوت است. و البته اصالتاً پارادوکس است در ذات علوم تجربي. از طرفي براي تولد نياز به خلاقيت دارد، از طرفي براي بقا نياز به عموميتدارد، که ضد خلاقيت است... و البته اين دو تا منطقاً نقيض هم نيستند. اما همين تضاد، خود مهمترين دليل است براي نشت نشا(1). تمدن غالب نياز دارد به عالماني که هنوز گرفتار عوارض علم شان نشده باشند. خالقان تکنولوژي که خود گرفتار تکنولوژي نباشند. و براي يافتن آنها چه جايي مناسبتر از تمدن مغلوب... و باز در علوم تجربي ميتوان زيرسبيلي منبع و مأخذ را رد کرد، اما در علوم انساني چهگونه ميتوان با قول خداي عز و جل در افتاد که «فلينظر الانسان الي طعامه»؟ با تفسير امام صادق(ع) که از ايشان چيستي طعام را پرسيدند و طعام را چنين معنا نمود: - علمه الذي يأخذه، عمن يأخذه؟ والبته تفاوتي است ميان علم و حکمت که چنين بايد مراقب بود در أخذ علم که از چه کسي فرا ميگيرياش اما حکمت، حقيقت علم است، پس: «خذ الحکمه ولو من المنافق...» و خيال همه تخت که در متون دانشگاهي حکمت را درس نميدهند! ------------------------------------------------------------------------------------------- 1. به نقل از فصل اول کتاب: «”نشت نشا" را معادلي گرفتهام براي پديده ي مهاجرت نخبهگان يا فرار مغزها. تعبير فرار را هيچگاه نپسنديدهام. فرار، بار معنايي تندي دارد. خيلي تندتر از مسافرت قانوني بر و بچهها. از آن طرف نخبهگان را نيز را تعريف جامع و مانعي نميدانم براي آنها که ميروند. همهي آنها که ميروند در نخبهگي يعني نخبه بودن مشترک نيستند...