جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۰
۲

گزارش لحظه به لحظه از مرگ هشت کوهنورد ایرانی

پرویز شجاعی پارسا
يکشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۵۸
کد مطلب: 97595
من به همراه ديگر همنوردان در باشگاه كوهنوردي و اسكي دماوند در حال گذراندن دوره هاي كامل كوهنوردي بودیم كه يكي از اين كلاسهاي آموزشي ، كلاس بهمن شناسي و ديگري كلاس غار برفي بود كه استاد فرشاد خليلي ، مربي و پيشكسوت كوهنوردي و هيماليانورد معروف ايراني اين كلاسها را برگزار مي كرد .

کیمیا ایرلاین ،
در حقيقت هدف از برگزاري اين كلاس اين بود كه اگر در كوهستان و در ارتفاعات ، هوا بشدت طوفاني و مه آلود شد بتوانيم چطور جان خود را در مقابل شرايط بد و سرماي زياد حفظ كنيم .

پس از گذراندن كلاس تئوري بهمن شناسي قرار بود كه كار عملي اين كلاس را در روز جمعه 25/10/1388 برگزار كنيم ولي وقتي همه همنوردان در ساعت 5 صبح در محل قرار حاضر شدند ، مرحوم خليلي به دليل كسالت فرزندشان كه مشكل آسم داشتند به سر قرار نيامد و در نتيجه كلاس عملي به زمان ديگري موكول شد . چندي بعد كلاس تئوري غار برفي را گذرانديم و باشگاه اطلاع داد كار عملي هر دو كلاس در يك برنامه دو روزه انجام خواهد شد و بدليل زياد بودن همنوردان قرار شد كلاس عملي به دو گروه تقسيم شود ، كلاس گروه اول شامل ۲۷ نفر كارآموز و ۳ نفر سرپرست و كمك سرپرست كه روزهاي 15 و 16 بهمن ماه در گردنه ديزين انجام شود و گروه دوم دو هفته بعد از آن.....


روز پنجشنبه 15/11/1388 دقيقا" راس ساعت 7 صبح خودم را به سر لاله زار ، محل قرار رساندم و از آنجايي كه مرحوم خليلي خيلي منضبط بود راس ساعت 7 با دو دستگاه ميني بوس حركت كرديم . تعدادي از دوستان كه دير آمده بودند خودشان را به طرق مختلف به ما رساندند ولي از ميان آنها وضعيت مرحوم اكبر كشاورز با بقيه متفاوت بود .

چرا كه اكبر كشاورز قبل از ساعت 7 سر لاله زار رسيده بود و بدليل نياوردن كيسه خواب ، به منزل برگشته و بسرعت خودش را در فشم به ما رساند كه اي كاش به همين دليل از ادامه اين برنامه صرفه نظر مي كرد ......


گروه اول در حال عبور از روي بهمن اول

قابل ذكر است كه آقايان پيمان ثروت و حسن بيرجندي كمك سرپرستان اين برنامه بودند كه در ميني بوس ما بودند . پس از رسيدن به شمشك ، هوا با بارش برف خفيف همراه شد و هر چه به گردنه ديزين نزديكتر مي شديم وضعيت هوا به مراتب بدتر ميشد .

در اينجا اين سوال برايم پيش آمده كه چرا راهداري و پليس راه محترم اين منطقه ، مسيري به اين خطرناكي و مهمي را مسدود نكرده بوده اند و حتي هيچ هشداري نسبت به داشتن زنجير چرخ و لاستيك يخ شكن هم ندادند .... پس از اندك زماني و در حدود ساعت 9 صبح ، به غير از خودروهاي دو ديفرانسيل باقي خودروها با مشكل جدي مواجه شدند و خيلي ها تصميم عاقلانه گرفتند و بسمت تهران مراجعت كردند .

تلاش جهت رهايي ميني بوس از برف

بالاخره ميني بوس ما هم در دو كيلومتري گردنه ديزين به دليل حجم زياد برف بر روي جاده و همينطور نامناسب بودن لاستيك هايش به مشكل خورد و پس از حدود يكساعت تلاش بي نتيجه ، در نهايت، لودر راهداري به كمك ما شتافت و ميني بوس را از برف رها كرد و كمك كرد كه به سمت تهران برگردد و ما پياده به سمت گردنه ديزين راهي شديم ......

عبور گروه اول از روي بهمن و تلاش لودر جهت باز كردن جاده

ساعت 10:30 دقيقه صبح را نشان ميداد و شرايط نامساعد هوا در روي گردنه كاملا" مشهود بود و برف به همراه بادي شديد( 35 كيلومتر در ساعت طبق گزارش هواشناسي ) در حال بارش بود . مرحوم خليلي ، پس از جمع و جور كردن همنوردان به آنها گفت كه بخاطر شرايط نامناسب در همين نزديكي تاسيسات ديزين ، غارهاي برفي را درست خواهيم كرد و طبق برنامه ، شب را در غار برفي مي گذرانيم ......

تلاش براي كندن غار برفي

توسط مرحوم خليلي ، محلهاي كندن غار مشخص شد و همنوردان در گروههاي 5 و يا 6 نفره مشغول به كندن غار برفي شدند . پس از اندك زماني متوجه شديم كه مشغول كندن غار يخي هستيم نه برفي . چرا كه لايه هاي پاييني برف كاملا" تبديل به يخ شده بود و كندن آنها انرژي بسيار زيادي را ميگرفت ولي نااميد نشديم و كار را با شدت بيشتر ادامه مي داديم چرا كه قبل از تاريكي هوا بايستي جانپناهي براي 5 تا 6 نفر درست مي كرديم .

البته در اين ميان يكبار هم زماني كه من در حال خروج و جايگزيني با نفر تازه نفس بودم ، سقف غار بر سرم خراب شد و از جلو و عقب راه مسدود شد و فشار زيادي را بر پشتم حس كردم و امكان هيچگونه حركتي را پيدا نكردم ولي خوشبختانه سرم رو به پايين بود و فضايي خالي در جلوي صورتم بود كه همين امر مشكلي جهت تنفس برايم ايجاد نكرد ولي صداي هياهوي دوستان و نگراني آنها را مي شنيدم و در كمتر از يك دقيقه مرا به بيرون كشيدند و پس از اين اتفاق ، مرحوم اكبر كشاورز كه قرار بود با هم ، شب را در غار برفي بمانيم و به شوخي به يكديگر همغار مي گفتيم ، به من گفت كه تو يك بهمن كوچك را حس كردي و حالا ديگه ميدوني بهمن يعني چي ، غافل از اينكه خودش تا ساعاتي ديگر گرفتار بهمني به مراتب بزرگتر و وحشتناك تر ميشد.....
حركت بسمت تهران

ساعت 14بود كه مرحوم خليلي همه دوستان را جمع كرد و گفت بدليل نامناسب بودن شرايط جوي و برف موجود در منطقه ، جهت درست كردن غار برفي ، برنامه را بايستي كنسل كنيم و به تهران مراجعت كنيم كه با شنيدن اين خبر همنوردان با صداي بلند اظهار خوشحالي كردند كه ميتوانند شب را در يك جاي گرم بخوابند كه اي كاش تا آرام شدن هوا شب را در همان غار برفي به صبح مي رسانديم و پايمان را در دامي كه بهمن برايمان پهن كرده بود ، نمي گذاشتيم .....

با جمع و جور كردن كوله هاي سنگيني كه براي يك برنامه دو روزه تدارك چيده شده بود و خوردن مقداري كمي مواد غذايي ساعت 14:45 دقيقه همگي در گردنه ديزين آماده جهت حركت به سمت تهران شديم .

قبل از حركت مرحوم خليلي جهت سهولت در راهپيمايي ، گفتند نيازي به حمل بيل ها كه به تعداد 11 عدد در بين دوستان تقسيم شده بود نيست و آنها را در پشت وانت آقاي علي غضنفري كه خود را با وسيله شخصي اش به گردنه ديزين رسانده بود ، گذاشتيم .

دستور حركت توسط مرحوم خليلي كه سرقدم بود صادر شد ، من پشت سر او و ديگران پشت سر من به راه افتاديم . در طول مسير با ايشان كمي هم صحبت شدم و اولين چيزي كه گفتم در باره هوا و هواشناسي بود و ايشان گفت فكر نمي كردم هوا به اين حد خراب باشد و اين كلاس را حتما" در زماني بهتر اجرا ميكنيم و صحبت ديگرم در باره صدمه خوردن ميني بوس توسط لودر بود كه پيشنهاد دادم مبلغي از همنوردان جمع آوري كنيم و به راننده جهت خسارت پرداخت كنيم كه ايشان بسيار استقبال كرد و گفت حتما" در مسير برگشت به تهران يادآوري كنم .....

ساعت 15:15 و پس از طي كردن حدود 3 كيلومتر از گردنه ديزين به سمت شمشك به تجمعي از خودروها رسيديم كه در حال انتظار بودند . وقتي كمي جلوتر رفتيم متوجه سقوط بهمن و مسدود شدن جاده شديم و عوامل راهداري با يك دستگاه لودر در حال تميز كردن جاده بودند . مرحوم خليلي شروع كرد به نظاره كردن بهمن و صحبت كردن با راهداران ...

انتظار اتومبيل ها در پشت بهمن اول
حدود نيم ساعت در اين مكان در زير ريزش برف و باد ايستاده بوديم و منتظر بوديم تا راه باز شود و در اين مدت مرحوم اكبر كشاورز از تك تك دوستان براي آخرين بار عكسهاي تكي و يادگاري مي گرفت و يك تبعه خارجي ، اهل فنلاند بنام Perry هم كه براي اسكي امده بود با يك دوربين لنزدار از ما عكس مي گرفت و در اين فرصت بعضي ها هم مشغول خوردن غذا و نوشيدني شدند .

نگاه دوستان به مرحوم خليلي كه در حال گذر از روي بهمن اول بود
بهرحال براي ديدن وضعيت موجود به سمت لودر حركت كردم و متوجه شدم چرخهاي سمت چپ آن وارد چاله اي عميق شده بطوري كه چرخهاي سمت راستش به روي هوا رفته و ديگر قادر به كار كردن نيست ولي خيلي سريع از چاله به بيرون آمد و شروع به ادامه كارش داد .

در همين هنگام از حسن بيرجندي ( كمك سرپرست ) شنيدم كه گفت: فرشاد رفته آنطرف بهمن كه ببينه اگه شرايط مناسبه ، ما هم بريم اونطرف بهمن و در نتيجه ادامه مسير دهيم ......

عبور انفرادي مرحوم فرشاد خليلي از روي بهمن اول

باور كنيد لرزه اي به تنم افتاد و خوب كه دقت كردم ديدم درسته ، مرحوم خليلي محلي را بالاي بهمن شكافته و به آنسو رفته است . خيلي سريع به آقاي بيرجندي علامت داد و اول يك گروه سه نفره شامل مرحوم علي اكبر ابراهیم پور ، فرشید ابوالفتح زاده و مرحوم اكبر كشاورز و گروه دوم شامل پرويز شجاعي ، حسين حيدري و خانم مينا رسولي به فرمان بيرجندي به آهستگي و احتياط و البته با ترس و لرز عبور كرديم

عبور گروه اول و دوم و تلاش لودر

( قابل توجه اينكه در لحظه عبور همنوردان ، لودر همچنان كار مي كرد و يك لحظه هم توقف نكرد ) و پس از عبور نفس راحتي كشيديم ، البته در حين عبور پاي من و حسين كياني كه در گروه اول بود داخل يك چاله برفي رفت و تا گردن در داخل برف نرم فرو رفتيم كه خيلي سريع با كمك مرحوم اكبر كشاورز بيرون اومديم و ديگران هم بصورت سه نفر سه نفر با فاصله پشت سر ما مي آمدند . وقتي به مرحوم خليلي رسيدم اين آخرين جمله اي بود كه شنيدم : اين راهدار ، نيم ساعته كه وقتمون رو گرفت و گرنه تا حالا كلي راه رفته بوديم .......

كوهنوردان و اسكي بازان در حال انتظار در پشت بهمن اول

در همين اثني ( حدود ساعت 16 ) ، بدون اينكه ما متوجه چيزي بشيم يكي از همنوردان ، كه تازه به ما ملحق شده بود فرياد زد : آقاي خليلي بچه ها را بهمن زد (دومين بهمن )........ با شنيدن اين خبر انگار همه چيز رو سرم خراب شد ، پاهام كمي سست شد . باورم نمي شد ، مگه ميشه . ما كه دقايقي قبل از اونجا رد شديم . پس چرا ما نفهميديم ، نه صدايي ، نه لرزشي ، نه فريادي .


گويا همه چيز خيلي سريع و آني رخ داده بود . بعدا" آقاي شاهرخ ساسان كه نزديكترين شخص در بهمن بود به من گفت : كه ما در حال گذر بوديم كه ناگهان من با صورت به سمت جلو پرتاب شدم كه ابتدا فكر كردم كه كسي مرا از عقب هل داده ، وقتي بلند شدم ديدم نفرات پشت من ( مرحوم مجيد شهپري ، مرحومه ناديا آنجفي ، پيمان ثروت ، حسن بيرجندي ) كه چهار نفر بودند نيستند و تازه فهميدم كه بهمن آمده ...... البته بعدا" در عکسهایی که آقای Perry گرفته بود ، متوجه شدم كه به غير از اين چهار نفر مرحوم حميد كاظم زاده نيز جزو گروه آخر بود كه در بهمن گرفتار شده بوده ولي متاسفانه كسي متوجه غيبت ايشان نشده بود .

آخرين عكسها از گروه آخر در لحظاتي قبل از بهمن دوم ، در عکس سمت راست نفر سوم از جلو آقاي ساسان شاهرخ ، نفر چهارم مرحوم مجيد شهپري ، نفر پنجم مرحومه ناديا آنجفي و نفر آخر حسن بيرجندي ميباشد . در عكس سمت چپ كه چند ثانيه بعد گرفته شده آقاي پيمان ثروت و مرحوم حميد كاظم زاده ( با كاور كوله نارنجي ) نیز ديده مي شوند . در ضمن آقاي Perry ، عكاس فنلاندي ، پس از گرفتن اين عكس بر اثر اصابت بهمن به دره پرتاب شد كه خوشبختانه زنده ماند
مرحوم خليلي خيلي سريع به سمت محل حادثه حركت كرد ، و فرياد زد كه كسي جلو نياد ولي چند نفر از همنوردان از جمله مرحوم علي اكبر ابراهيم پور ، مرحوم محمد مهدي خراساني ، مرحوم اكبر كشاورز ، جلوتر از آقاي خليلي براي كمك شتافتند و از طرف ديگه چند نفر از اسكي بازان ( مرحوم سعيد طاهري و محمديان فراز ) و ديگراني كه حضور ذهن ندارم به كمك بهمن زدگان آمدند . پس از مدتي فرياد زد كه يك نفر سوند بهمن ( سوند بهمن وسيله است جهت پيدا كردن شخص بهمن زده ) را از كنار كوله اش به ايشان برساند كه اين ماموريت را فرشيد ابوالفتح زاده انجام داد .

لودرها در حال فعاليت

در همان ابتداي امدادرساني ، آقاي پيمان ثروت و حسن بيرجندي ، دو كمك سرپرست برنامه از زير بهمن بيرون آورده شدند و پيمان ثروت به سمت ما آمد ولي با روحيه اي خراب و بسيار آشفته و از همنوردان خواهش كرد كسي به محل حادثه نزديك نشود . كار به كندي پيش ميرفت چرا كه بيلي در كار نبود و بيلها در پشت وانت علي غضنفري بود و بچه ها با دست برف را مي كندند . پس از دقايقي ديگر مرحوم مجيد شهپري كه هنوز زنده بود و در عمق بيشتري از برف فرو رفته بود با زحمت زياد بيرون آورده شد كه متاسفانه به داخل كابين لودر گذاشته شد كه در جاي امني باشد و تمامي بچه ها بدنبال تنها يكنفر ميگشتند ( مرحومه ناديا آنجفي ) ........

در همين هنگام دو نفر را مشاهده كرديم كه از داخل دره بسمت بالا مي آيند و متوجه شديم كه همان تبعه خارجي ( Perry ) به همراه دوست ايراني خود ( آقاي علی چراغی ) هستند كه وقتي در حال عكاسي بودند ، گويا بهمن آنها را به دره پرتاب كرده بوده و كسي از غيبت آنها مطلع نشده بوده است . ( بعد از حادثه چگونگي پرتاب شدن آنها را از آقاي چراغی پرسيدم و ايشان توضيح داد ما آنجا ايستاده بوديم و شما را كه در حال گذشتن بوديد تماشا مي كرديم كه ناگهان متوجه شدم در هوا در ميان توده اي از برف در پروازم و سپس متوجه شدم در ميان برف در دره افتادم ) وقتي به جاده رسيدند به ديواره اي حدود دو متر روبرو شده بودند كه براي بالا آمدن احتياج به كمك داشتند . آقاي جواد درخشان يكي از همنوردان ، از من و دوست ديگري درخواست طناب كرد . من و دوست ديگر طنابهاي انفراديمان را داديم و او رفت . دوباره شنيدم دوستان ديگري كه در حال نجات ناديا بودند فرياد زدند چند نفر چوب باتون بياورند ........

بلافاصله به همراه فرشيد ابوالفتح زاده و دو نفر ديگر بسوي محل حادثه حركت كرديم . من آخرين نفر بودم كه به محل حادثه نزديك مي شدم . هر چه نزديكتر مي شدم ضربان قلبم را بيشتر حس ميكردم . هنوز حدود 10 متر فاصله داشتم . ايستادم و كمي مكث كردم . سپس به دره نگاه كردم ، خيلي وحشتناك بود . انگار هنوز آرام نگرفته بود .

استراحت در غار برفي
ناگهان تند بادي به صورتم خورد ، عينك طوفانم را بر روي پيشاني ام گذاشتم كه بهتر ببينم . بادِ تند ، از درون دره به سمت پايين سرازير شده بود كه بسيار غير طبيعي بود ( آقاي شاهرخ ساسان هم اين باد را حس كرده بود ) . در يك لحظه با منظره اي روبرو شدم كه تا بحال در عمرم تجربه نكرده بودم . توده اي عظيم و بزرگ از برف كه به جرات ميتوانم بگويم بيش از ده ها متر ارتفاع داشت و با سرعتي مافوق تصور به پايين حركت ميكرد . من فقط توانستم برگردم بسمت جاده و با صداي بلند فرياد بزنم : بهمن......و با تمام توان شروع به دويدن بسمتي كه منطقه اي امن بود حركت كردم كه قدرتي مافوق تصور مرا از روي زمين بلند كرد و به جلو پرتاب كرد . در جلوي چشمانم همه جا سفيد شده بود و خنكي گرد برف را در تمام وجودم كه از هر منفذي وارد لباسهايم مي شد حس ميكردم . يادم مياد آنقدر هول شده بودم كه مقداري از راه را هم چهار دست و پا فرار كردم . صداي فرياد دوستانم را مي شنيدم كه در حال فرار بودند و بعد يك لحظه سكوت مطلق . بلند شدم و دقت كردم .... واي خداي من ، باورم نميشد . همه جا سفيد شده بود حتي لودر به اون بزرگي ديگه ديده نمي شد . فقط دست يك نفر بيرون بود و تقاضاي كمك مي كرد ، ايشان آقاي ساسان شاهرخ بود كه توسط دو نفر راننده راهداري و سپس توسط آقايان عباس شفاعي و فرشيد ابوالفتح زاده به بيرون كشيده شد .

لحظاتي پس از سقوط بهمن سوم
اين بهمن سومي ، خانمان سوز بود . همه را با خودش به كام مرگ كشيد . بعدا" فهميدم كه فرشيد ابوالفتح زاده هم كه با هم براي كمك رفته بوديم و در جلوي من بود ، از اين بهمن جان سالم به در برده بود . بدنم از داخل ميلرزيد . البته سرما و باد شديد همچنان نفس گير بود و به دوستان پيشنهاد دادم كه حركت كنيد كه بدنتون يخ نكنه .

وضعيت روحي بچه ها خيلي بد شده بود . خيلي ها فشارشون افت كرده بود . خود من كمي حالت تهوع داشتم . بعضي از خانمها مثل الهام احمدي ، مژگان سلطاني و سارا عبدالمحمدي دائما" گريه و بي تابي ميكردند و درخواست مي كردند جلو برند و با ممانعت همه روبرو شدند . حتي شنيدم سارا آنجفي كه خواهرش جزو بهمن زده ها بود داشت دخترها را دلداري مي داد و مي گفت : ناديا كه الان زير برفه خواهر منه ولي من و شما كاري از دستمان بر نمي آيد ، بهتره كه آروم باشيم و وضعيت رو بدتر از اين نكنيم و بگذرايم بچه ها كارشون رو بكنند ........

لحظاتي پس از سقوط بهمن سوم

از اين زمان بود كه همه شروع كردند با موبايلهاشون تماس گرفتن ، به هر كسي كه فكرمون ميرسيد زنگ مي زديم . من به اولين كسي كه زنگ زدم ، آقاي محلوجي ، همكارم بود . بهش گفتم به هر كسي ميتوني زنگ بزن ، ما رو بهمن زده . گفت شما كجاييد . گفتم كمي پايين تر از گردنه ديزين به سمت شمشك . تماس رو قطع كردم و زنگ زدم به خانم واقف از دوستان باشگاه دماوند . و تا گفتم چي شده ، گفت : همين الان بهم خبر دادند و كلي سفارش بهم كرد كه سعي كنيد كنترل خودتون رو حفظ كنيد . و اينكه بچه ها متفرق نشوند و كسي جلو نره و كار احساسي انجام ندهند و آخرين سوالش اين بود كه خليلي كجاست؟ و گفتم خودش زير بهمنه .....
آقاي حسن بيرجندي در حال راهنمايي نفرات از روي بهمن

همه به فكر دوستاني بودند كه در زير برف بودند و تقاضاي كمك داشتند . آخرين تصويري كه از دوستاني كه در حال تلاش براي نجات ناديا آنجفي بودند تو ذهنم ميومد . بيشتر از همه حسن بيرجندي و مرحوم اكبر كشاورز تو ذهنم بودند . خدايا الان كجاند . تو همين فكرا بودم كه زنگ موبايل پيمان ثروت به صدا در اومد . باورم نمي شد صداي حسن بيرجندي بود كه مي گفت من زنده ام و ته دره افتادم و از دره در حال بالا اومدن هستم . و به ثروت گفت از جلو رفتن دوستان جلوگيري كنه كه تلفات بيشتري نديم . اومدم لب جاده و خوب به پايين نگاه كردم . خدا رو شكر كردم چون او را ديدم كه در سلامتي كامل در حال بالا اومدن بود.......

تو اين فكر بودم كه اي كاش آقاي خليلي ، وقتي مجيد شهپري را پيدا كرده بود و فقط ناديا آنجفي و حميد كاظم زاده زير بهمن بودند ، همه را به غير از دو يا سه نفر نگه ميداشت . اينجوري شايد تلفات به حداقل ميرسيد . همه ناراحت و شاكي بودند يكي مي گفت اصلا" از صبح هوا خراب بود چرا اومديم . يكي مي گفت نبايد از اينجا عبور مي كرديم چرا رد شديم ..... يهو موبايلم زنگ زد . يه آقايي بود كه اظهار ميكرد مدير كل اداره راه استان تهران است و گفت كجا بهمن اومده و چند نفر زير بهمن هستند ؟ به او آدرس را دادم و گفتم بيش از ده نفر زير بهمن گير كرده اند و از او ملتمسانه خواهش كردم كه راه را باز كنند و كمك بفرستند ......

رسيدن اولين گروه امدادي در ساعت ۲۱:۳۰ دقیقه
ساعت حدود 17:15 دقيقه را نشان ميدهد و هوا بشدت سردتر شده بود و بارش برف و وزش باد به همان روال سابق بود . يادم مياد تلفنم بارها و بارها زنگ خورد . يكي از اين تلفنها خانم واقف بود كه گفت : بايد خودمان را آماده كنيم براي يك شبماني در برف چرا كه بهمن در نقاط مختلف باعث وقفه در كار امدادرسانان شده است . واقعا" خبر بدي بود و اين نشان مي داد كه حالا حالاها كسي نمي تونه به كمك ما و بهمن زدگان بياد و سپس تلفن را به برادرش داد و او نيز سفارشهاي لازم را كرد و تلفني هم ، از آقاي عرفان فكري داشتم كه از طريق دستگاه جي پي اسي كه همراهم بود ، مختصات دقيق جايي كه بوديم را برايش خواندم شايد مفيد واقع شود ......

در اين زمان صداي خانمي را شنيديم كه با گريه فرياد مي زد سعيد كجايي ؟ و به هر كسي مي رسيد مي گفت سعيد منو نديديد .. قد بلندي داشت و لباس گرتكس نارنجي تنش بود..... اسم اين خانم رويا بود و به دنبال سعيد طاهري اسكي باز و سنگنورد گروه همت شميران مي گشت كه اون روز براي اسكي به ديزين اومده بودند . خدايا سعيد مرد قدرتمندي بود و ديواره علم كوه را يكبار در زمستان صعود كرده بود . سعيد جزو بچه هاي ما نبود ولي براي نجات همنوردان ما آمده بود . او اصرار داشت همه با هم بريم كمك ولي پيمان ثروت بهش گفت خانم عزيز اين كار خيلي خطرناكه ، هر لحظه امكان داره باز هم بهمن بياد و ما تا همين الان هم از سرنوشت بيش از ده نفر از نفراتمون بيخبريم ولي او مرتبا" اصرار داشت .

عبور كوهنوردان ، تلاش مستمر لودر و مرحوم سعيد طاهري
حدود نيم ساعت گذشته بود و در اين گير و دار به سمت محل حادثه نگاهي كردم . آقاي شاهرخ ساسان ، عباس شفاعي ، فرشيد با چند نفر ديگه در حال امداد رساني بودند و چند نفر از جمله آقاي جواد درخشاني ( همان دوستي كه طنابها را جمع آوري كرده بود و جلوتر از من براي امداد حركت كرده بود ) كه از ناحيه كمر مجروح شده بود و آقايي بنام محمديان فراز از اسكي بازان ( مدير فروشگاه و آموزشگاه كوهنوردي فراز كوه ) را نجات دادند .


آقاي شاهرخ ساسان نحوه نجات خودش را اينگونه بيان كرد : زماني كه مجيد شهپري را كه حالش نسبتا" بهتر شده بود را در كابين لودر ( بخاطر گرماي كابين ) گذاشتم و درب كابين را بستم ، هنوز در بالاي پلكان لودر بودم و دستم به دستگيره كه احساس كردم ، باد شديدي به صورتم مي خورد و ناگهان برف با فشار زياد مرا در خود غوطه ور كرد ولي در ارتفاع بالاتري نسبت به بقيه بودم ، چرا كه متوجه شدم ميتوانم يك دستم را حركت دهم و اولين كاري كه كردم اين بود كه جلوي صورتم و مسير تنفسم را باز كردم و سپس تقاضاي كمك كردم تا اينكه توسط دوستان نجات داده شدم . آقاي محمديان فراز هم در خاطراتش به من اين چنين گفت : من و آقاي خليلي در كنار هم بوديم كه سوند بهمن ميزديم ، وقتي بهمن اومد ، اونقدر آني و سريع اتفاق افتاد كه ما اصلا" متوجه آمدنش نشديم . او ادامه داد : فقط در يك لحظه همه جا تاريك شد و چون صدايي از فرشاد شنيدم به او گفتم فرشاد ما خودمون الان تو بهمن هستيم و صداي فرشاد خليلي را مرتبا" مي شنيده كه مي گفته ول كن ، ول كن . گويا احساس مي كرده كسي او را از پشت گرفته و باورش نمي شده كه گرفتار بهمن شده و بعد از اندك زماني صدا آهسته نامفهوم و سپس قطع شده .....
حركت به سمت گردنه ديزين با لودري كه پيكر بي جان فرشاد خليلي را حمل ميكرد

ساعت ۱۸ شده بود و هوا رو به تاريكي مي رفت . رويا درخواست طناب كرد كه بخودش ببنده و براي كمك بره جلو ، كه تو همين حين بهمن چهارم سرازير شد . خداي من اين چه مصيبتي بود كه ما گرفتار شده بوديم . عزيزان ما جلوي چشمانمون زنده زنده دفن ميشدند و ما كاري از دستمون برنمي آمد . اين بهمن نسبتا" كوچكتر بود ولي با اين وجود چند نفر را بلعيد كه البته خيلي سريع بيرون اومدند ، فقط فرشيد ابوالفتح زاده به دره پرتاب شد كه خوشبختانه جان سالم به در برد . آقاي شاهرخ ساسان پس از نجات به سمت ما آمد .


انصافا" ايشان با به خطر انداختن جانش ، جان چند نفر را نجات داد . ايشان پس از نجات ، بدون كوله پشتي ( چرا كه در بهمن سوم به زير برف رفته بود ) بسمت ما آمد و گفت : ديگه ترسيدم و مرگ را به چشم ديدم ، خدا سه بار بهم اخطار داد . نفر بعدي كه به ما ملحق شد عباس شفاعي بود كه بدليل مشاهده صورت خون آلود مرحوم مجيد شهپري (متاسفانه بهمن سوم كه خيلي سهمگين بود پس از شكستن شيشه هاي كابين لودر ، جان مجيد را درجا گرفته بود . ) در كابين لودر با صورتي وحشت زده پيش ما برگشت و گريه ميكرد و پس از مدتي هم حالش داشت بهم ميخورد و حالت تهوع داشت . دوستان كمك كردند و كمي به او مايع جات گرم دادند كه بهتر شد . اين دوست عزيز هم در نجات جان چند نفر از جمله جواد درخشان و آقاي محمديان فراز نقش داشت ......
لحظاتي پس از نجات جواد درخشان از زير بهمن كه يك لنگه كفشش در زير بهمن جا مانده بود و سپس او را با اتومبيل يكي از اسكي بازان به سمت گردنه ديزين منتقل كردند
ساعت حدود ۱۸:۳۰ دقيقه بود كه ديگه هوا تاريك شده بود و هيچكس به كمك ما نيامده بود ، رويا و چند نفر ديگه از بچه ها از جمله علي غضنفري و حسن بيرجندي و چند نفر ديگه دوباره شروع به جستجو كرده بودند . باز نفرات تمايل به رفتن داشتند ولي پيمان ثروت ممانعت مي كرد و به آنها مي گفت از شما تمنا ميكنم از اينجا دور نشويد . يه نفر كه در حال جستجو بود فرياد زد يه نفر را پيدا كرديم اگه كسي كمكهاي اوليه بلده بياد .

خانم الهام احمدي كه شغلش پرستاري بود و مژگان سلطاني با اجازه آقاي ثروت دوان دوان رفتند . پس از مدتي فرياد زدند هر كسي آبگرم و لباس گرم داره بياره كه اونها هم فراهم شد . آقاي فرشاد خليلي را پيدا كرده بودند ولي گويا تمام تلاشي كه خانم الهام احمدي و ديگر دوستان انجام داده بودند نتيجه اي نداشت ..... ما حدود ۳ ساعت بود كه كاملا" درگير بهمن هاي متعدد شده بوديم و هنوز هيچ امدادگري و نيروي كمكي نيامده بود . در تعجب بودم كه چرا تاسيسات پيست اسكي ديزين با اين يد و بيضا كه درآمدي نجومي دارد و ما در فاصله سه كيلومتري آن بوديم هيچ امدادگري ندارد ......( پس از حادثه در خبرها به دروغ خواندم كه نيروهاي امدادي با جديدترين تجهيزات و با استفاده از سگهاي آموزش ديده ۴۹ نفر را زنده از زير بهمن نجات دادند )

مسير باز شده به سمت گردنه ديزين
لحظات به سختي مي گذشت ، ساعت ۱۹را نشان ميداد و هوا كاملا" تاريك شده بود و چراغهاي پيشاني را روشن كرده بوديم . بعد از مدتي آقاي حسن بيرجندي خودش را به ما رساند و گفت : طبق تماسي كه با گروههاي امدادي داشته ، بخاطر بهمنهاي متعددي كه در جاده اومده ، تا چند ساعت ديگر از سمت شمشك هيچ كمكي نخواهد رسيد و بهتر است كه از عرض بهمن عبور كنيم و دوباره به سمت گردنه ديزين حركت كنيم ، چرا كه با ماندن در اين مكان ، از سرما يخ خواهيم زد .

همه مات و مبهوت هستند و نمي توانند باور كنند كه دوستانشان را از دست داده اند

حرفهايش بسيار منطقي بود و همه با كمال ميل قبول كردند و شروع كردند با فاصله ، و نفر به نفر ، از روي بهمن عبور كردن . كه ديدم خانم مژگان سلطاني كه با روحيه اي خراب بخاطر ديدن پيكرهاي بي جان مرحوم فرشاد خليلي و مجيد شهپري از محل حادثه برگشت . گيج بود و وسايلش بيرون ريخته شده بود ، نمي دونست از كجا شروع كنه بهش كمك كردم و كمي از وسايلش را به كوله خودم بستم . ديدم باز مثل ماتم زده ها نشسته و به يك نقطه ذل زده . گفتم دختر بلند شو از اينجا بريم ، اينجا جاي موندن نيست . همه رفتند و فقط ما مونديم ، انگار بخودش اومد و بلند شد و ما هم با فاصله از روي بهمن گذشتيم . در حال گذشتن علي غضنفري اونجا ايستاده بود و به همه كمك ميكرد و به من هم گفت با سرعت هر چه تمام تر حركت كن و توقف نكن .....

اتومبيل اسكي بازان در محاصره برف

از اينجا به بعد همه متفرق شده بودند و آقاي پيمان ثروت با يك گروه بسرعت بسمت گردنه ديزين حركت كرده بود . گروه ما 6 نفر بود ( فرشته برزا ، مژگان سلطاني ، الهام احمدي ، عباس شفاعي و حسين كياني ) و بخاطر وضعيت روحي و جسمي آقاي شفاعي به آرامي حركت ميكرد و فقط سه نفر از ما هدلمپ داشتيم و به دوستان گفتم كه بهتر است كه عجله نكنيم و همه با هم باشيم . خانم فرشته برزا بخاطر سنگيني كوله اش اظهار ناراحتي ميكرد كه من و حسين كياني كمي به او كمك كرديم .

پس از يك كيلومتري كه به سمت گردنه اومديم جاده بخاطر ريزش بهمن ديگر مسدود بود و يك گريدر و يك لودر در حال تميز كردن جاده بودند و پيمان ثروت و گروهي كه جلوتر آمده بودند و همچنين اسكي بازان در كنار لودر ديگري ايستاده بودند كه پيكر بي جان مرحوم فرشاد خليلي بر روي بيل لودر بود و منتظر بودند كه جاده باز شود . به پيشنهاد پيمان ثروت عده زيادي بر روي بيل لودر و در كنار پيكر مرحوم خليلي و ماباقي هم در بالاي پلكان لودر ايستاديم و بسمت گردنه حركت كرديم .

پيكر بي جان مرحوم فرشاد خليلي در روي بيل لودر
ساعت حدود ۲۰ بود كه به محل استراحت راهداران تاسيسات ديزين رسيديم و پس از 30 دقيقه استراحت ، گروه گروه با بيل لودر به سمت رستوراني در نزديكي پيست اسكي برده شديم و تا ساعت ۲۱:۳۰ دقيقه آنجا بوديم كه دو گروه همزمان ( گروه كوهنوردي هفت خوان كرج و گروه كوچكي از هلال احمر ) جهت امداد از طريق ماشينهاي برف كوب با دو عدد بيل ، خودشان را از سمت هتل ديزين به گردنه ديزين رسانده بودند كه پس از يك ساعت با راهنمايي فرشيد ابوالفتح زاده به محل حادثه برده شدند و در نهايت با اعلام اينكه منطقه خطرناك است از امدادرساني امتناع كرده و دوباره به سمت گردنه ديزين برگشته بودند . در حقيقت امدادگران از ساعت ۴ بامداد روز جمعه با باز شدن جاده از سمت شمشك ، عمليات خود را شروع كردند . در ضمن تمامي كوهنوردان و اسكي بازان هم تا ساعت ۱۰:۳۰ با ماشينهاي برفكوب به سمت هتل ديزين برده شدند . در پايان اين گزارش براي بهترين دوستانم آقايان فرشاد خليلي ، سعيد طاهري ، اكبر كشاورز ، مجيد شهپري ، علي اكبر ابراهيم پور ، محمد مهدي خراساني ، حميد كاظم زاده و خانم ناديا آنجفي كه بهمن جان نازنيشان را به يغما برد و البرز روحشان را براي هميشه در خود جاي داد ، از خداوند منان ، طلب مغفرت ، رحمت و آمرزش و براي بازماندگان و خانواده هايشان صبر ، بردباري و شكيبايي آرزومندم .

نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
همنورد عزيز جناب آقاي پارسا
خيلي ناراحت و غمگينم كه اين اتفاق براي دوستان خوبم و مربي عزيزم افتاد. نوشته شما را خواندم حسابي حالم بده و از طرفي خيلي ممنون از اينكه اين مطلب را با جزئيات كامل تهيه كردي.
اميدوارم هميشه سلامت و موفق باشي.
همنورد شما ميترا
محمد
Iran, Islamic Republic of
چقدر تلخ. روحشان قرین آرامش باد