جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۰

انتقاد نویسنده انقلابی از بی‌توجهی مسئولان

سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۱۵
کد مطلب: 404085
«قصه ظهر جمعه» در دهه شصت خیلی مخاطب داشت، مردم عادت کرده بودند با رادیو دوست باشند. حتی شنیدم مخاطبان وقت‌شان را برای شنیدن برنامه قصه ظهر جمعه تنظیم می‌کردند.
به گزارش جهان به نقل از فارس، بیست‌وششمین عصرانه ادبی فارس، عصر سه‌شنبه به تجلیل از علی­اکبر والایی اختصاص داد. وی در زمره نویسندگانی قرار می­گیرد که همیشه دغدغه نوشتن داشته است. مفاهیم متعالی و ارزشمندی که او در قالب داستان و رمان می­ریزد خواندنی است. نقد سیاست­های فرهنگی در حوزه نویسندگی و... ترجیع­بند صحبت­های والایی بود، مجبور شدیم بخش­هایی از مصاحبه با او را حذف کنیم؛ ولی همان بخش­هایی هم که مانده است قابل تحسین است، مصاحبه ما با نویسنده­ای که تاکنون بیش از سی جلد کتاب منتشر کرده را بخوانید؛

- آقای والایی فکر کنم آذری زبان هستید.

بله، زاده تبریز هستم و از ۶ ماهگی در تهران بزرگ شدم.

- کجای تهران؟

منطقه ۱۷

- انگار منطقه ۱۷ همین الان هم نویسنده پرور است.

بله.

- اگر اسامی نویسنده های منطقه ۱۷ را هم بگویید خالی از لطف نیست.

جناب محمدعلی گودینی، مصطفی جمشیدی و زنوزی که دوران کودکی اش را آنجا سپری کرده است و آقای شمس که نویسنده ادبیات کودک هستند.

- متولد چه سالی بودید؟

فروردین ۱۳۴۴

- از کی به صورت حرفه ای وارد نویسندگی شدید؟

از سال ۶۴ با برنامه نویسندگی «قصه ظهر جمعه» که آقای سرشار اجرا می کردند.

- یعنی شما با برنامه قصه ظهر جمعه وارد عرصه نویسندگی شدید؟

بله، در اصل میشود گفت به صورت حرفه ای از زمان دبیرستان شروع کردم، با نمایشنامه و داستان های کوچک؛ ولی فعالیت جدی ام را از سال ۶۴ با برنامه قصه ظهر جمعه شروع کردم.

- آن سال ها به حوزه هنری هم می رفتید؟

بله، همزمان بود با محفل داستانی که داشتیم، همان سال ۶۴ جلسه داستان خوانی داشتیم که بزرگان زیادی از جمله آقای سرشار، اکبر خلیلی، مصطفی جمشیدی، گودینی و خانم ها اصلان پور و تجار؛ و خیلی از دوستان دیگر که امروز باایشان همسایه و دوست هستیم.

- نشریه «سوره داستان» بخش های نقد داستان داشت و آن موقع ها منتشر می شد، در آن جا هم کارهای شما چاپ می شد؟

سال های بعدش این کار را انجام دادم و بیشتر کارهایم در«قصه ظهر جمعه» پخش می شد. دنبال منتشر کردن نبودم، ولی از سال ۶۸ اولین اثرم را که کتاب «سرزمین خدایم گفت» چاپ کردم و بیشتر به مجلات بیرون می فرستادم و در حوزه در سال های منتهی به ۷۰ اتفاق افتاد که اثری از من چاپ شد؛ داستان های من بیشتر در مجلاتی مثل سروش، علم و جوان، آینده سازان و سوره نوجوان چاپ می شد.

- با نشریه «آینده سازان» انجمن اسلامی دانش آموزان ارتباط داشتید؟

بله، به اعتبار اینکه می دیدند نویسنده رادیو هستم و در حوزه و جاهای دیگر من را می دیدند از من داستان می گرفتند.

* مردم دهه شصت، وقت‌شان را با «قصه ظهر جمعه» تنظیم می‌کردند

- از آشنایی با آقای سرشار و برنامه قصه ظهر جمعه برایمان بگویید.

اولین قصه ای که نوشتم و تقدیم آقای سرشار کردم که نظر بدهند، ایشان از کار اظهار رضایت کردند و درخواست کردند که در برنامه قصه ظهر جمعه همکاری کنم، سال ۶۵ به درخواست خودشان دعوت به همکاری شدم و این اتفاق افتاد.

- در خاطرات دیگران مثل آقای محمدرضا اصلانی خوانده ام که به قصه ظهر جمعه دعوت می شدند؟ پای چه جماعتی به قصه ظهر جمعه باز شد؟

از همه دوستان اهل قلم بودند و درخواست می شد که داستان بدهند و از آثار آنها استفاده می شد، ولی عمده داستان ها که برای برنامه نوشته و یا باز آفرینی و تنظیم رادیویی می شد توسط من و یکی از دوستانم بود، قصه ظهر جمعه تنها برنامه ای نبود که کار می کردم در برنامه های مختلفی در رادیو حضور داشتم؛ واحد نمایش و بخش های تاریخی همکاری داشتم.

- از مخاطب های برنامه قصه ظهر جمعه بگویید. چگونه مخاطبان را جذب می کرد و چه عواملی باعث چالاکی فرهنگی قصه ظهر جمعه شده بود؟

در دهه ۶۰ قصه خیلی مخاطب داشت، یعنی مردم عادت کرده بودند با رادیو دوست باشند و گوششان با رادیو بود و صدای گرمی که آقای سرشار داشت، کمک می کرد برنامه خیلی جذاب بشود و اینکه مخاطب همیشگی داشته باشد حتی می شنیدم مخاطبان وقتشان را برای شنیدن برنامه قصه ظهر جمعه تنظیم می کردند. اواخر دهه ۸۰ با روی کار آمدن اینترنت و سایر وسایل ارتباطی دیگر، حال و هوای برنامه دیگر کم رنگ شد و بخشی از مخاطبان کاسته شد، کم کم رو به سرازیری رفت و آقای سرشار هم از گویندگی برنامه استعفا دادند.

- حوزه هنری در دهه ۶۰ خروجی های خیلی خوبی داشت. در مقایسه با الان کم رنگ شده است، از ارتباط افراد و جلسات نقد و داستان خوانی آن سالها عطش شنیدن مان را سرشار کنید.

انقلاب شده بود و محفل ادبی بچه مسلمان ها، که در متن انقلاب بودند وانقلابی بودند این افراد جذب حوزه می شدند، آن موقع حوزه هنری هم تنها نهاد و محفل فعال در زمینه ادبیات بود. مرحوم «امیر حسین فردی» در بخش بیرون حوزه در «مسجد جوادالائمه» یک مرکزی را احیا کرده بود و نویسندگان را جذب می کرد و جلسات به موازات جلساتی که در حوزه برگزار می شد دایر بود. همین ۲ تا محفل را داشتیم، محفل در حوزه هنری رکن بود و بچه ها اکثرا آنجا می آمدند.

- چرا به سمت مسجد جواد الائمه نرفتید؟

در مسجد جواد الائمه دوستانی بودند که به واسطه آقای فردی جذب شده بودند. من بیشتر با حوزه هنری همکاری می کردم و رادیو هم در امتداد این ها، نیروی زیادی از من می گرفت. در بعضی از مجلات هم کار ارائه می دادم، شاید اولین کارم که منتشر شده اواخر دهه ۷۰ بود، که از جلسات خیلی گذشته بود. دوستی من با آقای فردی از همان زمان ها آغاز شده بود و تا فوت ایشان ادامه داشت.

* امیرحسین فردی، رکن داستانیِ انقلاب بود

- از «مرحوم فردی» به این راحتی نگذریم. نقش آقای امیر حسین فردی در رشد داستان انقلاب را چگونه ارزیابی می کنید؟

ایشان به نظر من برای ادبیات داستانی انقلاب رکن بودند، و با احیای بخش فرهنگی مسجد جواد الائمه نیروهای پراکنده را جذب کردند و با آموزش به افراد، که هم آموزشی و تجربی در زمینه قصه بود، نقش زیادی داشتند و توانستند بچه ها را داستان نویس بار بیاورد.

- کدام یک از کارهای ایشان را موفق تر می دانید؟

داستان «سیاه چمن» ایشان را خیلی پسندیدم. که اولین بار روزنامه کیهان چاپ کرده بود و یک مفهوم عدالت طلبی هم در آن هست، از داستان «اسماعیل» هم خوشم آمده است ولی انتقاداتی به اثر دارم، «اسماعیل» می توانست بهتر باشد.

- کتاب «گرگ سالی» هم در ادامه اش آمده، و بعد از فوت ایشان چاپ شد.

بله، ۲ ماه قبل از این که ایشان فوت کنند با ایشان جلسه ای داشتم، راجع به «خلوت مدیر» صحبت شد؛ ناراحت بودند که چرا کتاب را برای چاپ به بیرون داده ام. من هم از ناشرم به جهت انجام ندادن کار تبلیغاتی خوب روی کتاب گله کردم و بلافاصله ایشان گفتند ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است؛ بیار اینجا من کارهایش را می کنم و پشتت ایستاده ام. اولین بار در جشنواره داستانی انقلاب «خلوت مدیر» کاندیدا شد که خود آقای فردی دبیری جشنواره را بر عهده داشتند.

- کتاب «خلوت مدیر» را خود ایشان خوانده بود؟ نظرش چه بود؟

بله، جزو اولین ها بودند که خواندند و کتاب را پسندیدند و خیلی تشویق کردند. هر وقت هم من را می دیدند می گفتند چرا شما کتاب را از ما گرفتید و بردید دادید به ناشر دیگری، انتظار داشتند که کتاب را حوزه چاپ کند.

- خب! چرا از حوزه هنری گرفتید؟

آینده «خلوت مدیر» را پر فروش می دانستم و می ترسیدم از اینکه در حوزه هنری با اتفاقات ناخوشایند تجدید چاپ مواجه شوم و آن کاری که باید بشود، نشود! ترجیح دادم به ناشر خصوصی که اعتبار خوبی داشت بسپارم، متاسفانه ناشر بیرون هم در ویترین کردن کتاب خوب کار نکرد.(خنده)

- آقای والایی! خلوت مدیر چگونه در ذهنتان شکل گرفت؟

خلوت مدیر سوژه اش از ۱۲ سال پیش در ذهن من شکل گرفته بود و یادداشت هایی در موردش نوشته بودم. از تجربه های شخصی دوران دانش آموزی خودم بیشتر استفاده کردم. فضای قبل از انقلاب را به خوبی یادم می آید و تجربه کردم. در این ۱۲ سال هر سالی که می گذشت از این ناراحت بودم، چرا کتاب را نمی نویسم تا در نهایت خودم را مجبور کردم که هیچ کاری نباید انجام بدهی و فقط باید وقتت را روی کتاب بگذاری؛ بالاخره کتاب را نوشتم. البته جشنواره داستانی انقلاب که آقای فردی راه انداخته بودند، بی تاثیر نبود ایشان دائما می گفتند چرا به عنوان یک نویسنده انقلاب نمی نویسید؟

- یعنی مشوق شما هم آقای فردی بوده است؟

حتما همین طور است. ایشان سوژه را در ذهن من زنده کرد. دائما می گفتند چرا نوشته نمی شود، انگار این سوال را من از خلوت مدیر می کنم چرا سال ها ننوشته ام. نوشتن کتاب یک سال و چندی طول کشید و در جشنواره داستانی انقلاب شرکت داده شد، به مرحله نهایی راه یافت و جزو کاندیداها انتخاب شد.از کارشناسان جشنواره انتظار می رفت که این کتاب برگزیده شود ولی داوری ها آفاتی دارد و آن هم اعمال سلیقه است. ناداوری هایی که داور ممکن است به آن مبتلا شود.

این اتفاقات متاسفانه در داوری های ادبی اتفاق افتاده و می افتد. من هم خودم در چند دوره داور بودم، نمونه های این آفات را دیدم و لمس کردم. به خود من هم پیشنهاد داده شد که این کتاب جایگزین کتاب دیگری بشود.از کنار گذاشتن خلوت مدیر ناراحت نشدم ولی از دیده نشدن اثر رنجیده شدم. هیچ موقع به خاطر جشنواره کتاب ننوشتم، به خاطر یاد آوری سوژه ام که آقای فردی به من گوشزد می کردند باعث شد خلوت مدیر را بنویسم. مطمئنم امروز اگر کتاب دیده نشود فردا دیده خواهد شد، چون بالاخره کتاب خوب خودش را نشان خواهد داد.

- وقتی این کتاب چاپ شد شما مجبور به حذف بخش هایی از آن شدید و یک سال و اندی در ارشاد ماند؟

کتاب به خاطر ممیزی ارشاد یک سال و اندی تقریبا متوقف شد؛ به خاطر این که فضای قبل از انقلاب که در رمان ترسیم کرده بودند فضایی به شدت فسادآور در روابط انسان ها با هم و مناسبت های اجتماعی بود، همه ی این ها را من با جزئیات توصیف کرده بودم. تمام حرف من همین بود که اگر فضا، فضای فساد آلوده نبود، چه نیازی بود انقلاب کنند؛ مردم انقلاب کردند برای این که از آن فضا خلاصی پیدا کنند. فضای مدرسه که بخش عظیمی از داستان در آن می گذرد و ترسیمی از جامعه آن روزگاراست، به شدت فساد آلود بود. در اصل آن مناسبت های اجتماعی و روابط انسان ها بیشتر در فضای جغرافیایی مدرسه «رفیع پزشکیان» در داستان روایت کرده ام؛ فضای تعمیم داده شده به قبل از انقلاب که چگونه بوده است.

کتاب دیگری که شما چاپ کردید «نغمه ساز فاراب» است که به «زندگینامه ابونصر فارابی» می پردازد. با توجه به هنر موسیقی فارابی وارد زندگینامه مستند شدید. امروزه کتاب زندگینامه داستان در مورد شهیدان و دیگران که زنده هستند زیاد چاپ می شود. خانواده های این افراد معترضند که نویسنده چرا زندگینامه شهید ما را این گونه انعکاس داده است، نوشته شما خلاف واقع است. نگاهتان به زندگینامه بزرگانی مثل «ابونصر فارابی» هم گوشه چشمی به سندیت موضوع داشته است.

اگر ما می گوییم زندگی، زندگی خالی نیست، این زندگی داستانی است. در عنوان کتاب باید همیشه این قید شود «زندگی داستانی» و باید از همه ی عناصر داستانی استفاده کنیم تا بتوانیم به بهترین شکل و جذابترین شکل که خواننده را به دنبال خودش بکشد و تا آخر داستان با خودش نگه دارد. آن را بایستی تقویت کنیم، نقد داستان و همه عناصر داستان را باید در نظر بگیریم. ولی استناد تاریخی هم مخدوش نشود. جهت تقویت موضوع تاریخ و بهتر تصویر کردن چهره شخصیت داستانی باشد، این شخصیت تاریخی قرار است ترسیم شود.اگر تقویت شود و آن وجه از شخصیت که لازم است در اثر لحاظ شود، ما به مقصودمان رسیده ایم و توانسته ایم داستان را روایت کنیم. مهم این است که مخاطب از خواندن اثر لذت ببرد و ارتباط برقرار کند. مخاطب اگر بخواهد در مورد ابونصر فارابی بداند می تواند راحت با یک جستجوی اینترنتی اطلاعات کافی را به دست آورد، ولی میخواهد یک ارتباط حسی هم با شخصیت داشته باشد و نگاه تازه ای به آن شخصیت شده باشد . این جاست که داستان می تواند خودش را کامل کند.

- باز هرچه شخصیت قدیمی تر و دورتر باشد نوشتن از او راحت تر است ولی اگر امروزی باشد مثل نوشتن زندگینامه داستانی «شهید همت» که اخیرا نوشته شده و خانواده شان هم مخالف بودند. به گونه ای دیگر است پس شخصیتی که خانواده شان در قید حیات هستند بیشتر به جنبه واقعیت توجه داشت تا خیال پردازی های داستانی.به نظر شما این استنباط من درست است؟

این استنباط به جهتی درست است چون خانواده ها افرادی که زندگی شان نوشته می شود این ها عموما اهل داستان نیستند و اینکه اقتضائات داستانی را نمی شناسند و بیشتر توجه شان به سندیت کار است به این که چقدر واقعی است. قانع کردن همه ی این افراد که این داستان وجه داستانی هم باید داشته باشد برای یک نویسنده دشوار است. این گرایش به طبع ایجاد می شود که خانواده ها بخواهند ذره بین بگذارند روی ماجراها و دیالوگ ها؛ که تا چه اندازه با واقعیت منطبق است. به خاطر نوع نگرش وعدم شناخت خانواده ها از قالب داستان است.

- من دیده ام که زندگی نامه داستانی یک شهید را هم قلمی کرده اید؛ خانواده شهید به شما خرده نگرفته اند؟

تا به حال نه، اخیرا من زندگینامه داستانی شهید « بهروز بابایی» را کار کردم که از فرماندهان و نیروهای بسیار برجسته زمان انقلاب بود، ایشان کسی بود که زمانی فردی مثل «خلخالی» به آسانی دستور قلع و قمع افراد را می داد. افرادی که علیه انقلاب قیام کردند و دست به اسلحه بردند و مبارزه مسلحانه پیشه کردند ایشان مانع شده بود، یک بخش از این افراد گروه فرقان بودند، ایشان با افراد گروه فرقان می نشست و بحث ایدئولوژیک می کرد ساعت های طولانی با این ها بحث می کرد، تا افراد را به آغوش انقلاب برگرداند. نظرشان برمی گشت و اعتراف می کردند که در گمراهی به سر می بردند و بسیاری از این افراد بعدها در جبهه ها حضور پیدا کردند و شهید شدند. همین افرادی که هم مبارزه مسلحانه کردند و در گروه فرقان بودند بعدها به واسطه ارشاد ایشان توبه کردند. برای همین من اسم این زندگینامه داستانی را «پرستوی هدایت » گذاشته ام.

- پس شما با توجه به نکته ای که خودتان اشاره می کنید بیشتر به تاریخ و مستندات ارجاع داده اید؟بیشتر شما در زندگینامه داستانی مستندات تاریخی را می نویسید؟

بله، وجه داستان برای من خیلی مهم است. اگر ببینم یک واقعه را وجه داستانی نتواند ترسیم کند از آن سریع می گذرم؛ چون بیشتر داستان را به کار می برم.

- اقتصاد چه تاثیری بر فرهنگ دارد. نویسنده های فرهنگی ما مثل شما که کسوت نویسندگی را به تن دارند به ۵۰ سالگی می رسند، اقتصاد چه تاثیری بر زندگی شان داشته است؟

معولا هرجا که قرار شده است هزینه هایی تخصیص داده شود برای بخشی از کشور، موضوع فرهنگ همیشه انتهای ستون اولویت ها قرار گرفته است. هرجا به ترکشی از تورم ها برخورد کردیم، به بخش فرهنگ اصابت کرده است. درست داریم برعکس کشورهای پیشرفته کار می کنیم اگر داریم راه توسعه را می رویم به اشتباه می رویم به خاطر اینکه آنها فرهنگ را زیر ساخت توسعه کشورشان در نظر گرفته اند و روی آن برنامه ریزی و سرمایه گذاری کرده اند ولی در کشور ما برعکس است.

* بهره‌ای از امکانات دولتی نبرده‌ام

- بگذارید صریح تر صحبت کنم. وضعیت اقتصادی نویسنده های انقلابی ما چگونه است؟

به شدت اسفناک است. در خیلی از جاها فلاکت بار است، چون یکی از جاهایی که باید تقویت شود که فرهنگ بخواهد در آن کشور قوت بگیرد پدیدآورندگان هستند. رکن اصلی پدیدآورندگان هم نویسندگان هستند. اگر نویسندگان در کشور نادیده انگاشته شوند، بقیه ارکان هم لنگ خواهند زد. الان شما ببینید فوتبالیست ها و هنرمندان و بخش های دیگر چه حمایت هایی می شوند ولی برای اهالی قلم همیشه دریغ کرده اند الان جشنواره های ادبی برای نویسندگان تخصیص داده شده است. جوایز مسابقات سرگرمی و تفریحی صدا و سیما خیلی ارزشمند تر از جشنواره های ادبی ماست. در کشورهای پیشرفته از پژوهش های آنها معلوم می شود؛ که دولت چه حمایت هایی می کند و از چه امتیازات زیادی برخوردارند.

- شما چقدر از امتیازات دولتی بهره مند بودید؟

با قاطعیت می توانم بگویم در حد صفر بوده است. تنها امتیازی شاید بعد از سال ها بتوان گفت، اقدامی که ارشاد برای بیمه شدن ما کرده است. فقط بیمه نویسندگان برای ما تهیه شده است. تا به حال بیمه ها را که اختیاری بود با مشقت سپری می کردیم. تا موقعی که بازنشستگی به ما برسد خدا داند. امتیاز مالی و مادی که اهل قلم باید داشته باشند جزو امتیازات شهروندی است. اما برای یک نویسنده که کارش نویسندگی است امتیازی وجود ندارد. افرادی مثل من، گودینی، قوجق که اموراتشان با نویسندگی می گذرد؛ وضعیت نشر در کشور با مشکلات مواجه می شود و اسفناک تر می شود پس مجبوریم که از نوشتن باز بمانیم. این اتفاق الان متاسفانه افتاده است و دستهای ما در پوست گردو است.

- دور نمای داستان انقلاب را چگونه می بینید؟

با تمام دشواری ها و سختی ها در دهه های گذشته، از همین محافل ادبی خوشبختانه استعدادهای خوبی بیرون آمدند و کارهای خیلی فاخر و ارزنده را در آثارشان دیدیم و می بینیم. که همان دهه ۶۰ خیلی رشد بالایی داشتیم. از بین این دشواری ها این اتفاق های خوب بیرون آمد، خیلی امیدوار کننده است ولی آینده را نمی شود خوب دید. بخاطر حمایت نشدن و تشویق نشدن این تعداد هم هرز رفتند و بخشی از نویسندگان درگیر معاش شدند و باعث شد شاهکارهایشان بیرون نیاید و خلق نشود.

- الان مشغول چه کاری هستید؟

الان یک کار پژوهشی خیلی جامع در دست دارم، که به معضلات کتابخوانی و نشر پرداخته است. در هر فصل به راهکارها پرداخته شده است که اگر به راهکارها ۵۰ درصد عمل شود ما نجات پیدا می کنیم. بیشتر سعی شده کاربردی باشد و بتواند نتایج ملموس داشته باشد. جای برنامه ریزی را روی راهکارها خالی می بینم، به خاطر سیر نزولی تیراژ کتاب ها که به ۵۰۰ نسخه هم رسیده است! سعی کرده ام این راهکارها را برای نجات ارائه بدهم و به نوعی اتمام حجتی با مسئولین فرهنگی کشور باشد که دریغ کرده اند!

- ممنون از اینکه وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید.

من هم از شما تشکر می کنم.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *