پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
 
۱
۳

از ته دل آه کشید

دوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۲۲
کد مطلب: 354603
ترابعلی گریه اش گرفت. از دیدن من با این وضعیت ناراحت بود.
بغداد - زندان الرشید
با کوچکترین ضربه ای به پایم از شدت درد می سوختم.از ترابعلی خواستم برایم کارتنی تهیه کند.رفت و برایم تکه کارتنی آورد...توالت پر از مدفوع بود با قرار گرفتن کارتن روی سنگ توالت لباس ها و بدنم کمتر کثیف می شد هر چند اطراف سنگ کثیف بود اما سعی می کردم پایم فقط روی کارتن باشد.با کمک ترابعلی خودم را از کمر به پایین درون توالت کشاندم.پاهایم داخل توالت بود و از شکم به بالایم بیرون توالت.ترابعلی گریه اش گرفت. از دیدن من با این وضعیت ناراحت بود.گفت:
ـ سید!با این بوی بد چطور شب را تا صبح سر می کنی؟
ـ این بوی بد دردش از لگد شدن پای مجروحم کمتره!
ـ این طوری من عذاب می کشم!
ـ مهم اینه که من راحتم.تو مگه راحتی منو نمی خوای؟
چیزی نگفت .از ته دل آه کشید و عراقی ها را فحش داد...!
(برشی از کتاب پایی که جا ماند، نوشته سید ناصر حسینی پور-صفحه208)
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


به شدت کتاب دردناکیه
واقعا نمیشه زیاد این کتاب رو خوند
بعضی جاها باید به روح آدم فرصت داد تا سنگ کوب نکنه
Iran, Islamic Republic of
یالیتنید کنت معکم فافوز فوزا عظیما. خوش بحالت سید...
مریم
اللهم اشغل الظالمین بالظالمین .آمین