چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 24 Apr 2024
 
۳
۱

اشک‌های دو خانم مسیحی در حرم حضرت/ دلمان شكست

سه شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۹:۱۶
کد مطلب: 355242
مي دانستيم همين جا، يكي از اهدافي است كه خمپاره هاي نادانان كوردل تكفيري در پي اش هستند!
به گزارش جهان، محسن مومنی شریف‎ رییس حوزه هنری و عضو کاروان اعزامی صلح به سوریه در گوگل پلاس نوشت:
الان در سوريه يازده شب است. امروز صبح از قرار، بايد مي رفتيم به دانشگاه دمشق٠ ديروز هم آنجا رفته بوديم و سخنراني چند نفر از اعضاي كاروان را شنيده بوديم، براي همين من و آقاي قزوه پيچانديم و از حرم حضرت رقيه سلام الله عليها، سر در آورديم٠ از خادمان و محافظان كه بگذريم، زائران به ده نفر نمي رسيد و دلمان شكست٠ خاطرات زيارتهاي قبلي به دهنم هجوم مي أورد كه تمام اين صحن و حياط و اطرافش مملو از عاشقاني بود كه هريك به نوايي ابراز عشق و عرض نياز داشتند٠ اما اكنون؟ خيلي تأسف خوردم از اين كه بلد نيستم روضه بخوانم٠ تازه فهميدم اين براي يك بچه شيعه كم ضعفي نيست٠ دروغ چرا، من خيلي اهل هيأت و روضه نيستم اما چند سال پيش هم يك بار در مكه چنين حالي پيدا كردم و به رضا اميرخاني پيغام فرستادم برايم متن زيارت ناحيه را بفرستد٠
زيارت عاشورا خواندم با صد سلام و هر سلام به ياد هر دوستي كه آن لحظه نامش به دهنم خطور مي كرد و به اسم همه كساني كه التماس دعا كرده بودند، عرض ارادت شد٠ آن قدر مانديم كه صداي الله اكبر از مناره هاي مساجد شهر برخاست. حالا لابد بعضي از كاسبان اطراف بودند كه آمده بودند٠ نماز جماعتي با حدود چهل نفر برگزار شد و صداي انفجار چند خمپاره به آن صفاي ديگري داد٠ مي دانستيم همين جا، يكي از اهدافي است كه خمپاره هاي نادانان كوردل تكفيري در پي اش هستند! ( راستي در اينجا چقدر مرگ و زندگي در هم آميخته اند! همين الان كه اين يادداشت را مي نويسم، خمپاره اي به نزديك هتل مي خورد و همه اتاقي ام آقاي قزوه مي گويد:" اي جان!"
حالا كه صحبت از خمپاره شد، يادم آمد امروز رايزنمان تعريف مي كرد، چند وقت پيش در همين محله سيده رقيه، خمپاره اي به خانه اي فرود مي آيد٠ وقتي امدادگران مي رسند، در بسته بوده است اما صداي گريه بچه اي مي آمده٠ مي گويند:"در را باز كن!"
مي گويد:" نمي توانم٠مادرم گفته تا كسي را كه نشناسي در را برايش باز نكن! " مي پرسند:"مادرت كجاست؟" مي گويد:"همين جا خوابيده٠"
به هر تقدير در را مي شكنند و مي روند تو٠ آن سوتر مادر براي هميشه خوابيده بود!
بگذريم٠ رفتيم بازار حميديه٠ انصافا شلوغ بود و همان طور كه قبلا گفتم زندگي به شدت جريان دارد٠ رفتيم بستني بكتاش٠ آن قدر شلوغ بود كه يك ربع طول كشيد تا نوبتمان برسد٠ مغازه دارها وقتي مي فهميدند ايراني هستيم، مي پرسيدند: "پس ايراني ها كي مي رسند؟" از حرم سيده رقيه گرفته تا بازار حميديه، چشم انتظار زائران ايراني اند !
 
پس از تحرير: از روضه گفتم، يادم آمد يك شنبه عصر كه به حرم حضرت زينب سلام الله عليها مشرف شديم، خانم مايرد مگ واير، برنامه جايز صلح نوبل ٧٨ و خانم دستيارش هم بودند٠ چادر سر كردند و به همراه خانم دكتر رجايي فر و خانم دكتر روح افزا از در زنانه مشرف شدند٠ احتمالا از سر كنجكاوي به آنجا آمده بودند اما خانم روح افزا به انگليسي برايشان از واقعه كربلا و حضرت زينب گفته بود٠ نقل مي كردند هر دو خانم مسيحي كلي اشك ريخته ريختند!
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


لیلی
منم میخام برم سوریه حرم؛ خیلی دلم تنگه دعا کنین برم