پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - 28 Mar 2024
 
۷

شعری که شهید رضایی‌نژاد برای آرمیتا می‌خواند

چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۲۹
کد مطلب: 356546
همسر شهید رضایی‌نژاد گفت: یکی از شعرهایی که همسرم مرتب برای آرمیتا می‌خواند شعر «بهارم دخترم» بود که الان هم هر وقت آرمیتا این شعر را می‌شنود یاد پدرش می‌افتد.
شعری که شهید رضایی‌نژاد برای آرمیتا می‌خواند
به گزارش جهان به نقل از فارس، یکی از اتفاقات غیر منتظره در اردوی شعر بانوان انقلاب اسلامی حضور همسر شهید رضایی‌نژاد از شهدای هسته‌ای به همراه آرمیتا دختر کوچکش بود که با استقبال بی‌نظیر خانم‌های شاعر مواجه شد.

همسر شهید رضایی‌نژاد - که دوست یکی از شاعران کشورمان یعنی کبری موسوی قهفرخی است - به دوران دانشجویی اش اشاره کرد که با این شاعر جوان دوست بوده و گفت: من از حضور در هیچ جایی به اندازه حضور در جمع شعرا لذت نمی‌برم و خیلی افسوس می‌خورم که شعرخوانی دوستان را از دست دادم.

وی درباره علاقه شهید رضایی‌نژاد به شعر هم گفت: داریوش خیلی به شعر علاقه داشت و مرتب شعر می‌خواند منتها سلیقه شعری ما با هم متفاوت بود. او خیلی به شعرهای فریدون مشیری علاقه داشت.

خانم رضایی‌نژاد گفت: یکی از شعرهایی که همسرم مرتب برای آرمیتا می‌خواند شعر بهارم دخترم فریدون مشیری بود که الان هم هر وقت آرمیتا این شعر را می‌شنود یاد پدرش می‌افتد.

همسر شهید رضایی نژاد از بانوان شاعر خواست که کتاب‌های شعرشان را برای او بفرستند و در پایان برنامه وقتی که از آرمیتا خواسته شد شعری بخواند او شعر «به طاها به یاسین به معراج احمد» را خواند که مناجاتی است با امام زمان. جالب اینجا بود که آرمیتا تمام این شعر بلند را حفظ بود و عینا آن را با همان لحن مداح شعر می‌خواند.

بهارم دخترم از خواب برخیز
شکر خندی بزن و شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ی ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز
***
بهارم دخترم آغوش واکن
که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد

بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
کبد آسمان همرنگ دریاست
کبود چشم تو زیبا تر از اوست

بهارم، دخترم، نوروز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم های او را
تبسم کن که خود را گم کند گل

بهارم، دخترم، دست طبیعت
اگر از ابرها گوهر ببارد
و گر از هر گلش جوشد بهاری
بهاری از تو زیبا تر نیارد

بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح
امیدی می دمد در خنده تو
به چشم خویشتن می بینم از دور
بهار دلکش آینده ی تو !

۲-به چشمان پریرویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی به امیدی که این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یکی هم، زینهمه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من، چشم امیدم نمی خفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
زهر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم

امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها چشیده

دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده

به خلوت، سر به زیر بال برده
"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید
که این دیوانه ی از خود به در کیست؟
چه گویم! از که گویم! با که گویم!
که این دیوانه را از خود خبر نیست

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی، از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه

مپرسید، ای سبکباران مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *