جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰

اقرار می‌کنم که مشت من کوچیکه

يکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۵۱
کد مطلب: 372402
از دوستم پرسیدم: تو که اهل تعارف نبودی، چرا هرچه پدرم اصرار کرد, همون اول، خودت برنداشتی؟!
به گزارش جهان، ناصر رحیمی در صفحه شبکه اجتماعی خود نوشت:

یکی از رفقا تعریف می‌کرد: کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبارفروشی پدرم در بازار.
 
پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار.
 
دوستم قبول نکرد؛ از پدرم اصرار و از اون انکار؛ تا اینکه پدرم خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیب دوستم.
 
از دوستم پرسیدم: تو که اهل تعارف نبودی، چرا هرچه پدرم اصرار کرد, همون اول، خودت برنداشتی؟!
 
دوستم خیلی قشنگ جواب داد: آخه مشت‌های بابات بزرگتره...
 
خدایا در این روزهاى آخر ماه مبارک، که قول اجابت دعای همه مهمون‌هات رو دادی؛ اقرار می‌کنم که مشت من کوچیکه؛ ظرف عقلم خیلی محدوده و دیوار فهمم کوتاه است...
 
پس به لطف و کرمت ازت میخوام که با مشت و ید با کفایت امام زمانم(عج)؛ از هر چی که خیر و صلاحمه و عقلم بهش قد نمی‌ده؛
از اون خوب‌ها و درشت‌هاش؛ کشکول گدایی خودم و همه مسلمون‌های حاجتمند و گرفتار رو پر کنی...

آمین؛
 
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِین
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *