پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - 18 Apr 2024
 
۰
۱

آقای نوری زاد! چه شد كه از پیمان خود بازگشتی؟

ابوالقاسم طالبی
شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۱۳
کد مطلب: 70288
بسمه الحق

چه شد كه از پیمان خود بازگشتی؟
 
آدم ها ناگهان از یك ایده و اندیشه ای كه مدت ها برای آن زحمت كشیده اند و به آن معتقدند نمی بُرند حتی اگر به زور و به مصلحت اعلام بُریدن كنند اما در نهان خود همواره به آن سمت كشش دارند به عنوان مثال اگر یك كمونیست در شرایطی مجبور به اعلام مسلمان بودن كند حتماً هنگام بحث اقتصادی به حدیث هایی علاقه می ورزد كه نگاه قبلی او را تایید می كند و كسانی را متقی می داند كه نگاه قبلی او را در قالب اسلام بیان كنند و... اما منافق به مرور زمان عقیده مند شده ولی هرگز ایمانش كامل نمی شود، چون عهد با شیطان را نمی گسلد. منافق در دل به چیزی ایمان دارد و در عمل تكلیف دیگری انجام می دهد حتی اگر كسی هم نبیند كار دیگر می كند و نمی تواند صادق باشد. بعضی فكر می كنند منافق دست خودش است و می داند چه می خواهد، ولی از ترس شرایط سكوت می كند و حرف دیگری می زند. البته این عمل منافقانه است، اما عمل منافقانه شرط لازم برای منافق بودن است، اما شرط كافی نیست. شاید مومنی در شرایطی حركتی منافقانه انجام دهد و آنگاه توبه نماید، اما منافق دلش مریض است. بذر نفاق در دل او چنان ریشه دوانده كه نمی تواند رو راست باشد، حتی با خودش. اساساً نمی داند چه می خواهد، منافق مریض روحی-اعتقادی است و مانند انسانهای دو شخصیتی كه گاهی بدون این كه ادا درآورند خود را دیگری می پندارند و گاهی قتل انجام می دهند در حالی كه شخصیت اصلی او تاب توان كشتن جوجه ای را به لحاظ روحی ندارد. در قلب منافق بذر نفاق سال های سال وجود داشته و در دلش ذره ذره رشد كرده است. ریز ریز همه جای ذهن و قلب آنها را گرفته اما در مواقعی این نفاق خود را نشان می دهد. البته اگر این آدم ها قصه و نمایش نویس و یا فیلمساز و كلاً هنرمند باشند، خیلی زود نفاقشان برملاء می شود و خاص و عام متوجه آن می شوند. اما آدم های معمولی ممكن است ده سال به این مرض دچار باشند و كسی نفهمیده باشد ولی هنرمندان با چند فیلم كه می سازند، یا قصه ای كه می نویسند، یا شعری كه می سرایند، شخصیت خود را بروز می دهند.

حقیر بر آنم كه چرایی این مطلب را در حد بضاعت ناچیزم دراین مقال بنگارم و بگویم چرا هنرمندان و علی الخصوص فیلمسازان در این عرصه نفاقشان سریع برملا می شود.

اصلی ترین دلیل این است؛ نویسندگان قصه و سناریو مرتب خلق شخصیت می كنند و می بایست مرتب جواب سوال آدم های مختلف قصه اشان را بدهند، لذا اگر در چند فیلم و قصه عفاف را تمجید نمایند اما ایمان كامل در عمل و اندیشه به این موضوع نداشته باشند در پاسخ ها به سؤالات می مانند لذا ناگهان پس از محكم شدن جای پای خود ساختار شكنی می كنند، چنان كه همه را به تعجب وامی دارند. ولی واقعیت این است كه این موضوع در درون روح و فكر نویسنده و سازنده فیلم بوده اما زمان و مكان و امكان رشد بروز نداشته است. به عبارت دیگر بهانه ای نبوده كه شخص خودش را افشا كند.

شاعران، فیلمسازان و قصه نویسان چه در نمایش یا در رمان و قصه های كوتاه، آرزوها و آرمان های خود را در وجود قهرمان قصه می آورند و رفتار و گفتار قهرمان قصه همان چیزی است كه نویسنده معتقد و دلبسته آن است. لذا به خصوصیات قهرمان كه می رسند و به تمجید از اخلاق و روش می پردازند همان زمانی است كه هنرمندان درون خود را افشا می نمایند. البته ممكن است در چند اثر سفارشی برای جلب اعتماد صاحبان عرصه هنر، مطلبی بنویسند یا فیلمی را بسازند و یا شعری بسرایند، اما حتی در لایه های همان آثار اولیه می توان ذهن آنها را خواند و بدیهی است آنچه اشاره می شود در مورد آن دسته از هنرمندانی است كه صاحب اندیشه و ایده هستند و اگرنه اهل كسب و كار و دكان در هنر برای رونق دكان هر كاری می كنند تا به شهرت برسند و از طریق شهرت به ثروت. لذا از هر راهی برای رسیدن به آن پرهیز ندارند چه با منبر امام حسین (ع) باشد چه مطربی در مجالس لهو و لعب یا شهوت مردم را تحریك می كند یا احساس دینی آنها را ، و بالاخره به هدفشان می رسند و در زندگی شخصی خود هم ممكن است شكل دیگری زندگی كند. مثلاً افراد مطربی بودند و هستند كه اهل نماز و روزه هستند و واعظینی هم هرچند كم اما بوده اند كه اهل می و میگساری و قمار بوده اند. حافظ در مورد این دسته می فرماید:

واعظان كاین جلوه بر محراب و منبر می كنند
چون به خلوت می روند آن كار دیگر می كنند

به هر روی هنر برای این افراد باب تعیش و تكسب است اما اگر افرادی دارای تفكر و ایده ای جز ثروت و شهرت باشند، حتماً درون آثارشان ایده خود را لو می دهند. شخص دین مدار حتی اگر فیلمی در هالیوود بسازد رگه های دینی و اندیشه های خدایی را می توان در آن یافت و...

با این مقدمه عرض می كنم محسن مخملباف آرزویش این بود كه مهم باشد، رئیس باشد، حرف اول را او بزند و البته حرف آخر را هم، این خصوصیت در او هست و بوده چه آن زمان كه پرید تا سلاح یك پاسبان را بگیرد و می خواست رهبر گروه مسلح مستقل باشد و موفق نشد در آن زمان هم با هیچ عالم دینی و گروه سازمان یافته سیاسی مشورت نكرد، چه زمانی كه هنر در وجود خود یافت و در حوزه هنری شروع به كار كرد باز شهوت مهم بودن در او غلیان داشت... می خواست مهم باشد و نفاق درونی او نمی گذاشت در یك مسیر برود تا به آنچه در درونش شعله ور است دست یابد از یك طرف تشنه فرمانده بودن و از طرف دیگر نفاق درونی او را ناسازگار با محیط می كرد و نمی توانست به خواسته اش برسد. او مرتب مشكل مرگ، قیامت ، جهنم و بهشت، مشكل چند همسری برای مردان دارای همسر و قصه محروم بودن زنان همسر دار از همسردیگر، قصه صیغه و نهایتاً حاكمیت یك فقیه بر دیگر تخصص ها و...برایش مسئله بود. یك روز در خیابان منافق دستگیر می كرد، یك روز رمان باغ بلور می نوشت كه همه سؤالاتش همان حرف های منافقین بود. فیلم توبه نصوح، بایكوت، عروسی خوبان ، شب های زاینده رود، عشق ممنوعه و... این آخرین فیلم سكس و فلسفه را هر كسی ببیند، متوجه می شود كه او دایم با خود درگیر بوده و همواره نتوانسته با خود روراست باشد كه چه چیز را قبول دارد، چه چیز را قبول ندارد.

می توان دریافت كه او سوال دارد و هرگز جواب پیدا نكرده چون می خواهد زیر بار هیچ علمی و هیچ پیامبری و هیچ عالم دینی نرود، می گوید مؤمن به اسلام است اما احكام اسلام را قبول ندارد. حاضر نیست نظر پیامبر(ص) و امام معصوم (ع) را نسبت به حجاب و محرم و نامحرم و... قبول كند او هنوز نفهمیده پیامبر اسلام (ص) حق مطلق است یا نه. زمانی قبول دارد زمانی او را چون دیگران می داند و لذا گاهی خودش را پیامبر می داند. و همه امت و ملت و بشریت را مخاطب خود می داند و اما خود را مخاطب كسی نمی داند چون ذهنش پر از بذر نفاق است. روزی پیامبر است، روز دیگر امت پیامبر و دیگر هنرمندانی كه راه او را می روند ایضاً چنین اند حالا یكی شاعر بوده، دیگری رمان و قصه كوتاه می نوشته و دیگری گرافیك كار می كرده است. زمان كه فراهم می شود ناگهان نفاق بیرون می زند و زمان دقیقاً همان موقعی است كه شخص دیگر لازم نمی داند اثری بسازد كه مورد توجه مدیران فرهنگی باشد و نیازی به حمایت آن ها و حتی حكومت ندارد، بلكه خودش صاحب نام شده و به قول معروف می تواند گلیمش را از آب بیرون بكشد. در این لحظه همه آنچه را پنهان می كرده، فوران می كند و برای این فوران هم مسایل اجتماعی محمل خوبی است كه این افراد عموما پز آونگارد می گیرند و گذشته خود را نفی می كنند، به بهانه اتفاقی كه افتاده و مثلاً جامعه چنین و چنان شده، حال ممكن است این اتفاق عوض شدن یك مدیر، زندانی شدن یك هنرمند، یا شخص معروف یا آزاد شدن او از زندان یا انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و شورا و... باشد خلاف فلان آدم معروف باشد كه از او انتظار خلاف نمی رفته و جامعه از این مسئله ملتهب شده در این مواقع این آدم ها خود را سریع نشان می دهند.

البته حساب منافقین با ناكثین متفاوت است. ناكثین حق را می شناسند ولی زیر بار آن نمی روند چون خود را صاحب سهم می دانند. روزگاری با خلوص نیت جهاد كرده اند اما امروز طلب مزد جهاد خود را می نمایند محرك ناكثین یا پست و قدرت است یا درخواست ثروت، یا هر دو، اما تحریك آن ها گاهی به وسیله فرزندان صورت می گیرد . مولا علی (ع) می فرماید زبیر تا فرزندش عبدا... نبود با ما بود، عبدا... بن زبیر یكی از عوامل اصلی تحریك سهم خواهی زبیر از مولا علی (ع) بود. البته سهم كه می گویم یعنی آن مقداری كه خودش فكر می كند باید به او برسد، نه آنچه حق اوست. آدم ضد سرمایه داری و زرسالاری كه ده سال مقاله و مطلب نوشته و گاهی برنامه های تلویزیونی داستانی و مستند تهیه كرده حتی به جاهای محروم رفته و خدمت نموده است، علیه خاتمی، كرباسچی، هاشمی رفسنجانی و... مقاله نوشته و اینها را اربابان زر سالار و متكبر خوانده همه صدا و سیما و وزارت ارشاد و حوزه هنری و... را آدم های بی سواد، مفت خوار، نفهم و آویزان خوانده كه چرا علیه این افراد فیلم نمی سازند، می خواهیم سخن بگوییم و بفهمیم كه منافق است یا جزء ناكثین. خوب است یكی از مقالات او را كه درتاریخ 18/1/76 روزنامه كیهان به چاپ رسیده مرور كنیم تا بهتر قضاوت كنیم .

"دیشب، سخنگوی دولت، با لحنی حزن آلود فرمود كه: دستگاه قضایی، عیدی خوبی به شهردار تهران نداد. (منظور دستگیری كرباسچی است) پنج ساعت، وزیران مسلمان این كشور دور هم نشسته اند و سر آخر ، به این نتیجه رسیده اند كه خوب نبود بلافاصله بعد از تعطیلات عید، مجرمی را كه اسناد حیف و میلش قطعی است، به محكمه احضار كنند. پس كجاست فریاد علی (ع) كه حنجره اش ، اموال مردم را حتی در كابین زنان غارتگران نشانه می رود؟ وقتی بنا بر اجرای حق شد، اتلاف وقت، جفا برحق است. حالا چه عید باشد چه عزا. به هرحال، دولت محترم خود را متوجه بازپس گیری این یك صد میلیارد تومان پول به غارت رفته می كنیم. مگر دولت كسری بودجه ندارد؟" خب در این مقاله نویسنده حكم داده كه مجرمیت كرباسچی قطعی است و باید علی (ع) گونه بر علیه او حكم صادر كرد. حالا به وضع بعد این مقاله نویس می پردازیم، یعنی زمانی می رسد كه قرار می شود این آقا اولین فیلم بلند سینمایی خود را در سال 1379، همه حمایتش می كنند سپاه و بسیج، حوزه هنری، سازمان تبلیغات اسلامی، صدا و سیما و... در همان فیلم می شد افكار مغشوش و حتی خارج از قاعده را دید اما همه با این فرض كه او پنجاه ساله است اولین فیلم سینمایی اش را ساخته و هنوز مسلط به سینما نشده اگر اشكالی هست به خاطر عدم تسلط است. سه بار این فیلم تدوین و صداگذاری می شود و به اندازه چند فیلم سینمایی در زمان خود هزینه می شود همه از بیت المال، همان بیت المالی كه برایش مقاله نوشته. هنگامی كه قرار است خرج ایشان شود بی حساب است! همین آقا در تاریخ 8/3/78 مقاله "هفت رویا" را در روزنامه كیهان می نویسد كه بخشی از آن را مرور می كنیم:

رویای دوم:

"در میدان ولیعصر (عج) دانشجویی بر یك بلندی چشم به راه مردم است. مردم به احترام او آرام می گیرند. دانشجوی جوان، بغض گلویش را فرو می خورد و می گوید: ای مردم، عده ای از ما دانشجویان، بر شما مردم خوب و شریف جفا كرده ایم. شما با مال و جان خود، این مملكت را از گلوی آمریكا بیرون كشیده اید و در این كشاكش، فرزندان خود را نیز به كام آتش فرستاده اید ، اما حالا ما، به جای استقلال، دم از وابستگی می زنیم! شما هست و نیست خود را فدای امام و راه امام كرده اید، اما ما در برابر امام یكی دیگر را علم كرده ایم. وقتی قهرمان كسی امام خمینی شد، دیگر نمی تواند خود را به حقارت درافكند. دیگر نمی تواند به هرزگی های رایج نیم نگاهی حتی بیاندازد. اما وقتی قهرمان كسی یكی دیگر باشد، مخصوصاً كسی كه سابقه روشنی هم نداشته، آدم می تواند به بهانه او سری توی سرها دربیاورد، می تواند قیافه ی متفاوتی بگیرد و تمنیات درونی خود را به هر كجا كه بخواهد بكشاند. خلاصه این كه وقتی آدم، اسلام اسلام بكند، باید چشم از خیلی چیزها برگیرد. اما وقتی به جای اسلام، ملی گرایی شعار جماعتی شد، لابد درهای بسیاری به روی آن ها باز می شود. ای مردم، مرا و دوستانم را ببخشید و ما را حلال كنید...

مردم برای سلامتی جوان دانشجو صلوات می فرستند. بعضی ها هم پیشانی او را می بوسند. جوان دانشجو در میان مردم "گم" می شود. سیل مردم به راه می افتد. چه روز خوبی، و چه رویای دلچسبی؟" (در این مقاله ملی گرایی به جای اسلام نفی می شود ولی نویسنده این مقاله وقتی فیلمساز می شود شاهزاده ها را به تصویر می كشد و ملی گرایی را كه قبلاً با اسلام ممذوج كرده بود و رستم و اسفندیار را یاران علی (ع) خوانده بود، اینجا علی (ع) را حذف و... خب تغییر است و... ادامه می دهیم رویاهای زمان مقاله این آقا را تا مشخص شود جزء ناكثین است یا منافقین)

روزنامه كیهان در تاریخ 8/3/78 در ادامه رویای دوم آورده است

رویای سوم:

در مقابل وزارت كشور، مردم زیراندازهای خود را پهن می كنند و در سكوت تمام به زمین می نشینند. وزیر و معاونان وزارتخانه هم می آیند و رودرروی مردم می نشینند. مردم گریه می كنند و وزیر گریه می كند. مردم گریه می كنند و معاونان گریه می كنند. در میان گریه های مردم و مسئولان، ناگهان یك نفر پیش می دود و داد می زند: نظارت استصوابی ملغی باید گردد! و دوباره این شعار را تكرا رمی كند. اما صدای نرم اشك های مردم، مثل رودخانه ای با صفا، صدای زنگ دار مرد را در خود می پوشاند. یكی از معاونان برمی خیزد كه صبحت كند، اما مردم برخاسته و می روند. معاون وزیر، با حسرت، فغان برمی آورد كه ای مردم، ما در این وزارتخانه چه ها نكردیم، چه ها كه نكردیم، چه ها كه نكردیم... اما مردم رفته اند و اشك های خود را بر جای نهاده اند. چند نفر از معاونان، دست به قلم می برند و چیزی می نویسند و به دست وزیر می دهند و خود را به مردم می رسانند." (در این مقاله نظارت استصوابی را منكر شدن در نظر نویسنده كاری ناشایست است و گناه. اما باید دید او بعد از انتخابات 22 خردادماه نظرش نسبت به اصل شورای نگهبان و نظارتش چیست و این تغییرنظر از كجا آمده ؟ آیا جزء ناكثین است یا منافقین كه نظرش چنین شده )

روزنامه كیهان در تاریخ 8/3/78 در ادامه رویای های دیگر نویسنده را آورده است

رویای پنجم:

"جلوی بانك مركزی غوغایی از سكوت است. رئیس بانك از هیبت آن همه سكوت، توان سخن گفتن ندارد، یعنی چه بگوید؟ چیزی ندارد كه بگوید. به جای او همزاد او كه حالا سفیر ایران در یكی از كشورهاست و به تازگی از سفر خارج بازآمده، سخن می گوید: ای مردم، ما را كت بسته به انتهای دخمه های نمور و تاریك فراموشی بیندازید. ما از شرافت و نجابت شما مردم، بد جوری بهره بردیم. ما اقتصاد كشور را از ریخت و قیافه انداختیم. مردم كه به راه خود می روند، چند مامور از پله های بانك بالا می روند. عجب رویایی! جناب سفیر همچنان هوار می كشد: ما به شما خیانت كردیم. " (آری برای نویسنده این مقالات رویا است كه روزی برسد كه نسخه های بانك جهانی برای اقتصاد دور ریخته شود، برایش رویا است كه وزارت كشور نظارت استصوابی را قبول داشته باشد، برایش رویا است كه دانشجویان كشور طرفداران عدالت باشند و مخالف آمریكا. اما حالا كه دولتی آمده و همه این رویاها به واقعیت پیوسته چرا نویسنده مقاله علیه ولایت و دولت ولایتی و ضد آمریكایی و دانشجویان بسیجی كه قلب هایشان پر از كینه ظالمان استكبار است، شوریده و با فرزندش به خیابان آمده علیه آنها شعار می دهد و در وبلاگش دریدگی می كند و علیه رویاهای تحقق یافته اش جیغ بنفش می كشد . مگر او جزء ناكثین است یا منافقین.

خب آدمی با این سابقه دلسوزی(منظور داشتن چنان رویاهایی و نوشتن مقالاتی با حرارت علیه استكبار و زراندوزان) باید حمایت شود لذا هنگامی كه این آقا می خواهد سریال جدی و پرهزینه بسازد همان موسسه ای كه فیلم سینمایی اش را حمایت كرد، به خاطر مواضع انقلابی و ولایت مداری اش به او امكان می دهد. او هم می نویسد چنان كه گویی احدی تاكنون به ذهنش نرسیده كه تلفیق شاهنامه و اساطیر را با تاریخ اسلام انجام دهند. سناریو توسط یك روحانی كارشناس دین و استاد شاهنامه شناسی بررسی می شود و آن را غیرقابل قبول اعلام می دارند و دهها اشكال منطقی و جدی به آن می گیرند. سید مهدی شجاعی هم فیلمنامه را می خواند و آن را غیر قابل قبول اعلام می كند ولی به شهادت همه مقاله ها و موضع گیری های این آقا مؤسسه فرهنگی شهید آوینی نامردی می داند اگر نوری زاد حمایت نشود لذا با پشتیبانی محكم و استدلال این كه ایشان رویش انقلاب اسلامی در هنر و سینما است و باید برای حفظ حریم ولایت در عرصه فیلمسازی چنین افرادی داشته باشیم، اجازه می دهند كه نویسنده، كارگردان، تدوینگر گاهی فیلمبردار خودش باشد. اما چندی نمی گذرد كه موسسه متوجه می شود كار این آقا ضعیف تر از آن است كه خودش می گوید و با چرب زبانی آن را اثری بی بدیل معرفی می كند و هر كه مخالفت نماید را با دریدگی خاصی مورد تهمت و تهاجم لفظی - قلمی قرار می دهد (نامه های او به منتقدینش در موسسه تهیه كننده سریال موجود است) كه چگونه همه منتقدین را كوتوله های فكری و هنری نامیده است.

بالاخره این انسان صادق در مقاله های كیهان و رسالت و بعضاً روزنامه ایران همه را به قضاوت می خواند، هنرمندانی جمع می شوند و به اتفاق این اثر را فاقد ارزش می دانند. فقط یك نفر در میان آن ها دفاع می كند و برخورد افراد را سیاسی ارزیابی می كند . مدیران موسسه خام آن یكنفر می شوند و كار آقای مقاله نویس كیهان و رسالت و... ادامه پیدا می كند. سریالی می سازد كه جزء كم مخاطب ترین سریال های سالهای اخیر تلویزیون می شود و به لحاظ تكنیكی و موضوع، تلویزیون حاضر به پخش آن نیست. اما با فشار و لابی سریال پخش می شود و همه طرفداران و مخالفان نوری زاد انگار كه آن را ندیده اند به رویش نمی آورند كه نه به آن بیت المال ، بیت المال كردنت، نه به این پول بیت المال را به چاه ریختن! به او نگفتند چرا وقتی نمی توانی فیلم بسازی، این قدر حیف و میل می كنی؟ اما این آقا سخت احساس كارگردانی می كند . جای پای خود را محكم می بیند. دستمزد فراوانی هم گرفته، حالا سه فیلم سینمایی از این سریال درمی آورد كه تدوینگر یكی از فیلم ها داور جشنواره هم هست . و جایزه اقتباس از ادبیات كهن را به او می دهند. فیلم خالی از مضمون مذهبی می شود و فقط خط شاهزادگی ایرانی می یابد و یك جایزه به خاطر این چرخش می گیرد كه پسر تازه از آمریكا برگشته او با سر و وضع خاص روی سن می آید و جایزه را می گیرد .

آقا حالا جایزه گرفته باید با سرسنگینی و دقت فیلم بسازد. این بار به سازمان تبلیغات اسلامی می رود آن ها را خام می كند و بودجه یك میلیارد و یكصد میلیون تومانی می گیرد و خود نویسنده، كارگردان و تهیه كننده می شود و نهایتاً فیلم خیلی ضعیفی می سازد كه تنها شش میلیون تومان می فروشد. قصه این فیلم او را لو داد. لذا از قصه می توان دریافت كه او آیا او منافق است یا جزء ناكثین. یا مشكلش اصلاً جای دیگری است و دلم نمی آید كه بگویم و بنویسم كه مشكلش خود قرآن است كه در فیلم او هر جا قرآن می رود باعث خون و خونریزی است و قلعه كاوه را ویران می كنند، نیشابور را تله خاك. به خدا قسم مطمئن نیستم كه او واقعاً نسبت به قرآن چنین بینشی دارد ولی فیلم او چنین مضمونی دارد كه قرآن هرجا می رود باعث جنگ و خون ریزی است. البته كاوه و قلعه كاوه و ذهن ملی گرایی او كه قبلاً آن را گناه می دانست اینك كاملاً لو رفته و این آقا دیگر توان پنهان كردن ذهن خود را ندارد كار از مقاله، فحش دادن و دریدگی گذشته و باید از درون بجوشد، هنر و نفاق بیرون می زند از فیلم و قهرمان فیلم. این قسمت از مقاله اردیبهشت 76 كیهان نوشته او را بخوانیم.

"ما با نگاهی به تاریخ، آموخته ایم كه باید از جماعت ثروت اندوز و پول پاروكن نفرت داشته باشیم؛ و دامنه های این نفرت و انزجار را ، آتشی می بینیم كه بر دامن همه همراهان و جاده صاف كن های این جماعت، در خواهد كشید."

آیا باورتان می شود كه صاحب این قلم در سال 88 مقاله ای دروبلاگش با افتخار بنویسد كه رفته به موسوی رای داده است. به موسوی كه پشتش هاشمی، خاتمی، كرباسچی و همه زراندوزان و غارتگرانی كه این آقا آنها را مفسدان اقتصادی می نامید و به تعداد سالهای عمر خودش علیه آنها مقاله نوشته، من پرهیز دارم كه بگویم این آقا منافق است، یا جزء ناكثین. پرهیز دارم كه بگویم آنچه از فیلم آخرش برمی آید آن است كه قرآن باعث جنگ و خشونت است. زیرا باور خودم این نیست. اما سؤال بزرگم این است كه اگر این نفاق نیست، اگر نگاه سهم خواهی و خود برتربینی از آنچه كه به او داده اند نیست، پس چیست؟ آیا زرسالاران آدم های خوبی شدند؟ چطور غارتگر دیروز برایش سید مظلوم شد، آدم های اوباش و قداره بندان آدم حسابی و مظلوم شدند؟ نكند این آقا تازه فهمیده مشكل حكومت اسلامی آن است كه این قرآن نهایتاً عامل آرامش نیست. قرآن كه اطاعت از خدا و رسول و اولی الامر را همزمان معرفی كرده، مشكل اساسی است. در فیلم قلعه كاوه این طور دیده می شود ولی من نمی توانم باور كنم.

نكند حالا كه اوضاع مالی اش سر و سامان یافته، حالا كه به عنوان فیلمساز مطرح شده دیگر دنبال غارتگر بیت المال نیست كه ناگهان با ساخت دومین فیلم بلند سینمایی، با افرادی دقیقاً در یك نقطه هم عقیده و همراه می شود كه تمام عمر نویسندگی اش علیه آن ها نوشته است. چطور اینها سرصندوق هم صدا می شوند و هم رای می شوند. خب شاید اشتباه كرده انسان جایزالخطاست. اما چرا بعد از انتخابات مقاله سمفونی "ای كاش های من" می نویسد مگر صاحب این مقاله سمفونی، صاحب همان مقاله "هفت رویا" نیست! مگر او نبود كه در كیهان شنبه 4/5/1376 نوشت:

"امروز دنیا باور كرده است كه رهبر این نظام، قاطع ترین، مؤمن ترین، نترس ترین، عادل ترین، و آینده نگرترین فردی است كه تاریخ اسلام، بعد از ظهور خمینی كبیر، به خود دیده است. حالا این عصاره خوبی ها، وقتی انگشت بر ماجرایی می گذارند و ما را هشدار می دهند، این دیگر به عرضه و لیاقت و اندازه مسلمانی ما برمی گردد كه به چه میزان در تامین اندیشه ها و رهنمودهای ایشان پا به میدان گذاریم و آن كنیم كه بایسته است. در منظر ما، "كوفیان" مردمی سست اراده و دنیا طلب و عافیت جو و بی وفا و ریاكار و حقیر و جفاكار بودند. دوستی می گفت: آدم ، آمریكایی باشد، كوفی نباشد. علت نفرت مردم ما از این سمبل تاریخ، و اصرار بر تكرار این شعار جاودانی كه "ما اهل كوفه نیستیم علی تنها بماند" شاید به همین دلیل است كه نقاط آسیب پذیر خود را مرتب در نظر آورند و راه را بر بدترین حادثه اهل بیت، یعنی "تنها ماندن امامان خود سد كنند. "

باورتان می شود صاحب مطلب بالا همان كسی باشد كه مقاله می نویسد به نام سمفونی "ای كاش"ها ( در وبلاگش). و در آن مقاله رهبری را مورد هجوم قرار می دهد به هرحال واقعیت است اما از این نمونه ها همیشه بوده و خواهد بود. نوری زاد اولی نبوده آخری هم نیست. چرا كه انسان اگر مراقبت نكند نفاق و محبت قدرت و ثروت و اولاد ناخلف در دلش لانه می كند، شاید برای كسی كه دور از قضایا باشد باورنكردنی و غیرقابل قبول بنماید كه آقای محمد نوری زاد كه ده سال علیه آقای كرباسچی و هاشمی و حزب كارگزاران مقاله نوشت. ابوذر ابوذر كرد. نام فرزندش را ابوذر گذاشت اینك به همراه ابوذرش پای صندوق برود. پشت سر همه آن ها كه اصحاب معاویه می خواندشان بایستد و به رهبر آن ها رای دهد، سپس قلم بردارد و به همه سنگرداران ولایت دریدگی و لجن پراكنی كند. امروز محمد نوری زاد به صف اكبر گنجی و محسن مخلباف و كرباسچی و هاشمی ها و مرعشی ها و ابطحی ها و تاج زاده ها و خاتمی ها پیوسته و چنان با ذوق و شوق از مردم دعوت می كند كه به او بپیوندند كه گویی معدن گرانبهایی را كه دیگران نمی دانند او یافته. اما چه جزء ناكثین باشد چه منافقین یا جزء آنها نباشد اینك لجن های ذهنی او از پس پرده ابوذر بازی بیرون زده و ابوهریره واقعی وجودش نمایان شده است. و اگر این نیست پس چیست؟

حالا كه نوری زاد امروز همانند نوری زاده جاسوس سازمان سیا حرف می زند من باید او را چه بنامم؟ هر دو به رهبر توصیه می كنند بیا دست موسوی را ببوس. بیا به این عهد شكن دروغگو كه با نام امام ولایت فقیه به میدان آمد اما بعد از انتخابات به حرف ولی فقیه توجه نمی كند، بپیوند. بیا و توهم مثل ما به شیطان سجده كن. او عنصری است كه می توان او را نوچه طلحه ها و زبیرهای اهل قلم نامیدش . بزرگش نمی كنم در حد خودش ناكث است و شاید منافق. اینك برای حسن ختام سخن مولایمان علی (ع) را از نهج البلاغه می آورم كه به عبدا... بن عباس هنگامی كه برای مذاكره با اهل جمل می رود می فرماید: "با طلحه ملاقات مكن كه اگر ملاقاتش كنی وی را همچون گاوی خواهی یافت كه شاخهایش اطراف گوش هایش پیچ خورده باشد او بر مركب سركش هوا و هوس سوار می شود و می گوید مركبی رام است. با زبیر ارتباط بگیر كه نرمتر است و به او بگو پسر دایی ات می گوید در حجاز مرا شناختی در عراق نشناخته انگاشتی . چه شد كه از پیمان خود بازگشتی؟"

سید رضی می گوید: "جمله كوتاه اما پرمعنای فَمَاعَدا مِمَابَدَا (چه شد كه از پیمان خود بازگشتی؟) برای نخستین بار از امام شنیده شده و پیش از این از كسی این سخن شنیده نشد."

خدایا به تو پناه می بریم از شر این ها و از شر نفس خودمان كه مبادا چنین شویم.

والسلام علی عبادالصالحین

هم سنگر دیروز محمد نوری زاد كه سینه اش سپر ناجوانمردی های امروز اوست
ابوالقاسم طالبی
1 مرداد 1388
مرجع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


از مقاله بسیار زیبای آقای طالبی خوشنود شدم خداوند متعال به ایشان توفیق روزافزون عنایت فرماید