جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰
۱
راز یک پرونده مخفی

عطری که در قبر به مشام رسید!

شنبه ۶ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۴۰
کد مطلب: 131769
خدای من اکنون چگونه تنهایی را در این لحظات طاقت سوز جانفرسا تاب آورم؟ آیا غم غریبی و غربت در این عالم فراگیر است؟ً سر بزیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می شد.

                    
آنچه گذشت ...
ادامه داستان

* آمدن رومان
در همین افکار غوطه ور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که می گفت: بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده! از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد فبر شده بود. با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشته های الهی هستم.(1)

گفتم: گمان می کنم، متوجه آنچه در ذهن من گذشت شدی؟

گفت: آری؟

گفتم: قسم یاد می کنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم. امروز وقتی که تمام آشنایان و دوستان و حتی خانواده ام، مرا تنها رها کردند و رفتند، به بی وفایی دنیا پی بردم ، مطمئن باش اگر به دنیا بازگردم، لحظه ای از خدمت به خلق و اطاعت خالق یکتا غفلت نکنم.

گفت: این سخن را تو می گویی، اما بدان حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در عالم برزخ بمانی.(2)

پس از شنیدن این کلام بدون درنگ شروع به شمردن اعمال نیک و بدم کرد. همان اعمالی که در طول عمرم توسط کرام الکاتبین(3) ثبت و ضبط شده بود.

عجب پرونده ای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.(4)کهف/49
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می دیدم.(5)کهف/49 در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویخته اند.(6)اسراء13

چون خواستم سبب این کار را بپرسم گقت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.

گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟

گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن می آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. رومان این را گفت و رفت.
 
     

* سؤال قبر

هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدک تر می شد و ترس و وحشت من بیشتر. تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکر اند.

در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می شنیدند، می مردند.

فکر کردم دیگر کارم تمام است. لحظه ای بعد آندو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود(7) و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا بیاریم نمی آمدند. می دانستم اگر جواب ندهم آهنشان را بر فرقم فرود خواهند آورد. چه می توانستم بکنم؟! سرم بزیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.

درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده می دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایسته ترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما بدور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید.

و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. باصدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه وآله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله ام کعبه می باشد. دلم می خواست یکبار دیگر بپرسند تا اینبار محکمتر جواب دهم.

نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم گشوندند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی دادی جایگاهت اینجا بود، سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند.

با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.(8)
از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.

فریادرس تنهایی
سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امنحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. باخود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آنها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم ار همه آنها کوتاه است.

خدای من اکنون چگونه تنهایی را در این لحظات طاقت سوز جانفرسا تاب آورم؟ آیا غم غریبی و غربت در این عالم فراگیر است؟ً سر بزیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می شد.

در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی می کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ... 

ادامه دارد...

منبع: کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی
_____________________________________
منابع:
1- کفایة الموحدین/ج 3، ص 231
2- مؤمنون/99-100
3-دو فرشته هستند که در سمت راست و چپ انسان قرار دارند و اعمال انسان را ثبت می کنند.
4- کهف/49
5- کهف/49
6- اسراء/13
7. نفس الرحمن فی فضئل سلمان/باب 16
8. همان

نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
االهم اجعل عواقب امورنا خیرا


بحق اهل بیت علیهم السلام