یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.
به گزارش جهان، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت: پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود. هر روز شهید می آوردند... پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت. روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد، شهیدی نظرش را جلب کرد ؛ کمی بالای سر شهید نشست رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت: باریکِلاااا ، باریكِلااااا و بلند شد و به كارش ادامه داد. یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد. پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت. همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است. پیرمرد با همان آرامش گفت: پسرم بود... به یاد پدران شهدا که همچون المومن كالجبل الراسخ بودند.
منظورم اینه از کدوم کتاب نقل شده ؟