شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
 
۱۲
۳

باریکِلا ، باریكِلا...!

شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۰:۴۳
کد مطلب: 423376
یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.
به گزارش جهان، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:
پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند...
پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت.
روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،
شهیدی نظرش را جلب کرد ؛
کمی بالای سر شهید نشست
رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت:
باریکِلاااا ، باریكِلااااا
و بلند شد و به كارش ادامه داد.
یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت.
همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت: پسرم بود...
به یاد پدران شهدا که همچون المومن كالجبل الراسخ بودند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


ابوالفضل
سندیت این داستان چقدره ؟
منظورم اینه از کدوم کتاب نقل شده ؟
سربازتم به مولا
گریه کردم

خیلی سخته بچه ات راتو تابوت بذاری