پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - 28 Mar 2024
 
۰

شهید مريم فرهانيان در نگاه فاطمه فرهانیان

يکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۲۸
کد مطلب: 153285

آنچه مي خوانيد حاصل يك مصاحبه گرم وصميمي با خانم فاطمه فرهانيان، خواهرشهيد مريم فرهانيان است كه درطول جنگ ازهمرزمان نزديك شهيد بوده ولحظات فراموش نشدني را دركنار ايشان سپري كرده است. راستي جمعه اي كه گذشت روز تولد مريم بود! 

¤ از كودكي مريم و تفاوت هاي او با ديگران بگوئيد؟
- قبل ازپاسخ به اولين سئوال شما ازطرف خودم وخانواده تشكرمي كنم كه اين فرصت ايجاد شد كه درسالي كه به عنوان اين شهيد عزيزنامگذاري شده درخدمت خوانندگان محترم وكليه هموطنان عزيزم باشم. ۲۴دي ماه كه روزتولد شهيد عزيز مريم فرهانيان است ويقيناً ارج نهادن به شهدا جز در پيروي ا زانديشه وعمل آنان معنا ندارد و اگر دچار نقصان هائي شده ايم به اين سبب است كه معناي حقيقي ايثاروشهادت را ازياد برده ايم و به انجام تشريفاتي بي محتوا به عنوان بزرگداشت شهدا اكتفا كرده ايم كه اين نه تنها سودي ندارد گاهي مخرب هم هست . 

شهيد مريم فرهانيان امدادگر زمان جنگ و دوران افتخارآفرين هشت سال دفاع مقدس هستند كه زندگي كوتاه اما پر بركتشان مخصوصاً ازشروع انقلاب تا زمان شهادت -سال ۶۳- سراسرعشق و ايمان و مجاهدت درراه خداست . فردي كه خدمات بسيارارزنده اي درابعادگوناگون و درحد توان خودش تقديم كرد و نهايتاً هم به فيض شهادت نائل آمد . 

من يكباراز مادرم درباره مريم پرسيدم او اينطورگفت : مريم حتي دردوران كودكي خيلي دختر قانعي بود و اهل زياده طلبي و ريخت و پاش نبود. باتوجه به شرايط آن زمان هواي مرا زياد داشت و مي ديدم كه دوست دارد مرا خوشحال كند وخوشحال ببيند اما آن چيزي كه من ازدوران كودكي مريم يادم مي آيد گذشت او درمسائل مختلفي بود كه پيش مي آمد، البته در دوران كودكي . وقتي بحثمان مي شد اصلاً كش نمي داد و اكثر اوقات اوگذشت مي كرد با اينكه بزرگتر از من بود، گذشتش اين قدر معنادار بود كه من خجالت مي كشيدم . 

¤ چه خاطره شيريني ازخواهرتان در دوران كودكي در ذهنتان مانده ؟
- خاطرات زيادي دارم اما چون گفتيد شيرين، به خاطره اي اشاره مي كنم كه هروقت تعريف مي كنم شيريني اش را حس مي كنم و آن وقتي بود كه مريم مرا از يك كتك خوردن حتمي نجات داد! وقتي من دوم دبستان و او چهارم دبستان بود، يك روز من به خاطر شيطنتهاي دوران كودكي مشغول بازي شدم درحاليكه بايد ظهر به مدرسه مي رفتم و جواب سئوالات علوم را در دفترعلوم مي نوشتم تا خانم معلم ببيند. ظهرشد و وقت مدرسه رفتن و من تازه يادم افتاد كه اي داد بيداد سئوالات علوم را ننوشتم .خيلي فكركردم چكاركنم آخر راحت ترين راه را انتخاب كردم رفتم دم خانه يكي ازدوستانم. او نوبت صبح به مدرسه مي رفت .دفترعلومش را قرض گرفتم، جلدش راعوض كردم اسم خودم را روي جلدش نوشتم و با خوشحالي رفتم مدرسه .البته مي دانستم كار اشتباهي است اما خودم راقانع كردم يك بار اشكالي ندارد! چون اولين بارم هم بود. خلاصه آن اتفاقي كه نبايد افتاد. معلم كه با دستخط و دفترمن آشنا بود و من هوش خانم معلم را ناديده گرفته بود دستم رو شد .بعدازكلي صحبت و مواخذه و دعواي خانم معلم ؛ گفت برو به خواهرت بگو بيا. مريم سركلاس چهارم نشسته بود توي يك مدرسه بوديم درحالي كه گريه مي كردم ازكلاس بيرون آمدم نمي دونستم چكاركنم. تازه پيش خودم گفتم اگرمريم بفهمد امروز كتك را از مادرخوردم. مريم آمد و بعد خانم معلم با اوصحبت كرد. خدا مي داند چه گفتند و چه شنيدند. با خودم گفتم حتماً داره مي گه برو به مادرت بگو..... خلاصه زنگ آخرمن و مريم پياده مي اومديم خونه من كه از ترس كاري كه كرده بودم جرات حرف زدن نداشتم فكركردم كارتمام شده ديگه، داريم مي رسيم خونه. معلومه ديگه بعدم مريم مي ره وشروع مي كنه چقولي كردن! كي بدش مي آيد؟! بعدم من يه كتك درست حسابي مي خورم و...من ازترس حرفي نمي زدم اما نمي دونستم چرا مريم حرف نمي زنه، خلاصه نه مريم حرفي زد و نه من ...رسيديم خونه تند وتند رفتم توي اطاق و تقريباً آماده بودم كه مادر منو صدا بزنه و... اما هر چه گذشت ديدم خبري نشد انگار تو برزخ بودم نمي دونستم چي مي شه چون مادرمان به درس نخواندمان و نمرات بد خيلي خيلي حساس بود. مي گفت من درس نخوندم شما بايد درس بخوانيد و براي خودتون كسي بشيد . خلاصه مريم به مادرم هيچي نگفت اما با برخوردش حسابي منو تنبيه كرد. همين برزخ رو مي گم ؛ همون موقع اول هم نگفت به مادر نمي گم كه ما از همان اول كار كيفمون كوك بشه و بگيم الحمدلله به خيرگذشت ؛گذاشت حسابي ازكارمون پشيمون شديم. شب با خودم شروع به صحبت كرد. خيلي حرف زد. ديگه تا الان كه درخدمتتون هستم از اين اشتباهات مرتكب نشدم و اين به مهرباني وگذشت و رازداري مريم و قولي كه از من در اون شب گرفت مربوط مي شه.

¤ از رابطه مريم و برادر شهيدتان مهدي بگوئيد؟
آيا الگو پذيريش بيشتر از او بود؟
- درخانواده ما اولين كسي كه درمسيرمبارزه افتاد برادرم مهدي بود، كسي كه مريم با او رابطه عاطفي بسيار محكمي داشت. در جريان انقلاب اين رابطه ابعاد ديگري هم پيداكرد. ارتباط فكري، عقيدتي، بحث و كلاس و مطالعه و فعاليتهاي مختلف به آن اضافه شد. طوري شد كه همه در خانواده مي دانستند اين دو نفر ارتباطشون يه شكل ديگه است. اگرچه همه با هم خوب بوديم و كم يا زياد اين نوع ارتباطات را بين خود احساس مي كرديم اما بين مريم و مهدي قوي تر بود تا جايي كه مريم اين ارتباط را حتي بعد از شهادت مهدي كه در بيست مهر ۵۹ اتفاق افتاد، حفظ كرد. درحاليكه مهدي شهيد شده بود برايش نامه مي نوشت. انگار او زنده است و مي خواهد به شكل عملي هم ارتباطش روحفظ كنه. 

¤ تفاوت و شباهت خواهر شهيدتان با جوان هاي حالا چيست؟
- فكرمي كنم هرانساني درهرمقطعي از زمان تفاوت ها و شباهت هايي با ديگران دارد. اين موضوع درهمان دوره اي كه مريم زندگي مي كرد هم صادق بود حتي با جوان هاي اين دوره؛ به نظرم توي جوانهاي اين دوره هم خيلي هاشون شبيه مريم هستند با وجود اينكه انقلاب و هشت سال دفاع مقدس و خيلي اتفاقات مهم ديگه رو نديدند. البته بعضي هاشون هم اصلاً شباهتي به مريم ندارند اما تفاوت مهم د رنوع فكر كردن و به دنبال آن نوع عملكرد است. خيلي جوانها را مي بينم كه به موضوعاتي كه دركنارشان مي گذره، اتفاقاتي كه مي افته در زندگي فردي شون، دراجتماع بدون فكر و تامل وارد مي شوند و بدتر از آن گاهي عجولانه تصميم مي گيرند و اين خيلي بده. گاهي موضوعاتي وجود داره كه حتي بدون مطالعه وتحقيق باهمان موهبت الهي -عقل انسان- قابل تشخيصه اما چون درمسيري قرارگرفتند كه در تشخيص دچار اشتباه مي شوند؛ درنتيجه تصميم اشتباهي مي گيرند. مريم خيلي اهل فكر بود . اهل تحقيق بود همان موقع هم بحث ها زياد بود، جريانات زياد بود اما با اون سن كم هم مطالعه مي كرد هم تحقيق و هم از اهل فن سئوال مي كرد تا مبادا به اشتباه بيافته.يه وقتي با خودم فكر كردم من كه سالها با مريم زندگي كردم مخصوصاً در دوران جنك و آن سالهاي پر التهاب، اگر مريم حالا زنده بود به جوانها چه مي گفت منظورم همه جوانهاست. همه مسلمان و ايراني و عزيزند و جدا كردن آنها اشتباه محض و خواست دشمن. ممكنه يك جواني حتي ظاهر خوبي نداشته باشه اما دلش؛ قلبش با دين و خدا گره خورده. تبليغات سوء چه در داخل و چه در خارج اونو به اشتباه انداخته. البته من موافق آن دسته از افرادي كه آگاهانه و از روي عمد منكر را در جامعه علني مي كنند نيستم ؛ بگذريم ؛ بعدازفكركردن به اين جمله رسيدم كه مطمئنما اگر مريم زنده بود مي گفت؛ آي جوانا همتون رومي گم دشمن از همه جا و همه كس نااميد شده، نكنه شما حواستون پرت بشه دشمن رو اميدواركنيد، حواستون جمع باشه.

و اما شباهتها؛ در آخرين كار فرهنگي كه انجام داديم كه يك نمايشگاه براي شناساندن شهدا به نسل جوان بود، جوانهايي راديدم كه خيلي شبيه مريم بودند تحرك وپويايي شون، تلاششون، تعهدشون، عشقشون به دين و راه درست و حتي حجابشون و خيلي چيزهاي ديگه ....كه همشون منو ياد مريم مي انداخت . 

¤ خصوصيات و ويژگي هاي بارز مريم ؟
- مريم درمراوده با ديگران روحي لطيف و با تواضع داشت و در برخورد با ديگران ومسائل و مشكلاتي كه پيش مي آمد عجولانه تصميم نمي گرفت. با گذشت و با ايمان بود . بسياري اوقات مي ديديم كه كار ديگران را به كار خود ترجيح مي داد . 

انقلاب كه شد ازطرف جهاد مي رفت توي روستاها با كشاورزها زمين شخم مي زد، بعد به بچه هاشون قرآن درس مي داد، بعد از آن بهداشت و كمكهاي اوليه آموزش مي داد . خلاصه از هر نظر نگاه كني زندگي پرباري داشت، هر چند كوتاه بود. 

مريم لياقت شهادت راداشت . پاك بود وخودش روآماده كرده بود مصداق من عشقني عشقته ومن عشقته قتلته . خيلي زيبا اين عبارت رو مي خوند. باعشق مي خوند و بااحساسي كه از سر تسليم در برابرخداوند قوت گرفته بود . از دنيا گذشتن و به خدا پيوستن كار هر كسي نيست . فقط شيوه مردان مرد و زنان دلاوري است كه به يقين و باوري رسيدند كه اونا رو لايق اين مقام كرده و بس .به نظرم مريم درعمل نزديك به خدا بود. ايمان قوي كه داشت خيلي از خصوصيات پسنديده رو به اوبخشيده بود. مهربان و صميمي، دور از تكبر و خودخواهي، متواضع و دوست داشتني. ايمان واقعي است كه تكبر نمي ياره. بعضي اوقات كه باهاش صحبت مي كردم مي گفت «ماازاسلام چي فهميديم؟هيچي! فقط اداي مسلمانها رو در مي ياريم.» تازه اين قدر كه خودسازي مي كرد و مراقبت از نفس خودش و اخلاق و رفتارش مي كرد هنوز ناراضي بود. همش دنبال بهترينها بود آنقد ربه مهدي پيله مي كرد، التماس مي كرد، فكرمي كرد ، نذرمي كرد حاجت مي خواست كه خوابش رو ببينه و از اون دنيا براش بگه. مي گفت اين قدرمي گويند شهدا در بهشتند درجنت هستند و...خيلي دوست دارم مهدي بياد از اون دنيا عالم برزخ يه چيزي برامون بگه و اين مربوط به اول جنگ بود، زماني كه مهدي تازه شهيد شده بود. بالاخره يه شب خواب مهدي رو ديد و برايم تعريف كرد. گفت توي خواب مهدي منو برد توي مسيري كه خيلي سرسبز و باصفا بود، خيلي قشنگ بود. همينطور كه با هم مي رفتيم جلو ديدم عجب ساختمانهاي قشنگي شبيه قصر بودند، خيلي زيبا، اما متوجه شدم بعضي از اين ساختمانها نيمه كاره و ناقصه. گفتم مهدي چرا بعضي از اين ساختمانها نيمه كاره اس؟ گفت پرونده بعضي ها هنوز ناقصه، هر وقت كارشون تمام شد و اومدند، خونشون هم آماده ميشه. خدا مي دونه با چه لذت و شعفي خوابشو تعريف مي كرد . 

¤ خبرشهادتش راچگونه شنيديد؟ چه احساسي داشتيد؟
- اون موقع محمد، علي وحسين -برادرانم- نيز در جبهه بودند. به دليل وضعيت بارداري كه داشتم مهدي همسرم سعي داشت زمينه سازي كند و خبر را طوري بدهد كه برايم مشكلي پيش نيايد. هر سه نفر آنها جزو كساني بودند كه حدس مي زدم ممكنه شهيد شده باشند، اما دلم گواهي مي داد يك اتفاقي براي مريم افتاده كه همينطور هم بود . احساس من يك احساس جاماندن بود. احساسي كه هنوز هم بعد از گذشت سالها اون رو همراه خودم دارم . خيلي غبطه خوردم و هنوز هم مي خورم . جالب بود كه هميشه مريم اون روزهايي كه هميشه در كنار هم بوديم گاهي سرمون رو روي يك بالش مي گذاشتيم و باهم حرف مي زديم درحاليكه صداي انفجار خمپاره ها رو در اطراف مي شنيديم. معلوم نبود چه اتفاقي مي افته و براي چه كسي . به من مي گفت فاطمه خوش بحالت اگرشهيد شدي ياد ما هم باش توخيلي انسان پاكي هستي و از اين جور حرفها كه البته من هميشه حرفش رو قطع مي كردم و مي گفتم هندونه زير بغل من نگذار! خودت و خداي خودت مي دونيد كه اينطور نيست. تو هر چه براي خودت سزاوار است به من نسبت مي دهي. او هم درجواب مي گفت نه اينطور نيست اما من از ته دل و با علم وآگاهي مي دانستم كه اينطوره و اونجا تواضع مريم بود كه در همه چيز نمود پيدا مي كرد و هميشه مشوق ديگران بود . 

¤ ازشجاعت خواهرتان بسيارتعريف مي كنند شما چه خاطره اي داريد ؟
- مريم هم شجاعت درگفتارداشت و هم درتصميم گيري و عمل. درطول زندگي اش بارها شاهد شجاعت هاي او درتصميم گيريها و در عمل بودم. يكباروقتي برادرم مهدي شهيد شده بود درحاليكه تنها بيست روز ازجنگ گذشته بود و ما بدليل وضعيت روحي مادرم مجبور شديم چند روزي شهر را ترك كنيم . بخاطر وضعيت روحي مادرم كسي جرات صحبت كردن از برگشت به آبادان رو نداشت. همه ما شرايط بسيارسختي را مي گذرانديم. اين چند روز مثل چندين سال گذشت حتي بيشتر. اما مريم با شجاعت تمام ،اما با ملاحظه و نه بي توجه به وضع مادر. موقع شناس، دقيق و حساب شده با مادر داغدارمان صحبت كرد و گفت مي خواهم بروم. اين صحبت او خطاب به مادر در آن وضعيت با توجه به شرايط خانواده مثل اعلان جنگ بود .
 
همه چيز به هم مي ريخت. چون اون موقع بحث اسارت و اين چيزها هم مطرح بود، قصه اش مفصله اما شد آن چيزي كه بايد بشه. جوري شد كه بقيه خواهرها و برادرها هم در پرتو شجاعت مريم يكي پس از ديگري به جبهه رفتند كه خودش يك انقلاب بود.
يكبار ديگرهم شجاعت درتصميم گيري ايشان مثال زدني بود؛ آنوقت كه به مادرم گفت من مي خواهم با يك جانباز نابينا ازدواج كنم و واقعاً در اين امر مصمم بود اما خداوند شهادت را كه شيرين تر بود و حتماً لايقش بود به او عطا كرد. 

يكبار در كنا راو در يك جلسه كاري نشسته بوديم. بحث بود، همه صحبت مي كردند. يه وقت يكي ازخواهران اسم كسي را آورد و شروع كرد صحبت كردن، درواقع غيبت. مريم كمي صبركرد بعد خيلي محترمانه گفت درسته بحث و گفتكو مربوط به كار است اما مي توان بدون اينكه اسمي از كسي بياريم حرف بزنيم و مشكل روحل كنيم. كمي گذشت اون بنده خدا توجهي نكرد و گاهي توجيه مي كرد كه غيبت نيست. يه وقت ديدم مريم دركمال شجاعت با وجودي كه افراد موجهي هم آنجا بودند معذرت خواهي كرد و جلسه را ترك كرد .
بعد از اون جلسه خيلي ها ازش ايراد گرفتند كه چرا جلسه را ترك كردي، جوابشون يه جمله بود مي خواهيد باگناه مشكل رو حل كنيد؟! 

¤ از شور و هيجان جواني مريم بگوييد. پرجنب وجوش بود يا آرام ؟
- تعدادي ازخواهران حوزه مشهد آمده بودند آبادان زير توپ وخمپاره و مي گفتند ما هم دوست داريم در دفاع مقدس سهمي داشته باشيم. در همان مدت كوتاه برايمان كلاسهاي عقيدتي و...گذاشتند. مدت كمي بود كه با مريم آشنا شده بودند ولي همه شان شيفته اش شدند. يكي ازاستادان محترم ازمريم خواهش مي كرد بيا مشهد درس بخون تو مال اين كاري. استعدادش رو علاقه اش رو و به قول شما جنب و جوشش رو ديده بودند. يا وقتي براي كمك به مردم مظلوم دزفول ازسپاه ماموريت گرفته بوديم و از آبادان با مريم رفته بوديم براي كمك، به خواهران دزفولي مي گفت پاشيد بريم ببينيم كجا كمك نياز دارند. بعد يكي از خواهران دزفولي گفت الحمدالله نيروي كمكي زياده. مريم گفت ما هم يكي از اونها بالاخره به درد يه كاري مي خوريم و پاشد رفت. آرام و قرار نداشت و در جريان جنگ خيلي زحمت كشيد. 

¤ ازخودسازي معنوي شهيد برايمان بگوئيد ؟
مريم از هر جهت روي خودش كار كرده بود. مسائل عرفاني معنوي ، اخلاقي ، علمي ، خودسازي . بوق و كرنا نداشت. دركمال آرامش و دور از چشم ديگران و تنها در محضرخدا خودش رو مي ساخت و انگاربراي رفتن آماده مي شد .مسئله خودسازي، خيلي به اين مسئله اهميت مي داد. كتاب خودسازي امام خميني(ره ) از كتابهايي بود كه مريم با شروع انقلاب مطالعه كرده بود و خيلي از اين كتاب الهام گرفته بود. غير از آن بحث خودسازي و محافل و جلسات مربوط به اون كه روزهاي اول انقلاب يكي ازموضوعات داغ و مورد توجه جوانها بود، براي مريم هم خيلي مهم بود. چيزي كه امروزه شايد كمتر به اون توجه مي شه . در كنار اين مسائلي كه گفتم خيلي اهل مطالعه و تحقيق بود . البته آن موقع مخصوصاً در زمان جنگ امكانات آنچناني نبود اما جالبه بدونيد از مختصر يادداشتهايي كه از شهيد باقي مانده بخش عمده اي مربوط به مطالب علمي است كه يا خودش مطالعه و خلاصه كرده يا از روي نوار كه آن موقع ها خيلي متداول بود پياده كرده بود، تا از آنها استفاده كنه. درطول جنگ و هنگام حضور در بيمارستان هر وقت فرصت مي كرد سراغ متخصصين مي رفت. چيزهايي ياد مي گرفت، مي پرسيد و از همه مطالب يادداشت برداري مي كرد. حتي گاهي اوقات كتابهايي در همان زمينه ها تهيه و مطالعه مي كرد. در كنار كتابهاي مذهبي كه خيلي علاقه به مطالعه آنها داشت به كتابهاي مختلفي كه فهميده بود برايش مؤثره، نگاه ويژه داشت. 

¤ رابطه اش با قرآن وادعيه چطوربود؟ شنيديم توي جنگ مراسم مختلف برپا مي شد.
درست شنيديد. يادم مي آيد ما حتي زير توپ و خمپاره دعاي كميلمون قطع نمي شد و به مناسبتهاي مختلف درخوابگاه برنامه اجرا مي كرديم. مريم به حضرت زينب خيلي ارادت داشت و هميشه ازمصيبتهاي وارده به حضرت به عنوان مصيبت عظما ياد مي كرد. يك بار در مراسم دعاي توسل وقتي به نام امام حسين (ع) وحضرت زينب و مصبيت اين دو بزرگوار رسيدند، آنقدر منقلب شده بود و گريه مي كرد كه نزديك بود از هوش بره. يه جورايي با معرفت گريه مي كرد. مثلاً خيلي ها سعي مي كنند به مجلس عزاداري برند كه مداح خيلي سوزناك و خلاصه با حال و هوايي بخونه كه اونا رو به گريه بياندازه اما مريم و شايد خيلي ازشهدا حتي بدون مداح، با معرفت گريه مي كردند . 

يا ايتها النفسه المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه ....... چقدراين آيه قرآن را دوست داشت ومن فكرمي كنم براي قدم نهادن درمسير رسيدن به نفس مطمئنه خيلي تلاش كرد كه كار واقعاً دشواري است . وقتي جنگ شروع شد، مريم فقط ۱۶ سال و ۸ ماه سن داشت اما باتوجه به اهميت وارزش خاصي كه براي تزكيه نفس وخودسازي قائل بود و همچنين گذرانقلاب از او انساني ديگر ساخته بود و همين امر باعث شده بود تا بعضي اوقات مسئوليتها وكارهاي مهمي به اومحول بشه . 

¤ آخرين مسئوليت ايشان موقع شهادت مددكاراجتماعي
بنياد شهيد بود . چه شد كه به مددكاري روآورد؟
بعدازگذشت چند سال ازجنگ وخدمت به عنوان يك امدادگر در بيمارستان مرزي مشغول شد كه البته اين تنها فعاليت مريم نبود در بسياري زمينه هاي ديگر هم فعال بود . زماني كه تقريباً نيروهاي امداد و درمان در بيمارستان به اندازه كافي بودند و مشكلي در اين زمينه وجود نداشت و به دليل همان روح ناآرام و پرتلاطمي كه تمايل به تغيير و خدمت بيشتر داشت، باعث شد كه اينبار در سنگر مددكاري به خدمت بپردازد . چون مريم آستانه صبر خيلي بالايي داشت، متعهد و مقاوم بود و مهربان و عاطفي. حتي وقتي مشغول فعاليت مددكاري شد از آن دسته مددكاراني بود كه بيشتر بين خانواده هاي شهدا بود تا در ساختمان بنياد. همه فكر و ذكرش خدمت به خانواده هاي شهدا، علي الخصوص مادران و فرزندان شهيد بود. خيلي در اين زمينه ها كارمي كرد.بعد از شهادتش يكبار به خواهر ثامري كه ازدوستان نزديك شهيد است گفتم دلم مي خواهد يكبار با شما به روستاهايي كه با مريم مي رفتيد بيايم. مي خواهم با خانواده هاي شهداي روستايي كه مريم با آنها رابطه داشت و به آنها خدمت مي كرد آشنا بشم . ايشان هم قبول كرد. يك روز با ماشين بنياد شهيد براي سركشي رفتيم روستا. بلافاصله بعد از اينكه ماشين نگه داشت و ما پياده شديم، ديديم چند تا بچه قد و نيم قد با سرعت به طرف ماشين مي دوند. تا به خودم اومدم ديدم اونا رو بي اختيار بغل كردم. آنقدر هيجان زده شده بودند و شده بودم كه هنوز هم وقتي ياد آن روز مي افتم احساس عجيبي پيدا مي كنم. آنها به دليل شباهت من به مريم من را با او اشتباهي گرفته بودند! بعد كه ا زشهادت مريم مطلع شدند كلي گريه كردند. يادمه يه همسر شهيدي بود مي گفت ديگه مثل مريم نداريم، نداريم و مرتب اينو تكرار مي كرد. 

¤ درطول جنگ گويا زخمي هم شده بود ؟
- هنگامي كه در حال مداواي مجروحي در اورژانس بيمارستان امام خميني بود، بيمارستان مورد هدف خمپاره قرارگرفت. بخشي ازساختمان آسيب ديد تكه هاي تركش به سر و كتفش اصابت كرده بود. وقتي از اطاق عمل بيرون آمد من به همراه مادرم براي زيارت شهدا و تجديد ميثاق با برادر شهيدم مهدي رفته بوديم گلزار شهداي آبادان. اون روز مادرم بر سر مزار مهدي خيلي گريه كرد. تازه كمي احساس سبكي مي كرد چون با هزار سختي و مشكلات زياد موفق شده بوديم براش مجوز بگيريم وارد منظقه جنگي بشه . اما وقتي برگشتيم بيمارستان مريم رو ببينيم متوجه زخمي شدنش شديم و بعد اون رو روي تخت بيمارستان ديديم. اما عجب روحيه اي! چهره ا ش متبسم اما معلوم بود درد زيادي داره، اماآن قدر حفظ ظاهر كرد و اصطلاحاً تدبير كرد كه مادر رو راضي كرد كه اتفاق خاصي نيافته و از شهرخارج نمي شه و مادر مي دونست تصميم مريم قطعيه. مادر بعد از ظهر همان روز چون مجوزي براي موندن نداشت شهر را ترك كرد و مريم هم بلافاصله دوباره به خدمت مشغول شد . 

¤ نحوه شهادتش چگونه بود ؟
- مادرشهيدي بنام شهيد مرزوق ابراهيمي كه مريم و همكارانش مرتب به او سركشي مي كردند، از او و دوستانش مي خواهد كه بعد از مرگش حداقل سالگردهاي شهيد را كه ۱۳ مرداد هرسال بود، بر سرمزار پسرش حاضر شده و ياد و خاطره او را زنده نگه دارند. مريم و همراهانش هم قول مي دهند كه هر ساله اين وصيت مادر پير شهيد را انجام دهند. روز موعود فرا مي رسد. سيزده مرداد سال ۱۳۶۳ ، در حاليكه مهياي رفتن به گلزارشهداي آبادان بودند تا وصيت مادر شهيد راعملي كنند، مورد اصابت تركش خمپاره قرارمي گيرن كه در اين انفجار، مريم فرهانيان به فيض شهادت نائل و دو خواهر همراهش مجروح مي شن. 

مريم با تركش بسيار كوچكي به قلبش شهيد شد. تركش كوچكي كه سفيري بود ازجانب او كه مي فرمايد من عشقته قتلته ومن قتلته ......... 

¤ ازنظم و آراستگي ظاهريش بگوئيد ؟
اوهم مثل خيلي ازجوانهاي حالا كه ظاهرشون براشون خيلي مهمه و سعي مي كنند خيلي مرتب و آراسته بيرون بيايند دقت كافي روداشت اما كاري نمي كرد كه توجه ديگران را به خودش جلب كنه. اين خيلي مهم بود. ما در شرايط سختي كارمي كرديم. در يك محيط كاملاً مردانه. كادر بيمارستان خيلي هاشون مرد بودند. سر و كار ما هم كه تماماً با رزمنده ها و زخمي ها و گاهي اسرا بود. هيچوقت يادم نمي ره همان موقع ها هم هر وقت صحبت حجاب و عفاف مي شد مي گفت بايد طوري بپوشيم و در محيط حاضر بشيم كه ديگران بدانند ما با حفظ حريم خودمون ، حجابمون و عفتمون فقط براي كمك و در راه اسلام و پيروزي رزمندگان به فرمان امام مونديم و كار مي كنيم. شايد اين خاطره كه مي گم جواب سئوال شما باشه. توي بيمارستان كه بوديم برق نبود ؛ روزهاي اول جنگ و ماههاي اول خيلي شرايط سختي بود. براي آب هم مشكل داشتيم. اون موقع ما با مقتنعه هاي بلند و مانتوهاي بلند كارامدادگري مي كرديم. يك بارديدم مقنعش روشسته. بارها اون را تكوند و بعد براي چند دقيقه از دو طرف مقنعه را مي كشيد و دستش را ثابت نگه داشته بود. وقتي علت را پرسيدم، گفت؛ حالا كه شرايط اتوكردن رو نداريم بايد چند دقيقه باهمان حالت كه مقنعه هنوز نم داره اون رو نگه دارم تا وقتي خشك شد چروك نباشد. اينطوري انگار اونو اتوكردي. 

خيلي مواظب تميزي و آراستگي ظاهريش بود. البته در چارچوب دين. حجاب و پوشيدگي اش هميشه براي همه نمونه بود . 

¤ حس و حال مادرتان نسبت به مريم چطور بود؟
- يك بار از مادرم راجع به مريم پرسيدم. راستش را بخواهيد اين همه كه از مريم مي دانستم انگار هيچ چيز نمي دانستم. گفتم مادر از مريم بگو. مي خوام از زبون شما راجع به مريم بنويسم . مادرم فقط گوش مي كرد حرفي نمي زد. بعد متوجه اشكهاي ريزي شدم كه از گونه هاش پايين مي آمد. خيلي از خودم ناراحت شدم چون دوباره باعث ناراحتي مادر شده بودم. چون او به غير از مريم، برادرم مهدي و دو دامادش رو هم درجنگ ازدست داده بود و به هرحال شرايط سختي بود. شروع به صحبت كرد. كوتاه اما شنيدني . گفت وقتي مريم به دنيا آمد توهمون بيمارستان آبادان، يادم مياد اونو لاي يه ملافه سفيد پيچانده بودند و آوردند گذاشتند توي بغلم. من كه اولين بچم نبود، اما تا بچه رود ديدم يك احساس عجيبي پيدا كردم . احساسي كه قبلاً اونو تجربه نكرده بودم . خودم اونموقع اسمشو دلشوره گذاشتم . فقط نگاهش مي كردم و فكرمي كردم انگار يكي بهم مي گفت اين با بقيه بچه هات فرق داره. بعد گفت؛ فاطمه تو كه خودت همه چيزو مي دوني. 

هيچكس نمي دانست دختري كه درسحرگاه ۲۴ دي ماه سال ۱۳۴۲ دربيمارستان آبادان به دنيا ميايد بعدها و در جريان سالهاي پر التهاب جنگ در همان بيمارستان و بيمارستان هاي مرزي ديگر منشاء خدمات فوق العاده اي مي شه كه هركدامش يك حديث مفصله . 

¤ فكرمي كنيد چه چيزي دروجود مريم نهفته بود كه
به عنوان اسوه شهادت و مجاهدت زن ايراني معرفي شد ؟
- به نظرم شهيدي مثل شهيد مريم فرهانيان مي تونه براي نه تنها امروز ما بلكه آيندگان ما نيز الگو باشه. بخاطر دو تامسئله مهم. يكي اينكه من هميشه از خودم سئوال مي كردم چرا بعد از عاشورا كه قله شهادته هم مشيت خداوند اينطور شكل گرفته كه اين زنجيره شهادت در طول عصرها و زمانهاي مختلف ادامه داشته باشه؟ تا مثلاً زمان ما حتي بعد از جنگ و آن هشت سال دفاع مقدس هنوز هم داريم شهيد مي ديم. يعني هركس لياقتش رو پيدا كنه خدا عنايت مي كنه. براي اين كه اين شور شهادت و ايثار كه به تداوم حزب الله و دين خدا كمك مي كنه و اونو زنده نگه مي داره هيچ وقت از بين نره. مريم يه دختر۱۸ ساله بود ، درست در سن الگوش و مريدش و تمام هستي اش حضرت زهراي مرضيه (س). مي تونست مثل خيلي هاي ديگه حتي در زمان جنگ در يه مسير ديگه، يه شكل ديگه، يه عقيده ديگه، يه راه ديگه باشه. اما مي آيد و با تمام آنچه كه داره مي گه خدا من هم هستم به قدر فهم خودم. تو نامه ها و وصيت نامه اش هست. خيلي قشنگه، وقت نيست بگم. اون كارهاي موثر رو انجام مي ده بعد هم خدا مزدش رو مي ده؛ بهترين نوع مرگ. حالا يك سئوال؟ چرا همچين جواني الگو نباشه. جوانهاي ما دنبال چي هستند. دنبال چي مي گردند والله بيايند بگويند ما هستيم الان هم جنگه ، بدتر از جنگي كه زمان شهيد مريم فرهانيان بود . مهم تر و حساس تر از اون موقع، هر جواني الان بياد بگه خدا من هستم با هر چه دارم ، مطمئن باشه كم از شهيد فرهانيان ها نيست. براي اينكه الان سخت تر دشمن داره تلاش مي كنه، خرجش فقط به قول آقا و رهبرمان يك بصيرت و بعد هم يك انتخاب آگاهانه كه همه جوانهاي ايران اسلامي نشان دادند پاي كارند و دشمن نااميد كن. 

مسئله دوم هم وصيت نامه شهيد مريم فرهانيان. وصيت نامه خودشو در سال ۶۲ نوشته. البته قبل از اون هم وصيت نامه داشت ولي عوض كرده ومرتباً اون رو تجديد مي كرد. نكات بسيار مهم كه همه اش درس از يه دختر جواني كه در جنگ و در دفاع حضورمستقيم داره. الان كه حدود ۲۶ سال گذشته، هنوز تازه و قابل استفاده. نكات مهم و ظريفي داره كه همش درسه. الگو معني اش چيه؟ اونطور زندگي، اونطور شهادت و اينطور وصيت نامه . 

¤ گويا تاآخرين لحظه شهادت نگران حجاب خود بود ؟
- بله همينطوره كه شما مي گوئيد و اين نگراني درطول زندگي مريم هم وجود داشت. قبلاً به آراستگي تميزي و حفظ ظاهري و پسنديده در مورد شهيد اشاره كردم. خيلي از حجاب و قبل از آن عفاف و پاكدامني خود مراقبت مي كرد. اين هم دليل داشت از سر احساسات يا جو زمان انقلاب و جنگ و امثال اينها نبود. مطالعه كرده بود، تحقيق كرده بود كه دين از او چه مي خواهد. خدا از او چه مي خواهد، همون خط رو مي گرفت و مي رفت جلو. يكي ازآنها حجاب بود. عكسهاي متعددي از جنازه شهيد گرفتند. درتمامي اين عكسها شدت و همت مريم در نگهداشت مقنعه و حفظ اون رو با دستي كه به خون بدنش آغشته است، مي بينيم. من مي شناسم مريم رو، مي دونم حتي تو اون لحظه بيشتر از جونش مراقب بوده مبادا چادرش بيفته يا مقنعه اش كنار بره. 

¤ مريم به رضايت پدر و مادر خويش بسيار بها مي داد.
اگرخاطره اي داريد بيان كنيد
.
- درجواب اين سئوال به جرات مي گويم خيلي .مريم آنوقتي كه با هرترفندي رضايت مادرم را براي بازگشت به شهرگرفت و علي الظاهر مادر رو راضي كرده بود و اصطلاحاً با مجوز مادر به منطقه جنگي رفت، مي دانست مادر ته دلش هنوز نگرانه و اين نگراني رو او بوجود آورده يا مسائلي ازاين دست كه مريم با بيان خاطره اي از يكي ازهمرزمانش در طول خدمت وحتي تا چند روز قبل از شهادتش مرتباً سعي مي كرد از مادر حلاليت بگيره و مرتب با مادر راجع به محيط جنگي و ضرورت بودنش در آبادان صحبت مي كرد. خيلي به فكر مادرم بود. هروقت مرخصي مي گرفت فقط به خاطر مادرم اين كار را مي كرد والا زياد اهل استراحت و اين چيزها نبود. مرتب مي گفت حق مادرم، حق مادرم، حق پدرم، اونا خيلي به گردنم حق دارند و حالا كه از اونا دورم بايد ازم راضي باشند. كارهايي مي كرد كه مادرم راخوشحال كنه. علائق مادرم را شناسايي كرده بود و هر دفعه كه مرخصي مي اومد يكي از اونها رو براي خوشحالي مادرم انجام مي داد، من خودم شاهد چند تا از كاراش تو مرخصي هايي كه مي اومد بودم. اون لحظه ها واقعاً احساس مي كردم مادرم ازته دل خوشحاله و به مريم افتخار مي كنه .
کیهان
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *