امروز سالگرد شهادت حاج همت است. فرماندهای که بعد از گذشت ۴۰ سال محبوب است و فرماندهای که در گفتار و عمل خودش را خدمتگزار رزمندگان نوجوان تا پیرمرد میدانست.
وقتی که مسجل شد حاجهمت شهید شده و پیکرش را از منطقه به عقب منتقل کردهاند، رفتیم دنبال پیکر و خیلی اینجا و آنجا را گشتیم. در خود معراج هم خیلی گشتیم تا نهایتاً شهیدعبادیان از روی پیراهن زیری که چند روز قبل به حاج همت داده بود، پیکر بدون سر ایشان را شناخت.
هواپیما شروع کرد به تیراندازی، چند تیر هم به عقب وانت خورد و آن را سوراخ کرد. نگاهی به حاجی انداختم،دیدم آرام و بی خیال نشسته و هیچ استرسی در چهره اش مشاهده نمی شود.
باید همین امشب سر زده تشریف بیاری. می دونی چرا؟ چون بابا خیلی کار داره. اگه امشب نیایی، من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم. بیا و مردونگی کن و همین امشب تشریف فرمایی کن.
یادم می آید آنقدر حالش بد بود و در شرایط جسمانی بدی به سر می برد که وقتی نمازش را شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست زمین بخورد، بتوانم او را بگیرم.
برگشتیم قرارگاه. مانده بودیم چه کنیم، کسی هم نبود تا از او خبری بگیریم یا کسب تکلیف کنیم. یک روز تمام بلاتکلیف بودیم. روز دوم بود که خبر دادند: حاجی شهید شده، ولی جناره اش را پیدا نمی کنیم.
واقعیت این است که زمین از زمانه، یک نفس بدون اسرائیل طلبکار است و هرکس بویی از آزادگی برده باشد از نزدیک شدن مرگ این جرثومه خوشحال میشود؛حالا که تمام آزادگان دنیا در یک امتداد ایستادهاند!
پیش از شروع عملیات خیبر، نیروهای بعثی جبهه ایرانیها را با بمبهای شیمیایی، بمباران کردند که شیخحسین نیز با وجود آنکه در آنلحظات از منطقه عملیات فاصله داشت، شیمیایی شد.