خواهر یکی از شهدای نوجوان دفاع مقدس تعریف میکند: «عملیات سختی در راه داشتند و فرمانده قصد اعزام برادرم را نداشت. برادرم تا موضوع را فهمید به او گفت: «اگر من را نبرید، روز قیامت شکایت میکنم.»
یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «در جبهه اذان گفتن و برنامهریزی برپایی نماز جماعت را بر عهده من گذاشته بودند؛ اما من ساعت اذان به افق آن منطقه را نمیدانستم. برای همین یک ساعت زودتر بیدار شدم و شروع به اذان کردم که ناگهان شیئی خورد پس گردنم!»
پرچم را کنار زدم، چند تکه استخوان و قدری خاک، سفارش کرده بود جایی که تیر خورده را ببوسم اما تکه استخوانها معلوم نمیکرد چه بر پسرم گذشته، پسر رعنایم شده بود چند تکه استخوان سرم را روی خاک و استخوانهای داخل تابوت گذاشتم و گفتم: امان از دل زینب.
۲ ماه از رفتنش به جبهه گذشته بود که مادر به خیال اینکه حالا که پدر به مرخصی آمده حتما پسر هم از راه میرسد، تمام حیاط و کوچه را آب و جارو کرد. عدس پُلو را بار گذاشته بود و بوی اسپند و نان تازه خانه را برداشته بود. صدای در که به گوشش رسید از جا کَنده شد و چادر به سرش انداخت و به سمت در پرواز کرد حتما ...
یکی از همرزمان شهید فوتبالیست «احمد هوشنگی» میگوید: احمدآقا وقتی به جبهه آمد، برنامه فوتبال را در لشکر ۱۷ راه انداخت. در مسابقات فینال از وسط زمین شوت زد و گل شد، بعد فریاد زد گُل، گُل.
شهید فصیحی، خیلی مهربان و دلسوز بود. در آن دوران، واقعاً به من محبت میکرد. بدون اینکه دلم خوراکی یا میوهای بخواهد، خودش میخرید که مباد من دلم از این چیزها بخواهد.
خیلی ریزه میزه و تر و فرز بود. مثل بچهها یک لحظه آرام نداشت. مورچه میگرفت دعوا میانداخت. بند پوتین بچهها را یواشکی به هم گره میرد. شب میرفت بیرون سنگر صدای حیوانات درنده را از خودش در میآورد.
یکبار اورکتی آورده بود که خودش میگفت از تن یکی از کشته شدههای عراقی درآورده است. آورده بود اورکت را بفروشد. اما کمکم همین آدم آنقدر متحول شد که دنبال پاک کردن خالکوبیهایش بود
شهید کاظم جعفرزاده سردار جبهه جنگ و ایثار کسی که با فروش منزل مسکونی خود در تبریز، پول حاصل از آن را صرف راهاندازی تعمیرگاه مجهز تعمیر و بازسازی تانکها و دیگر ادوات جنگی کرد.
وقتی ما را شناختند گفتند باید بخوانید. اینجا بخوانید بهتر است. گفتند خواندن شما از جهاد مفیدتر است. موتوری دراختیار ما گذاشتند و با موتور به اینور و آنور میرفتیم و میخواندیم. ما سرود حماسی میخواندیم و آقای آهنگران در حوزه مداحی فعالیت میکردند.
حجتالاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان که سالهای دفاع مقدس در جبههها حضور داشته، خاطرهای از اوایل شهریور ۶۲، پس از خاتمه عملیات والفجر۳ دارد که بناست در کتاب «کوهستان آتش» چاپ شود.