گروه فرهنگی جهان نيوز: روز عاشورا امام در کنار پیکر خیلی از شهدا رفت، اما حالات امام در هیچ کجا مثل کنار پیکر برادرش نبود.
وقتی امام حسین(ع) بر بالین خون آلود حضرت عباس(ع) حاضر شد و آن بدن پاره پاره را نظاره میکرد و میگریست، فرمود: «اکنون کمرم شکست»
خواست که بدن زخم دار برادر وفادار خود را به سوی خیمه ها ببرد اما برادر در همان حالت عرض کرد تو را به حق جدت قسم میدهم که مرا در همین جا بگذار و به سوی خیمه ها نبر!.
به دخترت وعده آب داده بودم و چون نتوانستم به او آب برسانم از وی خجالت میکشم. دیگر آنکه من علمدار و سردار لشکر تو بودهام چون این لشگر مرا کشته ببینند جرأت و جسارت ایشان بر تو زیاد میشود.
امام در حالی که قطرات اشک از دیده های مبارکش جاری بود به خیمه بازگشت.
از معصوم نقل شده که همه شهدا به مقام عباس(ع) غبطه میخورند و در روز قیامت آرزو میکنند که ای کاش مقام حضرت عباس(ع) را داشتند.
نهمین روز ماه محرم، به نام کسی نامگذاری شده که در رشادت، فداکاری و فروتنی همه را به شگفتی وامیدارد و الگوی بسیاری از انسانها میشود.
در این روز یادی میکنیم از شهدایی که ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل العباس(ع) داشتند، ارادتی که حتی کوران جنگ و هیاهوی میدان نبرد از آن نکاست. شهدایی همانند سردار حاج حسین همدانی و مصطفی صدرزاده که در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) جان خود را تقدیم کردند.
شهیدی که برای دفاع از حریم اهلبیت(ع) هویت خود را تغییر داد
مادر مصطفی از بدو تولد نامی را برای وی انتخاب میکند که تا روز شهادت برازنده آن بود. وی که از کودکی نذر حضرت عباس (ع) میشود، در تمام لحظات زندگی خود مورد عنایت ایشان قرار میگیرد. وی دانشجوی ترم آخر رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز و فرمانده ایرانی گردان عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی «سید ابراهیم» بود که در ظهر تاسوعا حین درگیری با تروریستها توسط گلوله تکتیرانداز نیروهای تکفیری در حلب سوریه و در عملیات محرم با لب تشنه به شهادت رسید.
فیلمی از مصطفی صدرزاده هست که خودش در حال زمزمه یک مداحی میگوید که انشاءالله تاسوعا پیش عباس(ع) هستم:
شهید صدرزاده بهمدت ۲ سال و نیم در درگیریهای علیه تروریستهای تکفیری به دفاع از حرم حضرت زینب (س) پرداخته و طی این مدت هشت مرتبه مجروح شده بود.
در ادامه خاطراتی به نقل از مادر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده در کتاب «قرار بی قرار» را میخوانید:
دعا برای عاقبت به خیر شدن
همیشه با ترس میگفت، «نکند در زمان ما اتفاقی همانند عاشورا رخ بدهد و زمانی که باید برای دفاع به میدان برویم، شانه خالی کنیم.» همیشه آرزو میکرد که ای کاش توفیق داشت و جزو یاران امام حسین (ع) در عاشورا بود. زمانی که به این مسائل فکر میکرد، میگفت، «مامان! تو را به خدا قسم دعا کن که عاقبت بخیر شوم.»
چرا سوریه؟
یک مرتبه از وی، علت اصرارش برای اعزام به سوریه را پرسیدند. مصطفی پاسخ داد، «برای چه ۱۴۰۰ سال است که روضه میگیریم؟ مگر غیر آن است که به اهل بیت (ع) و شیعیان توهین نشود و اصالت اسلام حفظ شود؟! کاری که امام حسین (ع) در عاشورا کرد، زنده نگهداشتن دین پیامبر (ص) بود و با اسلامی که معاویه عَلَم کرده بود، جنگید. پس وظیفه شرعی من است که بروم. خود که هیچ، همسر و فرزندانم و تمام خاندان من فدای یک کاشی حرم حضرت زینب (س)».
روز تاسوعا سال ۱۳۹۴
سر سجاده نشسته بودم. آن روز با تمام روزها فرق میکرد. نماز صبحم که تمام شد، بغض و نگرانی امانم را برید. پدر مصطفی وارد اتاق شد، با دلشوره گفتم: «میترسم! امروز تاسوعا است! روز نذر ما!» مدام به تلفن همراه خود نگاه میکردم. همانند هر روز، منتظر پیام صبح بخیر مصطفی بودم. اما پیامی نمیآمد. گونه خود را بر روی شیشه بخار گرفته ماشین چسباندم و در دل، مصطفی را صدا کردم. چشمانم را بستم. مدام آیت الکرسی میخواندم، اما مگر دلم آرام میگرفت؟! پشت چشمان بستهام تصورش کردم و آرام در آغوش کشیدمش. چقدر دلم برای بوییدن و بوسیدنش تنگ شده بود. حتی در خیال خود تصور کردم لاغرتر از همیشه شده بود. این بار چقدر رفتن مصطفی طول کشید. نمیدانم چرا حواس وی به دلتنگی ما نبود.
پدر مصطفی صدایم میکند که خانم حواس شما کجاست؟! سرم را میچرخانم و بی رمق میگویم، «پیش مصطفی!» مداح روضه حضرت عباس (ع) میخواند. دلم میلرزید. از صبح بیقرار مصطفی بودم. اشکهایم تمام صورتم را پر کرده بود. به ساعت نگاه کردم. ۱۱ و ربع بود. انگار یکی دست کرده میان قفسه سینه من و داشت قلبم را از جا میکند. از حضرت عباس (ع) میخواستم خودش آرامم کند. روضه تمام نشده بود، که به خانه برگشتم.
نمیدانم چقدر گذشت که تماس گرفتند و گفت، «پسر مصطفی بیحال است، برای کمک به همسر وی، به خانه آنها بیا» فهمیدم مصطفی... صدایم لرزید... پرسیدم، «از مصطفی خبری شده؟!» پاسخ داد، «مجروح شده.» یقین پیدا کردم که مصطفی شهید شده است. تا نیمههای شب همسر مصطفی کنار تلفن بود تا خبری از اوضاع وی بگیرد. متوجه تماسهای بین برادر و پسرم شدم.
دلم طاقت نیاورد. خودم به برادرم زنگ زدم و جویای خبر شدم. نفس عمیقی کشید و سکوت کرد. سپس به سختی گفت، «خبر خوبی به من ندادهاند، ان شاءالله که دروغ است!» تلفن را قطع کردم. ساعت ۱۱ و نیم شب بود که در صفحه یادواره شهدا خبر شهادت یکی از فرماندهان فاطمیون را اعلام کردند. با گریه از خانهشان بیرون آمدم و گفتم، «مصطفی خیلی بیمعرفت هستی! هیچوقت با گریه از منزلتان خارج نشده بودم!»
برای تو هم کمین گذاشتند
بعد از سال ها مجاهدت در دوران دفاع مقدس و پس از آن و همین طور پس از پایان ماموریت فرماندهیاش در جبهه های مقاومت همچنان بی ادعا و مشتاق به دنبال انجام دادن ماموریتش بود، تا اینکه پس از سال ها مجاهدت در حومه حلب محاسن سفیدش به خون شهادت خضاب شد.
یکی از مشهورترین فرماندهانی که در جریان مقابله با گروهکهای تکفیری و دفاع از حرم اهل بیت(ع) به شهادت رسید، سردار شهید حاج حسین همدانی بود.
حاج حسین همدانی در زمان دفاع مقدس و در کنار حاج احمد متوسلیان، شهید محمدابراهیم همت و شهید محمود شهبازی از بنیانگذاران تیپ 27 محمد رسولالله(ص) شناخته میشود. سردار همدانی در دوران پس از جنگ مسئولیتهای متعددی در سپاه و بسیج داشته است. فرماندهي سپاه پاسداران همدان، فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله(ص) و سپاه تهران و مشاور فرمانده کل سپاه، بخشی از مسئولیتهای اوست.
با آغاز بحران سوریه و در خواست کمک این کشور از ایران، با توجه به تجارب و شایستگیهای سردار همدانی، وی برای اعزام به جبهه سوریه انتخاب میشود.
درست در همان زمانی که گروهکهای تروریست تکفیری در حال پیشروی در خاک عراق و سوریه بودند و بسیاری از تحلیگران، سقوط دولتهای عراق و سوریه را قطعی میدانستند، سردار همدانی با ایده تشکیل نیروهای دفاع مردمی وارد سوریه میشود و با تشکیل نیروهای دفاع وطنی و ایجاد دفاع مردمپایه به خوبی در مقابل هجمه گروهکهای تکفیری میایستد و مانع از پیشرویهای بیشتر آنان شده و روند بازپسگیری مناطق اشغالی را نیز آغاز میکند.
سرانجام در 16 مهرماه سال 94 سردار سرتیپ حسین همدانی پس از سالها جهاد و رشادت، در حومه شهر حلب سوریه و در حین انجام ماموریت مستشاری به درجه رفیع شهادت نائل میآید.
در پایان قسمتی از کتاب «ساعت ۱۶ به وقت حلب» را خواهید خواند که نویسنده با خوش ذوقی تمام عیار نوع شهادت حاج حسین همدانی را به علمدار دشت کربلا تشبیه کرده است:
شنیدم به همرزمانت گفته بودی: «دیگر سینه ام تنگی میکند» چه آشنا بود این کلامت حسین جان!
شنیدم وقتی به منطقه رفتی برایت کمین گذاشتند. راستی از پشت کدام نخل؟
شنیدم از مرکبت افتادهای. ای به قربان سر و چشم زخمیات حسین جان!
آیا برای شهید کردن سردار راهی جز این بود؟
شنیدم ابو وهبت نامیدند. پسر بزرگت وهب نام دارد. ولی اگر نام دیگری هم داشت، باز تو ابووهبی؛ که اگر نام پسر ابوالفضل(ع) هم جز فضل بود، باز ابوالفضلش میخواندند. خواستی بیاموزی به ما معنی واقعی ولایت را؟ شنیدم تو هم دست به شمشیر نشدی سردار!
خواستی بیاموزی که ابوالفضل(ع) هم که رشادت را از پدرش، علی به ارث برده بود، آن گونه شهید شد که مولایش خواست.
خواستی بیاموزی معنای واقعی «کلنا عباسک یا زینب» را.
چه زیبا در سخنرانیات گفتی: «زینب عباس نیست. ما آمدهایم تا از حرمت پاسداری کنیم.»
دو شهید معروفی که با دست بریده به دیدن ارباب رفتند
۳ نوجوانی که به قاسم بن الحسن(ع) اقتدا کردند +تصاویر
علیاصغرهایی که در جوانی به شهادت رسیدند +تصاویر
عشقشان شهادت مثل علی اکبر(ع) بود +تصاویر