گروه فرهنگ جهان نيوز حسام زبیراوی: فکه، منطقهای بیابانی در شمال غربی خوزستان و جنوب شرقی استان ایلام است. این منطقه از جنوب به چزابه و شهر بستان، از شرق به میشداخ و رقابیه، از شمال غرب به عین خوش و شهر موسیان، از شمال شرق به چنانه، برغازه و سپس به شهر شوش و از غرب به استان العماره عراق منتهی میگردد. طول و عرض جغرافیایی منطقهٔ عمومی فکه از ۳۱ درجه و ۵۴ دقیقه شمالی تا ۳۲ درجه و ۱۵ دقیقه شمالی و ۴۷ درجه و ۲۵ دقیقه شرقی تا ۴۷ درجه و ۵۵ دقیقه شرقی امتداد دارد. ارتفاع آن از ۰ تا ۱۴۰ متر از جنوب به شمال، گسترده است.
فکه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم میشود. بخش جنوبی آن جزو استان خوزستان و شهرستان دشت آزادگان محسوب میشود، بخش شمالی آن جزو استان ایلام و از توابع شهرستان دهلران میباشد.
منطقهٔ فکه؛ رملی و سرزمین شنهای روان است، در بخش جنوبی آن رمل و شنهای روان بیشتر است، به گونهای که حرکت کردن بر روی آن بسیار سخت و طاقتفرساست. خاک فکه شمالی سختتر است و در بخشهایی از آن خاکهای رس و خاکهای قابل کشت وجود دارد. بارندگی در فکه بسیار کم است، به گونهای که اکثر مناطق آن خشک و بیآب و علف است، در منطقهٔ فکه جنوبی، تعداد روستاها به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد و تنها عدهای از عشایر در آن زندگی میکنند. در منطقهٔ فکه شمالی به علت وجود رودخانه دویرج و بارانهای فصلی؛ روستاهای معدودی وجود دارد و منطقه قابل تحملتری است.
فکه یکی از محورهای اصلی حملهٔ ارتش بعثی عراق به محور شمال خوزستان بود. لشکر ۱ مکانیزه عراق از این محور به سمت شوش وارد عمل شد. اما مقاومت تیپ ۳۷ زرهی شیراز و همینطور سپاه پاسداران موجب شد عراقیها به سختی و با تأخیر از فکه عبور کنند. ارتش عراق با عبور از محور فکه توانست خود را تا کنار رودخانهٔ کرخه نزدیک جادهٔ اهواز اندیمشک برساند. پس از عملیات فتحالمبین ـکه به آزادسازی بخش اعظمی از منطقهٔ غرب شوش و دزفول انجامیدـ منطقهٔ فکه همچنان در اشغال نیروهای عراقی باقی ماند. در ۱۷/۱۱/۶۱ عملیات والفجر مقدماتی در جنوب فکه انجام شد و رزمندگان ایرانی توانستند با شکستن خطوط پیدرپی ارتش عراق به عمق مواضع آن نفوذ کنند، اما بر اثر مقاومت شدید عراقیها، رزمندگان ایرانی به مواضع قبلی بازگشتند. در ۱۰/۲/۶۵ ارتش عراق به فکه حمله کرد و بیش از ۷ کیلومتر پیشروی نمود. عملیات والفجر مقدماتی، خاطرات تلخی را در پی داشت. تعداد زیادی از نیروهای ایرانی به علت لو رفتن عملیات و تجهیزات فراوان دشمن و میادین مین بسیار در منطقه کشته و مجروح شدند، عدهای عقبنشینی کردند، اما عدهٔ زیادی در این سرزمین جاماندند. برخی بر اثر تشنگی در بیابان سوزان فکه کشته شدند و عدهای هم به طرزی فجیع توسط نیروهای بعثی کشته شدند حتی عراقیها برخی از مجروحین را زندهبهگور کردند. این سرزمین علاوهبر آنکه محل کشتهشدن تعداد قابل توجهی از رزمندگان ایرانی است، شاهد کشتهشدن سه فرماندهٔ بزرگ جنگ «ابراهیم هادی، حسن باقری و مجید بقایی» نیز بود. فکه تا آخر جنگ در دست نیروهای عراقی باقی ماند و برخی پیکرها همچنان در میادین مین باقی ماند.
به فکه که می روید باید حتما به هر سه یادمان آن سر بزنید. یادمان اصلی فکه، یادمان شهدای کانال کمیل و یادمان شهید حسن باقری. هرکدامشان داستانی دارد که باید حتما دید، حس کرد و بعد شنید.
چرا فکه به قتلگاه شهدا معروف است
یکی دو سال بعد از اجرای قطعنامه 598، دوستانی از جمله حسین اللهکرم، سعید قاسمی، احمد کوچکی، جعفر رسولی، قاسم دهقان و محمد جهانبخش که از مسئولان اطلاعات عملیات «والفجر مقدماتی» بودند و دقیقاً منطقه را میشناختند، گفتند «پیکر شهدای این عملیات در فکه شمالی جا مانده است که باید آنها را به عقب برگردانیم».
به همراه آقای محمودوند، پازوکی، میرطاهری و جعفر ربیعی به منطقه رفتیم؛ موثقترین فردی هم که همراه ما بود و میدانست پیکر شهدا کجاست، آقای «جعفر ربیعی» فرمانده گردان تخریب لشکر27 بود چون وی بعد از 5 ـ 6 روز محاصره در بیابان فکه به اسارت عراقیها درآمد و دقیقاً مقتل شهدای فکه را میشناخت.
بنابراین به قتلگاه فکه، همان مکان مشرف به تپه دوقلو رفتیم و از طریق ایشان شهدا را پیدا کردیم؛ شهید محمودوند نیز از جمله افراد مطلعی بود که شب عملیات «والفجر مقدماتی» تخریبچی گردان حنظله بود، باید کانال سوم و چهارم را نشان میداد چون بچههای گردان حنظله و کمیل نیز در این کانالها مانده بودند. آقای محمودوند ذهن خوبی داشت و با راهنماییهای او محل شهادت شهدای گردانهای حنظله و کمیل شناسایی شد.
در نتیجه با راهنماییهای جعفر ربیعی و آقای اللهکرم، قتلگاه 120 شهید معلوم شد و با راهنمایی شهید قاسم دهقان که در عملیات «والفجر یک» حضور داشت، محل شهادت شهدای این عملیات در فکه شمالی شناسایی شد.
این اتفاقات به قدری جالب بود که وقتی شهید آوینی از این موضوع مطلع شد، تیمش را به منطقه آورد و بعد از مرحله اول شناسایی، گفت «اینجا، جای کار زیاد دارد و حتماً چند برنامه برای اینجا میسازم»؛ در همین جریان وقتی شهید آوینی برای دومین بار با سعید قاسمی، شهید قاسم دهقان و آقای شفیعی به منطقه آمد در چندقدمی قتلگاه شهدای فکه به شهادت رسید.
نقطهای که 120 شهید «والفجر مقدماتی» را پیدا کردیم، یک گودی بزرگی بود که وقتی در این عملیات در محاصره دشمن قرار گرفتیم، مجروحان را به این نقطه امن میآوردند و امدادگران آنها را مداوا میکردند؛ پیکر شهدا را نیز به این نقطه منتقل میکردند تا در صورت شکسته شدن خط، آنها را به عقب ببرند؛ رزمندگانی هم که میخواستند در تیررس دشمن قرار نگیرند، در این نقطه بودند؛ در واقع گودال قتلگاه جانپناه رزمندگان بود.
وقتی منطقه به محاصره دشمن درمیآید، عراقیها شهدای داخل قتلگاه را در همان مکان نگه میدارند، حتی به برخی از مجروحان تیرخلاص میزنند و بعضی از آنها را مانند آقای ربیعی، با خودشان به اسارت میبرند.
به این ترتیب شهدای «والفجر مقدماتی» از سال 61 تا 71 در میان رملهای فکه ماندند، و در عملیاتهای تفحص منطقه، پیکرهای مطهر شهدایش یک به یک به شهرهایشان باز میگردند.
دو روایت متفاوت از ماجرای فکه
ماجرای فکه دو روایت متفاوت دارد و نه تنها متفاوت که متضاد روایتی حاکی از شکست و روایتی سرشار از پیروزی و شگفت، که در اینجا هر دو روایت منطبق بر واقع است. آری فکه یادآور شکست است شکست یک حرکت نظامی. تلاشی که به فتح خاک منجر نشد و از طرف شاهد یک پیروزی خیرهکننده است پیروزی ارزشهای بلند الهی و انسانی. فکه از یک سو محل فرو افتادن اجساد و از سویی دیگر خاستگاه عمیقترین و شورانگیزترین گرایشات ربانی انسان است، درست مثل کربلا.
روایت اول
فکه نام منطقهای است واقع در شمال غربی استان خوزستان که از غرب به خط مرزی ایران و عراق، از شمال به منطقه چنانه و از جنوب به منطقه چزابه محدود میشود. فکه یکی از محورهای اصلی تجاوز ارتش عراق به شمال خوزستان بود. عراقیها با عبور ازاین محورها توانستند خود را تا کنار رودخانه كرخه برسانند و به جاده اهواز- اندیمشک نزدیک شوند. در آغاز جنگ وقتی فکه سقوط کرد پاسگاههای واقع در آن محاصره شدند و نیروهای مستقر در آنها با زدن به بیابان عقبنشینی کردند. اما تعدادی در هنگام عقبنشینی راه را گم کرده و در اثر تشنگی شهید شدند.
در طول نبرد 8 ساله، دو عملیات وسیع نظامی و دو عملیات محدود در منطقه فکه به اجرا درآمد، عملیاتهای والفجر مقدماتی در بهمن 1361 و والفجر یک در فروردین ماه 1362 به عنوان حرکتهای بزرگ نظامی جمهوری اسلامی ایران در تاریخ دفاع مقدس تیپ شده است و عملیاتهای ظفر 4 و عاشورای 3 که به ترتیب در تیرماه و مرداد ماه 1364 انجام شد، حرکتهای محدودی بود که صرفاً به منظور انهدام یگانهای رزمی دشمن در منطقه به مرحله اجرا درآمد.
عملیات والفجر مقدماتی با هدف تصرف پل غزیله و دستیابی به شهر العماره راس ساعت 30/21 روز 18/11/61 به اجرا در آمد. گرچه در این عملیات یگانهای زرهی عراق در برابر دلاور مردی رزمندگان متحمل آسیب شده اما در نهایت نیروهای خودی ناچار به عقبنشینی شدند. دوماه بعد در روز 21/1/62 عملیات والفجر یک در منطقه شمالی فکه و با هدف تهدید شهر العماره آغاز شد و بعد از چند روز بدون دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده خاتمه یافت. در عملیات ظفر 4 و عاشورای 3 نیز که در تابستان 1364 در منطقه فکه به اجرا در آمد دستاورد چشمگیری به همراه نداشت. این همه ماجرای نظامی فکه است.
روایت دوم
وقتی قدم به خاک فکه میگذاری و نگاهت را روی تپهها و رملستانهای آن میلغزانی، بهت و حیرتی غریب فضای دلت را میگیرد. غمی بزرگ بر جانت میافتد و احساس حقارت همه وجودت را تحت تأثیر قرار میدهد. یک بیابان و چند تپه ماهور و فرشی از سیم خاردار و مین و باد گرمی که آرام آرام در پیچ وخم تپهها در حرکت است. نه، اینها نمیتواند آدمی را تا این حد درماتم خویش بنشاند. عطر دلانگیزی که در این فضا میپیچد از خاک و آهن نیست. این شنهای روان نمیتوانند ژانوان هستی آدمی را این چنین به لرزه افکنند باید چشم و گوش دیگر داشت و با احساسی دیگر به دنبال ماجرا بود. فضای سنگین فکه، یادگار ارواح بلندی است که سالیان پیش همه عشق را به شهادت جانبازی خویش فرا خواندند انسانهای پاک که حلاج وار با خون خویش وضوی عشق کردند و سر به سجده شکر بردند. این است اصل ماجرا. این است راز بزرگ سرزمین شنهای روان، این است فکه.
شواهد و قراین اینگونه نشان میدهد که درصد زیادی از رزمندگان دشت فکه نوجوانان بودهاند و اکثر شهدایی که بعداً در عملیات تفحص از این سرزمین کشف شدند نیز از سن و سال کمی برخوردار بودند. ماجرا آنگاه شنیدنی میشود که با روحیات و گرایشهای معنوی آنان قبل از عملیات آشنا شدیم. به اعتراف همه فرماندهان و آنهایی که سالیان سال در عملیاتها حضور داشتند، حالات معنوی و روحانی موجود رد میان رزمندگان فکه در کمترین عملیاتی مشاهده شده است. سید حسین سید مراد شهادت میدهد:
خدا شاهد است این را بدون هیچ بزرگنمایی و غلوی میگویم. من میدانستم که عملیاتی که پیشرو داریم خیلی سخت است و طاقت فرسا اما وقتی به چهره معصوم بچهها خیره میشدم و یا هق هق گریههای نیمه شب آنها را میشنیدم روحیه میگرفتم. با اینکه کم سن و سال بودند اما همه آرزویشان این بود که خدا آنها را ببخشد و شهادت را نصیبشان کند.
عبدالمجید حلمی نیز از حال و هوای شهادت در عملیات والفجر مقدماتی خاطرهای دارد:
روز عملیات یکی از بچههای اطلاعات آمد پیشم و گفتم میخواهم بروم عروسی کنم.
شما یک فرصتی به من بده. مانده بودم چه تصمیمی بگیرم. مرخصیها لغو شده بود. به این نتیجه رسیدم که بگویم برود. راه افتاد و رفت. بین راه بچههای گردان را دید. از آنها پرسیده بودمی خواهید کجا بروید آنها گفته بودند کجای کاری امشب عملیات است تو نمیدانی، سراغ من آمد شروع کرد به دعوا و گفت تو که میدانستی عملیات است چرا به من مرخصی دادی... نمیخواهم بمانم رفت جلو و صبح شنیدم شهید شد. در جریان عملیات والفجر مقدماتی تعداد زیادی از نیروها درون یکی از شیارها که از تلاقی دو تپه ماهور تشکیل شده بود در محاصره عراقیها گرفتار میشوند. داخل شیار با مینهای و المری فرش شده است. تعدادی از بچهها در برخورد با مین به شهادت رسیده و تعدادی مجروح میشوند. مابقی سعی میکنند در سینهکش تپههای رملی پناهگیرند سنگرهای کمین دشمن که بر روی شیار تسلط کامل داشتهاند باران گلوله را راهی شیار میکنند. هر لحظه بر تعداد شهدا و مجروحین افزوده میشود. با این حال رزمندگان محاصره شده 3 روز در بدترین شرایط مقاومت میکنند. در پایان سیل گلوله، خمپاره و شلیکهای تانک و دوشکا قامتهای برافراشته شیار را در خاک و خون میغلتاند، بعد از چند روز وقتی عراقیها وارد شیار میشوند سراغ مجروحین رفته و بسیاری از آنان را به شهادت میرسانند. اما یکی از حزنانگیزترین و در عین حال زیباترین پرده نمایش فکه، ماجرای گردان حنظله است. سیصد تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانالها به محاصره نیروهای عراقی در میآیند. آنها چند روز و صرفاً با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش مفرط به شهادت میرسند. عراقیها مدام به وسیله بلندگو از آنها میخواهند که خود را تسلیم کنند اما هر بار که صدای بلندگو به هوا برمیخیزد فریاد تکیبر بچهها فضا را عطر آگین میکند. شهید علی محمودوند و از بازماندگان کانال حنظله این گونه روایت میکند:
مهمات کم داشتیم. بچهها توی خاک و خل دنیال چهار تا فشنگکلاش میگشتند. به علت عمق زیاد پیشروی ما، از آتش پشتیبانی توپخانه و اینجور چیزها خبری نبود. یک هفته مقاومت کرده بودیم، مخصر آب کمپوتهای باقی مانده جیرهبندی شده بود. تشنگی و گرسنگی پیدا میکرد محاصره هم شده بودیم. نور علی نور... اما هر وقت صدای بلند گوهان دشمن بلند میشد بچهها با آخرین رمقی که در وجودشان مانده بود همصدا میشدند و تکیبر میگفتند. میدانی؟ من یکی تا زندهام صدای درهم پیچیده دعوت به تسلیم بند گوهای دشمن و تکیبرهایی که از لبهای قاچ قاچ شده و تفتیده بچهها خارج میشد را فراموش نمیکنم.
آری عطش واژهای است که با وادی فکه عهده دیرینه دارد. عطش عجین همیشگی رملها و تشنگی اذن خول سرزمین شنهای روان است. جعفر ربیعی از همنشینی با عطش به هنگام مجروحیتش میگوید:
صبح روز چهارم از شدت تشنگی به شبنمهایی که روی علفهای هرز نشسته بود روی آوردم. لب خشک و ترک خورده را به قطرههای شبنم نوک علفها چسباندم ولی این مقدار حتی نتوانست لبهای خشک مرا ترکند تا چه رسد به رفع عطش آفتاب در ادامه حرکت خود آرام آرام به بالای سرم رسید. تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده خود را به بالای سر جنازهای که در 3متریام افتاده بود برسانم. امید داشتم که در قمقمهای که به فانسقهاش بسته بود آب باشد... یا هر مشقتی بود خود را به جنازه رساندم و با دندان قمقمه را از فانسقه بیرون آوردم. قمقمه را بین دو ساعد دستم قرار داده و با دندان در آن را باز کردم اما به محض اینکه خواستم قمقمه را به دهانم نزدیک کنم از دستم رها شد و به زمین افتاد و آب آن جاری شد. حسرت آب از دست رفته تمام وجودم را گرفت. چشمانم تحمل دیدن این صحنه را نداشت. رملها خیلی سریع آب را مکیده بودند.
اکنون پس از سالها وقتی یا به فکه میگذاری و فارغ از هر چیزگوش جان به سکوت مرموز آن میسپاری هنوز میشنوی ترنم شهدایی که از کنج تپهای، زاویه کانالی و لا به لای میدان مینی تو را به وفاداری و استقامت فرا میخوانند.
در قتلگاه فکه چه گذشت؟
عملیات والفجر مقدماتی در 17 بهمن 1361 با رمز یا الله یا الله یا الله در جبهه میانی فکه و از پنج محور شمال و جنوب رشیده، صفریه و ارتفاعات چرمر و خاک آغاز شد. عملیات والفجر مقدماتی عملیاتی بود که قبل از آغاز برای عراق لو رفته بود اما رزمندگان اسلام در جبهه خودی این را نمیدانستند به همین دلیل خیلی زود گردانهای حاضر در عملیات در محاصره قرار گرفتند. داستان جانسوز شهدای این عملیات و مظلومیت آنها حکایت غریبی است. شهدای عملیات والفجر مقدماتی پیش از آنکه به دست رژیم بعث عراق به شهادت برسند، قربانی خیانت بنی صدر و منافقین شدند. بنی صدر یعنی کسی که حاضر شد طبق اسناد به دست آمده جان رزمندگان بی شماری را در ازای پول فراوان بفروشد. بیست و دو سال پس از شکست هولناک عملیات والفجر مقدماتی و پنج ماه پس از سرنگونی رژیم صدام در کشور عراق در تلکس خبری منتشره توسط خبرگزاریها پیرامون این واقعه آمده است:
" اسناد همکاری بنی صدر و مجاهدین خلق با رژیم صدام کشف شد...بر اساس اسناد به دست آمده از مرکز سری استخبارات رژیم صدام در مرکز آندلس بغداد، آخرین بخش از اطلاعات نظامی مهم ایران، پیش از آغاز عملیات بزرگ نیروهای ایرانی در منطقه مرزی فکه-العماره(نبرد والفجر مقدماتی) در زمستان 1361 توسط بنی صدر، با واسطه گری اعضای گروهک مجاهدین خلق، به منابع اطلاعاتی سفارت رژیم عراق در کشور بلغارستان تحویل داده شده است. اسناد مالی و رسیدهای بانکی موجود در مرکز آندلس استخبارات بغداد، نشان میدهد رئیس جمهور مخلوع ایران، در قبال ارائه این اطلاعات، طی شش نوبت و از طریق بانکهای شهر موناکو فرانسه، از رژیم بعث عراق، پول دریافت کرده است."
آخرین جملات بازمانده گردان کمیل در قتلگاه فکه
عملیات والفجر مقدماتی تلفات بسیاری داشت. به طوری که دو گردان از گردانهای شرکت کننده در عملیات تقریبا از بین رفتند. گردان کمیل که یکی از این گردانها بود در محاصره کامل قرار گرفت. و تمامی رزمندگان آن به جز یک نفر در همان کانال کمیل و میانه عملیات به شهادت رسیدند. علت مقاومت گردان کمیل بعدا اینگونه عنوان شد که برای به عقب کشیدن بقیه گردانها و برای حفظ چندین گردان تا نفر آخر مقاومت کردند. وقتی در منطقه فکه گردان کمیل در محاصره قرار گرفت، شهید محمود ثابت نیا فرمانده و شهید علیرضا بنکدار معاون گردان کمیل، با معدود نیروهایی که سالم مانده بودند، در حالی که از شدت تشنگی لبهای آنها خشک شده بود، با اقتدا به مولایشان اباعبدالله الحسین(ع) به جنگ نابرابر خود با ارتش متجاوز بعث ادامه دادند و پاتکهای متعدد تیپهای زرهی عراق را، در هم کوبیدند و سرانجام مظلومانه در قتلگاه فکه جنوبی به شهادت رسیدند و پیکرهای پاکشان در منطقه باقی ماند. آخرین جملاتی که آخرین بازمانده گردان کمیل پشت بیسیم گفت این بود: "آب نیست، غذا نیست. مهماتمان تمام شده. تانکها داخل کانال شدند. به همه تیر خلاص زدند. من باید بروم. سلام ما را به امام برسانید".
ماجرای عهدنامه معروف شهدای گردان کمیل
به دلیل شرایطی که طی عملیات والفجر یک پیش آمد، منطقه فکه تا پایان جنگ میان ما و عراقیها قرار گرفت و بازگرداندن شهدا و مجروحانی که در آنجا و در اثر تشنگی و جراحتهاشان به شهادت رسیدند، میسر نشد. بنا به روایت رزمندگانی که از والفجر مقدماتی وقایعی را بازگو کردهاند، چند روز بعد از اتمام عملیات والفجر مقدماتی و شهادت اعضای گردان کمیل رژیم بعث عراق داخل کانال را پر میکند و شهدا در آن کانال مدفون میشوند. گفته شده گردان کمیل معروف به گردان عاشقان عهدنامه معروفی داشتند که طبق آن قبل از محاصره کانال کمیل تصمیم گرفتند پلاکهایشان را جمع کرده و به پیک گردان بسپارند تا با خود به عقب خط ببرد. و به این ترتیب گمنام شهید شوند. به همین دلیل تعدادی از پیکرهای مطهر شهدای والفجر مقدماتی که در جریان تفحص از کانال کمیل پیدا شد، شناسایی نشده و طبق خواسته خود آنها گمنام معرفی شدند. استخوانهای پیدا شده از پیکرهای شهدا در جریان تفحص دارای آسیب دیدگی شدید بوده که نشان از شکستگی بر اثر تانک و لودر عراقیها برای پر کردن کانال و عبور از روی پیکرها دارد. شهدای مظلوم و گمنام این عملیات هنوز در رملهای فکه حضور دارند.
لحظه شهادت سید مرتضی آوینی/ تصاویر تلویزیون عراق از عملیات والفجر مقدماتی