زمانی که دبیر کل حزب الله در ماشین زندگی میکرد! /سید حسن نصرالله چه کتاب هایی می خواند/ حزب الله چگونه جوانان را جذب میکند؟
رسانهها خبر از بیماری امام میدادند. مدتی قبل جراحی انجام شده بود. من در لبنان همچون بیشتر متدینان و مومونان مطمئن بودم که امام پیش از ظهور امام عصر (عج) فوت نخواهد کرد. اعتقاد و ایمان راسخ داشتیم که امام تا ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) زنده میماند. به همین سبب وقتی گفتنند که عمل جراحی بر روی امام انجام دادهاند اصلا نگران نشدیم تا شبی که رادیو تهران اعلام کرد از عموم مومنان میخواهد که برای امام دعا کنند.
گروه فرهنگی جهان نیوز: حمیدداوودآبادی نویسنده مشهور دفاع مقدس در یکی از کتابهای خود با نام سید عزیز مصاحبهای کم نظیر از سید حسن نصرالله درباره زندگی شخصی و کاریاش را منتشر کرده است که علی رغم حجم نه چندان زیاد آن میتواند اطلاعات مهمی از رهبر حزب الله و نیز این گروه مقاومت به خوانندگان دهد. گزیدههایی از این کتاب را با هم میخوانیم.
*دائم خواب جهنم را میدیدم
حسن نصرالله بر خلاف این روزها که به عزت مسلمانان تبدیل شده است و آوازهاش اندام اسرائیل را به لرزه میاندازد به گفته خودش زندگی سختی داشته. او میگوید: «تا زمان رفتنم به نجف روزی پیش نیامد که من و پدر و مادر و برادران و خواهرانم بر یک سفره جمع شویم و غذا بخوریم. خانه ما دو اتاق داشت که در یکی من و برداران و خواهرانم میخوابیدیم. شب وقتی میخوابیدم در خواب آتش و جهنم را میدیدم و اینکه مرا در جهنم میانداختند. در این موقع آشفته و با ترس از خواب میپریدم و خیلی هم میترسیدم. از شدت ترس به اتاق پدر و مادرم پناه میبردم و میان آن دو میخوابیدم. این جریان هر شب تکرار میشد و من خواب آتش و جهنم را میدیدم. این خوابها و آن حالتهای معنوی بهتر از روزگار امروزی من است.»
*به پدرم گفتم میروم عراق تا از جنگ رها شوم!
او که نمیتواند پدر خود را برای رفتن به حوزه نجف راضی کند دست به ترفندی دیگر میزند و به او میگوید: «در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست. اگر اینجا بمانم جنبش امل مرا برای جنگ میبرد، ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس میخوانم و در کنار آن هم درس طلبگی میخوانم و بعد از تمام کردن دبیرستان وارد دانشگاه بغداد میشود و در دوره دکترا متخصص میشود و این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند. هر چند به نجف که رسیدم اصلا به دبیرستان فکر نکردنم و چند روز بعد هم عمامه به سر گذاشتم و عکس معممام را برای آنها فرستادم.»
*کتابهایی که حسن نصرالله میخواند
در چند سال اخیر بیشتر کار میکنم و در فرصتهای مناسب مطالعه میکنم. در کتابهای سیاسی بیشتر کتابهایی را میخوانم که خود صهیونیستها مینویسند مثل کتابی که بنیامین نتانیاهو نوشته است و یا کتاب خاطرات شارون زیرا میخواهم بدانم اینها چگونه فکر میکنند و به چه میاندیشد.
*نماز اول وقت، در میانه عملیات شهادت طلبانه
در عملیات علی اشمر فرض شده بود که کاروان صهیونیستها قبل از اذان ظهر رد میشود اما کاروان تاخیر میکند و قت اذان ظهر میرسد. در حالی که او منتظر بود که کاروان سر برسد و خودش را منفجر کند و به شهادت برسد برای نماز بر میخیزد و کاروان میرسد و میگذرد. برادران با دستگاه بیسیم با او تماس میگیرند او پاسخ نمیدهد. گمان میکنند که نظرش برگشته یا اتفاق بدی برایش رخ داده است. اندکی بعد او با بیسیم تماس میگیرد از او میپرسند که چرا گذاشتی کاروان رد شود میگوید داشتم نماز میخواندم، منتظر میمانم تا کاروان برگردد. و کاروان برگشت و عملیات موفقیت آمیز انجام شد.
*عملیاتی که از امام اجازه داشت
گویا پیش از انجام عملیات شهید احمد قصیر این موضوع را با امام در میان گذاشته و از ایشان کسب اجازه کرده بود. اما من در این باره چیزی به خاطر ندارم. تمام چیزی که میدانم این است که امام عملیات شهادت طلبانه علیه دشمن را امضا فرموده و آن را تایید کرده است.
سید فضل الله در اولین مرحله با عملیات استشهادی مخالف بود و اطلاعیهای صادر کرد و گفتوگویی در این باره با رسانهها انجام داد و برخی روزنامههای لبنان هم نظر ایشان را در این باره بازتاب دادند. اما بعدها حتی در کمترین حد چیزی از او نشنیدیم، جر اینکه او حتی عملیات شهادت طلبانه را مبارک میدانست. سید فضل الله به طور کامل با تمام حرکات حزب الله هم نوا و هم یاری داشت. او از حزب الله بسیار بهره برد و شخصیتش بزرگ شد و با مهمترین عوامل که همان حزب الله است در جهان شناخته شد.
*حزب الله چگونه جوانان را جذب میکند؟
بسیاری از جوانان درخواست اجرای عملیات شهادت طلبانه دارند. برخی از من درخواست میکنند و برخی دیگر از فرماندهان جبهه. معمولا ما نه فقط به این برادران بلکه به هر کس که در خواست اجرای عملیات شهادت طلبانه دارد به راحتی پاسخ مثبت نمیدهیم. نخست لازم است آنان را از چندین مرحله امتحانی عبور دهیم. از انان سوالاتی میکنیم و از احوال دینی، مذهبی و روحیه ایمانی آنان اطمینان حاصل میکنیم. سپس آنان را در برخی عملیاتهای نظامی شرکت میدهیم تا از ادای خدمت و شجاعت و اخلاصشان مطمئن شویم. برای نمونه ممکن است به او بگوییم که الان سوار ماشین شود و برای انجام عملیات حرکت کند. در حالی که در ماشین چیزی نیست ولی او این را نمیداند و سوار ماشین میشود. برادران تا منطقه اشغالی همراه او میشوند و استقامت و شجاعتش را ارزیابی میکنند تا ببینند آیا تردید میکند یا نه؟
*کسی نبود که او را بکشم!
عملیات شهید الحی یا شهید زنده نوعی عملیات استشهادی بود. از این برادر خواسته شد که در منطقهای خیلی عمقی در مرز لبنان و فلسطین در داخل منطقه اشغالی تعدادی بمب بزرگ بر سر راه کاروان صهیونیستها کار بگذارد سپس در نزدیک همان منطقه منتظر بنشیند و اقدام به انفجار بمبها با بیسیم کند. بعد از اینکه بمبها را منفجر کرد به تنهایی به کاروان حمله ببرد و با هر کس که زنده مانده است بجنگد و همه آنان را بکشد. وقتی کاروان آمد او بمبها را منفجر کرد و تعدادی از صهیونیستها را کشت. سپس بر سرشان فرود آمد تا با آنها درگیر شود. اما صهیونیستها به کوهها گریخته بودند و او تنها مانده بود.
*شورای حزب الله چگونه شکل گرفت؟
در تهران شورای حزب الله تشکیل شده بود. شورایی که در نام گذاری آن همه به اتفاق نظر رسیده بودند. این شورا از پنج نفر تشکیل شده بود. سید محتشمی سفیر ایران در دمشق رئیس آن بود و فرمانده سپاه لبنان احمد کنعانی و شیخ فخر روحانی سفیر ایران در بیروت نیز در آن حضور داشتند. سه تن ایرانی بودند و دو تن لبنانی.
*خاطره حسن نصرالله از بازداشت در ایران
در هیچ جایی بازداشت نشدهام جز یک جا که اگر بگویم شگفت زده میشوید، ایران آن هم بعد از پیروزی انقلاب. در سال ۱۳۶۱ تصمیم گرفتم به قم بروم. بدون خانواده و به تنهایی راه افتادم. در هواپیما چند نفر لبنانی بودیم. آن زمان در ایران موضوع حجاب مطرح نبود. مسئول امنیتی فرودگاه که برای بازرسی ما ایستاده بود گردن بند طلا به گردنش بود و ریشش را هم تراشیده بود. کسانی که بیحجاب بودند یا ریششان را تراشیده بودند به سادگی رد شدند اما من را که با لباس روحانی بودم و چند نفر دیگر که ریش داشتند در کناری نگه داشتند. نیمه شب ماشینی آمد و ما را به بازداشتگاهی برد. ما را در داخل یکی از اتاقها حبس کردند. دو روز در آنجا در بازداشت بودم. شخصی آمد و چند ساعت از من بازجویی کرد.
تو کی هستی؟
در ایران قصد انجام چه کاری داری؟
با چه کسی رابطه داری؟
بعد از گذشت دو روز از بازداشتم که زیر نظر اطلاعات نخست وزیری ایران بود بازجو به سادگی از من عذرخواهی کرد و آزاد شدم. این برای من خیلی دردناک بود و من اصلا انتظار وقوع آن را نداشتم.
*مطمئن بودیم امام نمیمیرد!
رسانهها خبر از بیماری امام میدادند. مدتی قبل جراحی انجام شده بود. من در لبنان همچون بیشتر متدینان و مومونان مطمئن بودم که امام پیش از ظهور امام عصر (عج) فوت نخواهد کرد. اعتقاد و ایمان راسخ داشتیم که امام تا ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) زنده میماند. به همین سبب وقتی گفتنند که عمل جراحی بر روی امام انجام دادهاند اصلا نگران نشدیم تا شبی که رادیو تهران اعلام کرد از عموم مومنان میخواهد که برای امام دعا کنند.
*دبیر کل حزب الله در ماشین زندگی میکرد!
سید عباس (موسوی) بینهایت عاشق سید قائد بود. او دعوت به مرجعیت سید قائد را تنها راه استحکام بخشیدن به امت و عزت مند ساختن اسلام میدانست. جالب است بدانید که سید عباس سالهای بسیاری بود که در ماشینش زندگی میکرد. ماشین برایش خانه و منزلی بود که در آن میخوابید، میخورد، مطالعه میکرد و دائم در میان روستاها و مناطق لبنان رفت و آمد داشت. او از شدت تواضع بسیار مواظب بود که مایه زحمت هیچ یک از دوستان نشود یا در میهمانی مزاحمتی برای کسی داشته باشد بنابراین این شیوه را ترجیح میداد. او زندگی پرمشقت و سختی را گذرانده بود ولی هرگز از این موضوع ملول و رنجور نبود. بسیار کم استراحت میکرد و اگرگاه پیش میآمد که پس از چندین ماه کار و تلاش به اتفاق هم به جایی زیبا برای استراحت برویم پنج دقیقه پس از نشستن و آرامش خسته میشد و ما را صدا میکرد تا با یکدیگر بنشینیم و شروع میکرد به طرح مشکلات مسلمانان و جنبش اسلامی