ایشان فرماندهی موشکی بود اصلا موشک عشقش بود هر جا موشک بود ایشان را میتوانستی پیدا کنی.
موشک، عشق شهید طهرانی مقدم بود
21 آبان 1391 ساعت 11:33
ایشان فرماندهی موشکی بود اصلا موشک عشقش بود هر جا موشک بود ایشان را میتوانستی پیدا کنی.
به گزارش جهان به نقل از فارس، ناصر شهسواری، فوتبالیست قدیمی که تجربه مدیریت چند باشگاه را نیز در کارنامه خود دارد، از دوستان و همکاران نزدیک شهید حسن طهرانی مقدم است. ایشان در مورد شخصیت حاج حسن میگوید:
* از کجا با شهید مقدم آشنا شدید؟
شهسواری: ما سال 1368 در سپاه خدمت آقای مهندس ضرغامی که در حال حاضر رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است بودیم گفت میخواهم امروز شما را به ایشان معرفی کنم. چون هم یک چهره نظامی است و هم به چهرهای علمی و ورزشی معروف است. خب بنده دوستان زیادی داشتم دوستانی بسیار خوب از دوره جبهه و جنگ ولی اینکه ایشان چه کسی است برایم معما شده بود.
خلاصه داشتیم به اتفاق مهندس ضرغامی و دیگر دوستان با هم فوتبال بازی میکردیم. همان جا بود که ایشان گفت: ناصر دوست داری با همدیگر دوست و رفیق باشیم؟ گفتم: اصلا باعث افتخار من است، فکر میکنم شما را سی سال است که میشناسم. عاشق شما شدهام عاشق رفتار و کردارتان شدهام. من میخواستم این پیشنهاد را بدهم ولی چون یک نیروی جزء هستم از هیچ بابت در حد و اندازه شما نیستم. بعد گفت دوست دارم با ماشین من برویم و شما را به منزل برسانم. ایشان وسیله نقلیه داشت و هر چه اصرار کردم که این کار را نکند قبول نکرد و گفت دوست دارم با هم برویم.
در بین راه که صحبت میکردیم گفتم خانواده ما روحانی است. پدرم روحانی است برادرم که 10 سال تمام آزاده بوده ایشان هم روحانی است. پدر خانمم نیز روحانی است.
همه اینها را که گفتم بغلم کرد بوسید و گفت من عاشق خانوادههای روحانی و مذهبی هستم عاشق آدمهای ولایتیام. به این ترتیب بود که آشنایی ما شروع شد و با هم بودیم. و از آنجا که برادر کوچکشان شهید شده بود همیشه میگفت شما جای برادر کوچک من هستید شما را که میبینم یاد ایشان میافتم. یک بار که اشک در چشمهایم جمع شد گفتم من لیاقت این حرفها را ندارم اصلا در این حد و اندازه نیستم داستان دوستی ما از این جا شروع شد اما پایان نداشت.
* بستر ارتباطتان بیشتر بر چه چیزهایی شکل میگرفت؟
شهسواری: ایشان همیشه میگفت خانوادهها و پرسنل سپاه به روحیه، نشاط و شادابی احتیاج دارند و باید محیط تفریحی- ورزشی خوبی برایشان ایجاد شود و از این امکانات استفاده کنند. به همین دلیل هم به من دستور داد که چنین کاری انجام دهم. بنابراین اولین کاری که کردیم این بود که مجموعه بسیار بزرگی را با همه امکاناتش برای سپاه ساختیم. با حاج حسن آقا وارد دنیای جدیدی شدم.
دنیایی که پر از معنویت، صفا و عشق بود. میدانستم که این فضا برای انسان هم دنیا دارد و هم آخرت و تا حدی که توان و قدرت داشتم کار میکردم. هر چند که نمیتوانستم پا به پای ایشان بروم اما کنارشان میرفتم که به حاج حسن آقا برسم ولی در نهایت هم نرسیدم. البته بیشتر به این لحاظ که به ایشان مسئولیتهای متعدد ورزشی داده میشد لذا هم در بخشهای مختلف سپاه حضور مییافت و هم در نیروی هوایی و هم اینکه در باشگاههای بزرگ ایران مثل پیکان، ابومسلم، صبا باتری حضور داشت.
*در تیمهای پرسپولیس و استقلال نبود؟
شهسواری: نه البته باشگاههای بزرگ ایشان را میخواستند ولی خود حسن آقا نمیخواست در آن جاها باشد و مطرح شود. وقتی بخش کوهنوردی را به ایشان محول کردند من را به اسم قائم مقام در آن سمت گذاشتند. بچهها میگفتند قائم مقام حاج حسن آقا همه جا هست. چون شهید طهرانی تا مسئولیتی را قبول میکرد بلافاصله کارهایش را به بنده کوچک و بیارزش محول میکرد تا انجام دهم. البته تخصص من مدیریت و اجرایی پروژههای ورزشی بود به اضافه اینکه خودم هم در سطح حرفهای و غیر حرفهای در رشتههای مختلف ورزشی فعالیت داشتم و لذا با هم میتوانستیم بسیاری از کارها را انجام دهیم. یک بار مسابقاتی در میان پیشکسوتهای کشور برگزار کردیم که تمام فوتبالیستهای سرشناس ایران در آن مسابقات شرکت کردند. یکی از به یاد ماندنیترین دوران پیشکسوتهای ایران دو دوره مسابقهای بود که در پادگان ولی عصر (عج) برگزار شد. حاج حسن آقا رئیس هیئت فوتبال آنجا بود و من هم با معاون ایشان بودم و کارهای اجرایی را انجام میدادم. جشنوارههای بسیار بزرگی بود که شاید به ندرت در سپاه برگزار شد آن هم با نظم خاصی در 15 رشته مختلف با 300 ورزشکار در استان که کار بسیار سختی بود اما با مدیریت ایشان آسان میشد. ما امکانات لازم برای مسابقات را در میان کوههای خرم آباد فراهم کردیم که البته این جشنوارهها در شیراز، تبریز و شهرهای مختلف برگزار شد در افتتاحیه و اختتامیه این جشنوارهها رئیس ستاد مشترک امام جمعه و بعضا استاندار میآمدند. قبل از اینکه حاج حسن آقا شهید شوند وقتی بچههای همرزم ما را میدیدند میگفتند از زمانی که شما رفتهاید انگار همه چیز از بین رفته اما وقتی میشنیدید حاج حسن آقا وارد یک مجموعه یا جشنواره شده روحیهها هزار برابر میشد و نشاط خاصی برپا میشد البته شاید حاج حسن آقا را نمیدیدند ولی همین که اسم و حضور و نفسش در یک مراسم بود روحیه همه بالا میرفت. ایشان دستور داد حدود 10 مجموعه کامل ورزشی در اقصی نقاط کشور ساخته شود. میگفت حتی کسی که در دور افتادهترین نقاط دارد خدمت میکند باید امکانات ورزشی داشته باشد و از این امکانات محروم نباشد.
*چرا این دیدگاه را داشتند؟
شهسواری: معتقد بود کسی که در مناطق دور از پایتخت و شهرهای بزرگ فعالیت میکند دارد ایثار میکند و کار بزرگی انجام میدهد به همین دلیل هم باید سعی کنیم که امکاناتی داشته باشد که مرکز نشنیان از آن استفاده میکنند. شهید طهرانی مقدم به مساوات و عدالت اجتماعی عقیده داشت. اساسا نگاهی مهربانانه و برادرانه داشت و چون سنشان چندان زیاد نبود هر کسی ایشان را میدید احساس میکرد با برادرش روبرو شده است آدم با برادر خودش خیلی خودمانیتر است شاید چیزهایی به پدرش نگوید ولی حتما به برادرش میگوید.
در مجموع ایشان هم پدر بود و هم برادر و هم غمخوار. بچههای درون سپاه و حتی بچههای بیرون سپاه مشکلاتشان را برای ایشان بازگو میکردند و سینه این بزرگوار گنجینه و صندوقی بود که امکان نداشت باز شود دردها و رازهای زیادی داشت ولی سکوت میکرد.
* چه خصوصیتی از ایشان بیشتر شما را مجذوب میکرد؟
شهسواری: از همه چیزها مهمتر در شهید حسن طهرانی مقدم این بود که شاید در طول این 20 سال من حتی یک بار هم عصبانیت ایشان را ندیدم. همیشه لبخندی بر لب شان بود. عصبانیتشان به این شکل بود که اگر جایی لبخند میزد ما فکر میکردیم راضی نیست. مثلا بین خودمان میگفتیم لبخند حاج حسن آقا عادی نیس. البته اگر شما شاید میدیدید میگفتید ایشان چقدر خوشحال هستند ولی ما احساس میکردیم که ایشان ناراضی است. همیشه این جمله را به ایشان میگفتم که حاج آقا شما نمونه یک بهشتی بر روی زمین هستید. بنده دوستان زیادی در ورزش و در تمام رشتهها دارم که اکثرا هم ملیپوش هستند. وقتی دوستانم را با این بزرگوار آشنا کردم بعد از یک بار ملاقات محبت این بزرگوار در دلشان راه پیدا کرده بود.
وقتی ایشان وارد فرماندهی واحد موشکی شد فوتبال تنها رشته این واحد بود ولی ایشان بلافاصله دستور داد 15 رشته دیگر هم راه اندازی شود خودش نیز در رشته صخره نوردی شرکت میکرد. برای صخره نوردی به سختترین کوهها در خرم آباد میرفت و با این کار نشاطی به بچهها منتقل میکرد که اثر آن تا یک سال بعد در ذهنها میماند. همیشه به من میگفت اگر میخواهی کار کوچک انتخاب کنی قبول ندارم اگر میتوانی کارهای بزرگ و نشدنی را انتخاب کن میگفت میگفت کار بزرگ یعنی اینکه شما باید همیشه هزار متر جلوتر از خودت را ببینی همیشه جلوتر از آن زمان حرکت نکنی نگویی سه سال دیگر میخواهم به فلان هدف برسم. به چیزی که چهار، پنج یا 10 سال دیگر میخواهی برسی، همین الان باید برسی چون خداوند این توانایی و قدرت را به انسان داده است میگفت اگر بگویید نمیرسیم یعنی دارید تنبلی میکنید اگر بخواهید فقط استراحت کنید تا 10 سال بعد هم تلاش نمیکنید.
* یعنی تمام موانع ذهنی و عینی را برمیداشت.
شهسواری: دقیقا. طوری که خیلیها به من میگفتند تو چه طوری با ایشان حرکت میکنی؟ میگفتم با لذت و با تمام وجودم. چون در کنار ایشان خستگی وجود ندارد میگفتم اگر بگویند آنجایی که داری و میروی میمیری. میگویم عیبی ندارد حاضرم بمیرم ولی میروم؟ چرا که کسی از من میخواهد که ویژگیهایی الهی دارد همه چیز در او خدایی است که گذراندن هر لحظه با او ثواب است نه تنها بندهن که همه این احساس را داشتند.
من برادرهای اخوتی زیاد داشتهام اما شاید فقط یکی از آنها باقی مانده باشند بقیه شان شهید شدند. خودم هم اگر چه در جبههها بودم ولی پروندهای از من در جبهه وجود ندارد برادرم 10 سال اسیر بود پدرم با وجود اینکه روحانی بود همیشه در جبهه بود ایشان قبل از انقلاب هم در زندان ساواک بود و خلاصه خانواده ما مبارز بوده است البته به جز بنده این روحیه را که در خودم نمیبینم. یادم هست وقتی این اتفاق افتاد حسن آقا به من گفت خیلی دارید تلاش میکنید. گفتم نه اصلا احساس خستگی نمیکنم تازه با هم هستیم و بعد از کار میروم به کارهای خودم میرسم گفت کی؟ گفتم میرسم شما نگران نباشید. ساعت 10 شب از شما جدا میشوم ده شب هم تا دوازده شب میروم با دوستان فوتبال بازی میکنم. بچههایم را هم شب میبرم این طور نیست که به خانوادهام رسیدگی نکنم برنامهریزی میکنم چون برنامهریزی کردن را از ایشان یاد گرفته بودم. وقتی حرفهایم تمام شد گفت ناصر خیلی دوست دارم در سپاه مخصوصا در نیروی هوایی در تمام رشتهها قهرمان شویم مخصوصا در فوتبال حاج حسن آقا فوتبالی هم بود. از سال 1376 که وارد تشکیلات نیروی هوایی سپاه شدم. هر سال با قاطعیت قهرمان شدیم. آقای قالیباف میآمد کاپ قهرمانی بدهد. چه در جام سرداران و چه در بقیه جامها صدا میکرد «موشکی، موشکی» آخرش یک بار گفت اینجا تیم دیگری نیست که اول شود؟ هر سال که میآییم جام بدهیم باید به موشکیها بدهیم ما هم حاج حسن آقا را میفرستادیم جام را بگیرد.
* هر سال اول میشدید؟ شما کاپیتان بودید؟
شهسواری: هر سال، خب با هم کاپیتان بودیم. فوتبال حاج حسن آقا بسیار خوب بود و اگر ایشان میخواست در سطح باشگاه فوتبال بازی کند شاید یکی از ملی پوشهای خوب مملکت میشد جاهایی بود که چهار نفر را دریبل میزد یکی دو تا لایی هم میانداخت ولی بیشتر برای کارش وقت میگذاشت و خودش را وقف نظام کرده بود.
* جالب اینکه شما که خودتان هم فوتبالیست هستید، درباره ایشان چنین نظری دارید؟
شهسواری: بله. شهید طهرانی مقدم بازیکن بسیار تکنیکی و با هوشی بود. هافبک وسط بازی میکرد حتی ما یک بازی دوستانه با استقلال داشتیم که 2-2 مساوی شدیم. ایشان وسط زمین بود. دوستان حرفهای به من میگفتند این هافبک کیست چقدر راحت دریبل میزند.
* آن هم بازیکنان حرفهای را؟
شهسواری: بله. تیمهای مختلفی را به باشگاهها دعوت میکردند میگفتم او یکی از مسئولین است فقط توصیهام این بود که تکلها را خشن نروند که آسیب نبینند. حتی شهید طهرانی مقدم به بنده ایراد میگرفت که چرا به اینها میگویید تکل نکنند مگر چه اتفاقی میافتد؟
* از این جهت میگفتند که نمیخواستند کیفیت بازیشان پایین بیاید؟
شهسواری: بله و جالب اینکه ایشان تکل می زد که تکلش کنند بعد میدیدیم که ناگهان چهار نفر آمدند زیر پایش که ایشان را تکل کنند. در خصوص مسائل فوتبالی هم بسیار ذهن بالایی داشت خیی خوب تحلیل میکرد و فوتبال رامیفهمید در هر صورت وقتی به سپاه آمدیم در اکثریت رشتههای ورزشی اول بودیم.
* در هوا فضا؟
شهسواری: بله. البته آن زمان اسمش نیروی هوایی سپاه بود بعد از حاج حسن آقا نامش به هوا فضا تغییر پیدا کرد. ایشان فرماندهی موشکی بود اصلا موشک عشقش بود هر جا موشک بود ایشان را میتوانستی پیدا کنی.
* به خاطر همان هیچ وقت پستهای بالاتر را قبول نمیکرد؟
شهسواری: بله خیلی تلاش کرد که سازمان موشکی شود. اقداماتی هم صورت گرفت اما اینکه بعدا چه اتفاقی افتاد دیگر خبر ندارم.
همیشه به من میگفت باید بدنی قوی داشته باشیم. چون اشتغال به موشک با همه کارهای دیگر فرق میکند. وقتی میخواهید یک کابل موشک را بالا بکشید اگر توان نداشته باشید مهرهها بلافاصله جابجا میشوند. چه بسا که خیلی هم مهرههایشان جابجه شد و خیلی زانو درد گرفتند. بنابراین چون این کار سنگین است افراد باید این قدر توان داشته باشند و توان رزمیشان بالا باشد که بتوانند به راحتی اینها را حمل کنند و کارهایشان را انجام دهند راحت بتوانند تعمیرات کنند.
میدیدم که فراهم آوردن همه امکانات ورزشی برای آمادگی جسمانی جوانها لازم است و ما باید امکانات رشته مورد علاقه کارکنان را مهیا کنیم و همه اینها از طریق خود سردار مقدم انجام شد و الحمدالله ما هم قهرمان بلامنازع نیروی هوایی یا حتی گاهی ستاد مشترک بودیم. جشنواره ورزشی سالانهمان را هم خود حاج حسن آقا میگفت در سپاه تک است ونمونه ندارد.
* حتما هدفشان این بود که همه بچههای سپاه از لحاظ جسمی و روحی آماده باشند.
شهسواری: بله. در این موقعیت بود که پیشنهاد کوهنوردی را ارائه کردند. حاج حسن آقا گفتند محیط کوه کمی آلوده است بچههای مومن به کوه نمیروند و فضا دیگر آن محیط گذشته نیست و در عوض تصمیم گرفتند که تیم کوهنوردی کل سپاه را راهاندازی کنند.
میخواستیم برنامه اعزامی داشته باشیم و رکورد داشته هزار و 500 نفری را که در فرانسه اتفاق افتاده بود بشکنیم و با 5 هزار نفر به بالاترین قله کشور یعنی دماوند صعود کنیم.
برای انجام این کار جلسهای با آقای آقاجانی رئیس وقت فدارسیون کوهنوردی برگزار کردیم وقتی برنامهای را که در ذهن داشتیم مطرح کردیم ایشان گفت این جا جبهه نیست که یک دفعه به پنج هزار نفر بسیجی بگویید بروید کوه. البته ایشان مقصر نبود و منظور هم نداشت. ایشان هم سپاهیاند و هم یک نیروی ارزشی ولی مخالف بود و میگفت کار سختی است ولی شهید طهرانی مقدم گفت نه بسیجیها هم سازماندهی میشوند و درجنگ هم سازماندهی وجود داشت چون قبلا تا ما میخواستیم کاری انجام دهیم میگفتند بسیجیهای بیترمز. این اصطلاح زمان جنگ بود. به هر حال آقای آقاجانی گفت من موقعیت خودم را به خطر نمیاندازم این کار امکان پذیر نیست. بردن پنج هزار نفر به قله دماوند شوخی نیست کار سختی است. ایشان سر آخر گفت فدارسیون هر کمکی که بتواند انجام میدهد ولی نمیتواند وارد این قضایا شود.خلاصه ما از آن جلسه نتیجه نگرفتیم و حتی یک مقدار هم ناامیدانه تمام شد یادم هست که شهید طهرانی مقدم بغلم کرد و گفت ناصر نظرت چیست؟ گفتم حاج حسن آقا من با شما هستم. چون شما با خدا و ولایت هستید این کار میشود. بهتر و بالاترش هم میشود. دست به گردنم انداخت و گفت درود بر تو. این کار ممکن است و نشد ندارد. گفتم حاج آقا انجام میدهیم. بنا نیست هر کسی هر چه گفت بگوییم نه. راستش من از او یاد گرفته بودم ایشان به من درس داده بود که به همدیگر انرژی مثبت بدهیم شاید یک جایی هم میدیدیم کار انجام نمی شود اما میگفتیم انجام میشود. آن انرژی مثبت را تا آخرین لحظه حفظ میکردیم. به هر حال شروع به برنامهریزی کردیم و از آقای حمزه جردیان هم که در بحث کوهنوردی بودند کمک گرفتیم. جلسات متعددی برگزار شد اعضای ستاد مشترک و دوستان دیگر هم برای برنامهریزی آمدند و سردار مقدم، فرماندهان ارشد استانها را به عنوان مسئول هیئت کوهنوردی انتخاب و برنامههایی راتدوین کردند و به استانها دادند.
جالب اینکه طی چندین صعود کوهنوردی در هر هفته برنامه کوهنوردی در سپاه و بسیج و صعودهای مختلف در ارتفاعهای متفاوت آماده سازی صورت گرفت و در روز موعد برای اعزام پنج هزار نفر فرا رسید.
* قبل از آن برنامههای تمرینی نداشتید؟
شهسواری: چرا ما یک اعزام 110 نفره کوهنوردی برای فتح دماوند داشتیم. تیزری هم برای پخش در تلویزیون آماده کردیم و آن را در زمان ریاست آقای لاریجانی به صدا و سیما بردیم. ابتدا گفتند این قدر به میلیون تومان هزینه دارد اما آقای لاریجانی فهمیدند این برنامه از طرف سپاه و حاج حسن آقا تنظیم شده به همین دلیل هم قبول کردند که آن را به رایگان پخش کنند. این اعزام با تبلیغات خیلی خوبی انجام شد و حتی تا یک هفته بعد هم تیزر پخش میشد. یادم هست همان زمان که به دماوند رفته بودیم. هنگام برگزاری مسابقات فینال نیروهای مسلح هم بود و ما سه روز پشت سر هم مراحل نیمه نهایی و فینال را فوتبال بازی کردیم. حساب کنید خود کوه رفتن به اندازه کافی سخت هست و بعد از آن باید سه روز استراحت کرد اما تا بازی تمام شد گفتند که حاج حسن مقدم در جاده دماوند منتظر شماست، من هم دوش نگرفته و خسته، کوله پشتی را بستم و بدون اینکه ناهار و شام بخورم، راه افتادم، به حدی خسته بودم که وقتی آمدم بلند شوم نمیتوانستم کوله پشتیام را بردارم. شوخی شوخی هر چه نان و خرما بود. در کوله پشتی من بار زده بودند- همین شهیدان عزیزمان آقایان سلگی و نواب نگفتند ناصر خسته است به حاج حسن آقا گفته بودند ناصر آمده تا بلند شود اما نتوانسته. خلاصه مرا بلند کردند تا به آنجا رسیدیم. حاج حسن گفت این بارها را بردارید. ناصر فوتبال هم بازی کرده و نمیتواند بار حمل کند. من هم که خیلی خسته بودم به آقای سلگی گفتم بیا این جا جلو که آمد بوسیدمش. گفت فکر کردم الان میخواهی با مشت من را بزنی. گفتم برداشتن این بار بدنسازی خوبی برایم شد اگر ابتدا میدانستم قبول نمیکردم ولی الان پاهایم قوی شده است. حاج حسن آقا هم مرا بوسید و گفت آفرین بر تو فکر کردم الان دعوا میکنید بحثم این است که اگر چه واقعا خسته بودم اما به عشق حاج حسن آقا رفتم هر کسی غیر از او بود نمی رفتم.
* از صعود پنج هزار نفریتان بگویید. چگونه انجام شد؟
شهسواری: وقتی روز موعود اعزام پنج هزار نفره رسید منطقه بسته شد و کلا کادر سپاه آنجا را پر کردند. بسیج و سپاه تمام استانها نیرو اعزام کردند آنجا چادر زده شد و افراد از 14 محور برای اعزام آماده شدند تا در قله به همدیگر برسیم. آن موقع سردار جعفری فرمانده نیروی زمینی بود و بیشترین اعزام را هم از نیروی زمینی داشتیم. از پیرمرد 70-80 ساله تا حدود 110 خانم سپاهی که دختر 17 ساله هم بینشان بود در این صعود شرکت کردند. اماچون ارتفاع بالا بود ممکن بود کسانی که سن کمی داشتند آسیب ببینند لذا آنها اگر آمده بودند غذای گرم با خودشان آورده بودند حاج صادق آهنگران هم آمده بود و آنجا خواند. اعزامها را با ذوق و شوق خاصی از محورهای مختلف شروع کردیم. سه روز طول کشید که بچهها هم هوا شوند وقتی که به قله دماوند رسیدیم آنجا با چشمم دیدم قله دماوند سیاه شده بود همه باگرمکن سیاه آمده بودند. قله دماوند اصلا دیده نمیشد خیلی جالب بود دیدم پیرمردی پرچمی را میچرخاند گفتم حاج آقا سلام خسته نباشید چون ارتفاع گاهی آدم را اذیت میکند اذیت نشدید؟ گفت چه اذیتی؟ گفتم سردرد، سرگیجه یا تهوع ندارید؟ گفت چه سوالی از من میکنید؟ به من بگو کاخ سفید کجاست بروم آنجا را بگیرم. این پرچم لا اله اله الله را آنجا بگذارم این که چیزی نیست. در حالی که نظیر همین پیرمرد 80 ساله در حالت طبیعی و در بطن شهر، نای حرف زدن ندارند با دست خالی و بدون دستکش در آن هوای سرد آمده بود و این طور مشتاق بود. در همه آنها عشق موج میزد به خصوص خانمها که اعزامشان موفقیت آمیز بود. پنج هزار و 250 نفر در آنجا برای حضور و غیاب کارت زنی کردند. وقتی آمدیم پایین همه آقایان از فدارسیون آمدند و تبریک گفتند. در حالی که ما اصلا باورمان نمیشد چنین اتفاقی بیفتد.
* شاید خود فدراسیون هم نمیتوانسته چنین کاری بکند؟
شهسواری: نمیتوانستند چون اگر میتوانستند تا الان انجام میدادند که البته همه قابل احترام هستند. بنده میخواهم شرح کارهای بزرگ حاج حسن آقا رابگویم که وقتی میگفت ناصر باید کاری کنیم که به یاد ماندنی باشد خودش هم به گفتهاش عمل میکرد. سال بعد از آن گفتیم 14 هزار نفر را به دماوند اعزام کنیم. ایشان گفت یک روز باید یک میلیون نفر بالای بلندترین قلههای ایران بایستد چرا؟ چون استکبار، دشمن ماست. باید سینهمان را برای این ملت برای شیعیان و مبارزان سپر کنیم. به هر حال سال بعد از آن هم یک اعزام 14 هزار نفری داشتیم به سبلان که من و حاج حسن آقا با هم بودیم. البته برای این کار ستادی تشکیل داده بودیم اما بنده خلاصه وار تعریف میکنم. در یک روز یک میلیون نفر در ارتفاعات بودند، یعنی 14 هزار نفر در سبلان یک تعدادی در دماوند و بقیه روی هم تفتان و علم کوه و سهند و ...
* یعنی یک میلیون نفر از نیروهای سپاه و بسیج در سراسر کشور.
شهسواری: بله. بعدها هم به طور هفتگی با خانوادهها تسهیلاتی فراهم شده بود ایشان محیطی را که یک مقدار آلوده شده بود با اخلاق، ورزش و برنامه سالم سازی کرد نرفت چماق دست بگیرد و به دهان طرف مقابل بکوبد نرفت بحث کند و به طرف بگوید این کار را نکن. بلکه مردم خودشان جذب شدند دیدند با چادر هم میشود به قله رفت. با رعایت حجاب و اخلاق هم میشود تفریح کرد. ما کوه که میرفتیم بهترین شوخیها را میکردیم. اما شهید طهرانی مقدم وقتی صعود به کوه را شروع میکرد هر چند روزی که طول میکشید یک یا دو روز ذکر گفتن و خواندن زیارت عاشورا را فراموش نمیکرد. حتی بعضی از دوستان میگفتند حاج حسن آقا صفحات مفاتیح تمام شده دیگر چه دارید میخوانید؟ هر جا هم میرسیدیم میگفت دو رکعت نماز بخوانید که این زمین فردای قیامت شاهد باشد و شهادت دهد. زمانی که به قله دماوند رسیدیم تعدادمان محدود بود گفتم حاج حسن کجایید؟ دیدم دارد به سمت دهانه آتشفشان میرود که چاهی هم دارد من هم به دنبالش رفتم وقتی فهمید گفت ناصر خواهش میکنم نیا. تو هم برو آن گوشه. من رفتم و گوشهای نشستم. حسن آقا رفت در دهانه آتشفشان و برای پنج دقیقه فقط داشت نماز میخواند. آدم وقتی به قله دماوند می رسد خسته است میخواهد به سرعت برگردد ولی ایشان میایستاد آن جا و دعا و نماز میخواند. برای همین بود که مقام معظم رهبری به ایشان میگفت پارسای بیادعا چون واقعا مخلص بود.
یادم هست در کوه که بودیم حاج حسن آقا جایی در مسیر گفت ناصر برو بالای کوه ببین شمال معلوم است یا نه؟ ارتفاع آن قسمت خیلی زیاد بود اما من به عشق ایشان میدویدم میرفتم پشت کوه و برمیگشتم دوستان میگفتند این بنده خدا اگر بناست با ما 100 متر برود هر دفعه هزار متر میرود و برمیگردد.
بد نیست خاطرهای هم درباره همین سفر برایتان تعریف کنم. سردار فدوی فرمانده نیروی دریایی، سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی، آقای رستم قاسمی وزیر فعلی نفت، سردار بیگلری که پایشان در کوه کرمان مصدوم شده بود و بعد هم به شهادت رسید و دیگر دوستان روی یخچالهایی که در مسیر قرار داشت داوطلبانه سر میخوردند ولی چون کمر من اذیت میشد نمیتوانستم سر بخورم. همین طور که در مسیر میآمدیم به یک نقطه خیلی خوب رسیدیم و حاج حسن آقا گفت: ناصر! این جا چقدر طولانی است، بیا از این جا سر بخوریم و پائین برویم. خدا شاهد است که کمر من وضعیت خوبی نداشت اما گفتم چون فرمانده ما در کوه حاج حسن مقدم است، حرف اول و آخر را میزند و باید اطاعت کنم؛ در همین گفتوگوها بودیم که یک دفعه شهید حاج احمدآقا را کنارمان دیدم، ایشان رو کرد به ما و گفت: حسن، ناصر، این جا حق ندارید سر بخورید. ما گفتیم چرا؟ حالا که ما یک بار دوست داریم سر بخوریم، شما اجازه نمیدهید؟ گفت همین که من میگویم. حاج حسن دوباره گفت: چرا؟ حاج احمدآقا با غضب و ناراحتی گفت من این جا فرماندهی میکنم و میگویم که سر نخورید. شهید طهرانی مقدم گفت هر چه حاج احمد آقا بگوید، همان است. بعد دیدیم بالای آن قسمت پر از برف است، پائین آن نیز یخ. جلوتر هم سنگها به اندازه 40-30 سانتی متر بالا آمده بود که اگر سر خورده بودیم، در یک دره 100 متری میافتادیم که امکان نداشت تکه پاره بدنمان هم پیدا شود. البته نه ما و نه سرلشکر کاظمی ندیده بودیم اما این مسئله گویا به این شهید عزیز الهام شده و گفته بود حق ندارید این کار را بکنید. همیشه به حاج حسن آقا میگفتیم چه اتفاقی افتاد که حاج احمدآقا مخالفت کرد؟ ایشان میگفت اینها چیزهایی در وجودشان دارند که چنین چیزهایی به آنها الهام میشود. ما با چند تا از بچههای خبره رفته بودیم، به آقای حمزه جردیان و یکی دو نفر دیگر کلنگ دادیم تا مسیر را در دو سه نقطه بکنند، که اگر یک نفر افتاد، فرد دومی بتواند او را بگیرد و اگر او نتوانست، نفر سوم او را بگیرد. پای چند تا از بچهها لغزید و افتادند اما نفر بعدی آنها را گرفت.
*آنها چگونه این کار را میکردند؟
شهسواری: یخ را میکندند و جا پا درست میکردند که افراد بروند. البته چون ما با حاج حسن آقا در این مسیرها رفته بودیم، بلد بودیم، ولی یک دفعه پای حاج حسن هم در رفت و افتاد، شهید سلگی هم افتاد. حاج حسن آقا اسم آن جا را «دره مرگ» گذاشته بود. جلوتر که رفتیم، دیدیم اگر آن مسیر را رفته بودیم، دیگر امکان نداشت زنده برگردیم. میخواهم بگویم در جایی که جلوی ما دیده نمیشد، برف و یخ و پرتگاه بود، سردار کاظمی هوشیار بود و گفت این جا من فرمانده هستم و اجازه نمیدهم. چیزهایی از این شهدا دیدهایم که کمتر کسی دیده است.
کد مطلب: 254151
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/phototitr/254151/موشک-عشق-شهید-طهرانی-مقدم