به راحتی میتوان با "دلم پرواز میخواهد" پریسا محسن پور تا عمق درگیریها و قلب خاطرات کادر درمان در بحبوحه جنگی بی امان پرواز کرد. این کتاب روایت اولین شهید مدافع حرم کادر درمان است.
شهیدی که حاج قاسم روایتگرش شد
خبرگزاری مهر , 11 مرداد 1399 ساعت 18:51
به راحتی میتوان با "دلم پرواز میخواهد" پریسا محسن پور تا عمق درگیریها و قلب خاطرات کادر درمان در بحبوحه جنگی بی امان پرواز کرد. این کتاب روایت اولین شهید مدافع حرم کادر درمان است.
به گزارش جهان نیوز، حرم و حریم ایمان که در خطر افتاد، عدهای سر از پا نشناخته خود را برای حفظ این حریم به آن حرم رساندند و با پوست و گوشتشان راه متجاوز را سد کردند. معرکه، معرکهای تمام عیار بود. زخم داشت و جراحت. جراحاتی که به راحتی میتوانست خون را در شاهرگ تک تک آن غیرتهای به جوش آمده بخشکاند. اینجا بود که گروه دیگری، همان اندازه سبک بال و همان قدر بیگانه با ترس و هراس، خودشان را برای تیمار گروه اول به معرکه رساندند.
خانه، خانواده، دنیا و تمام زخرفش را پشت سر گذاشته و در چند کیلومتری تکفیریها، با کمترین امکانات و بیشترین سختیها تمام هم و غمشان شده بود حفظ ایمانهای ناب زخم برداشته در میدان جنگ. بدون سست شدن به خاطر شهدایی که از میان هم قطارانشان تقدیم میشد و بی توجه به سلاحهایی که گاهی آنقدر به بیمارستانهای صحراییشان نزدیک میشد که هرم دهانه سلاح بر نبض قلبهای دریاییشان سایه میانداخت. این گروه دوم هم مدافع همان حرم و حریم بودند اما متأسفانه حتی کمتر از دیگر مدافعان از آنها یاد میشود و حجم غربتشان عظیمتر از غریبان گروه اول است. شرح فداکاری، دلسوزی و از جان گذشتن بهداری رزمی در کوران تهاجم دشمن قطعه گم شده پازل ایثار و حماسه است که سینه سینه حرف درباره آن وجود دارد اما معبری برای به کلمه تبدیل شدن این آتشفشانهای درون سینهها به سختی پیدا میشود. اینجاست که یک نفر سومی پیدا میشود، قلم به دست میگیرد و اراده میکند تا بر این انسانیت جاری در دل توحش تجاوز نور بتاباند تا از ورای آن بتوان نگاهی به چهره این مدافعان غریب اما سربلند انداخت.
به راحتی میتوان با "دلم پرواز میخواهد" پریسا محسن پور تا عمق درگیریها و قلب خاطرات کادر درمان در بحبوحه جنگی بی امان پرواز کرد. خودم را با سطرهای این کتاب قدم قدم با مدافعان آبی پوش و نجات بخش در بخش بخش مناطق اشغالی دیدم. یک چشمم با اضطراب به راهی بود که داعش در حال پیش روی از آن به طرف بیمارستان بود و چشم دیگر به قهرمانانی که اگرچه از خستگی روی پای خود بند نبودند اما بی ذرهای هراس در اتاق عملی غرق در خون شریانهای آسیب دیده را پیدا میکردند، بخیه میزدند و به خواست خدا زندگی میبخشیدند. "دلم پرواز میخواهد" از آن دست کتابهایی است که هرکس نخواند یک تجربه فوق العاده و تکرارناپذیر را از دست داده است.
به بهانه دهم مرداد، سالگرد شهادت اولین نیروی شهید بهداری رزمی، شهید محمد حسن قاسمی، با خانم پریسا محسن پور نویسنده "دلم پرواز میخواهد"، که خود کارشناس بیهوشی اتاق عمل و در صف اول کادر درمان قهرمان این روزهای نبرد با کروناست به گفتوگو نشستم، از نگاه یک امدادگر به زندگی، نقش بهداری رزمی، قلم زیبایشان و از شهید گران قدر محمد حسن قاسمی پرسیدم و شنیدم و حال شما را به مطالعه حاصل این گفتوگو دعوت میکنم.
از ابتدا شروع کنیم. خانم محسنپور لطفاً کمی برای ما از خانواده، فضای کودکی و پدر و مادرتان بفرمائید. خانم محسن پور در چه فضایی رشد کرد و شخصیت و باورهایش چگونه شکل گرفت؟
پدرم نظامی بودند و کودکی من و برادرهایم در هیاهوی جنگ، بلند شدن صدای آژیر قرمز، خوردن موشک به خانهها و فضای ملتهب کشور در آن دوران شکل گرفت که شاید همین زندگی در پایگاههای هوایی و شکاری جنوب کشور و جانباز شدن پدرم در دوران جنگ بخش اعظم شخصیت و باورهای من را رقم زد.
دغدغههای ذهنی خانم محسن پور نوجوان چه رنگی و بویی داشت و انتخابها به خصوص انتخاب رشته تحصیلی و دانشگاهیتان بر چه مبانی استوار بود؟
دغدغه کار فرهنگی و هنری از دوران ابتدایی در من وجود داشت و تا الان ادامه دارد و در این میان خطاطی، شعر و همینطور نویسندگی را به صورت حرفهای ادامه میدهم. اما خب کتاب "دلم پرواز میخواهد" اولین کتابم به شمار میرود و در این زمینه خودم را تازه کار میدانم. پیش از این در مسابقات مختلف ادبی در سطح کشوری مقامهای زیادی آوردهام و رؤیای رسیدن به این روزها را وقتی بچه بودم حتی خیلی پررنگتر و واقعیتر میدیدم تا اینکه بالاخره خدا لطفی در حق من کرد و باب رحمتی باز نمود تا به بهانه شهادت محمد حسن قاسمی که از همکاران ما بودند به صورت رسمی دست به قلم شوم.
تحصیل در زمینه هوشبری چه تأثیراتی بر شما داشت و در حال حاضر مشخصاً به چه فعالیتی مشغول هستید؟
به صورت رسمی کارشناس بیهوشی و مسئول اتاق عمل زنان بیمارستان هستم و فعالیتهای هنری و فرهنگیام را هم در کنار آن پیش میبرم. رشتههای مربوط به درمان معمولاً فضایی ایجاد میکند که شخص با قرار گرفتن در آن کمی از خلق و خوی احساسی طبیعیاش دور میشود تا بتواند در شرایط بحرانی تصمیمات درستی بگیرد و از نظر خیلیها حس و حال شاعرانه داشتن و کار کردن در اتاق عمل با هم در تعارض است.
با این تفاصیل حتماً بیماری کرونا بر شرایط کار شما هم اثر گذاشته است. برایمان از مشکلات و سختیهایی که کادر درمان این روزها با آن رو به رو هستند بفرمائید.
کار در شرایط بحران گاهی برای کادر درمان واقعاً سخت میشود چون بایدها و نبایدهای شغلی با برنامههای شخصی تداخل پیدا میکند. مثلاً خود من مدتهاست خودم را در محیط خانه به شدت محدود کردهام.
یعنی شخص شما هم با تمام مراعاتهایی که میکنید در اثر ارتباط با بیماران درگیر این بیماری شدهاید؟
بله، شخصاً تا کنون دو مرتبه میزبان این مهمان ناخوانده شدهام.
یک سوال دیگر در این زمینه بپرسم و وارد بحث اصلیمان شویم، توصیه اصلی شما در این شرایط و انتظارات کادر درمان از مردم برای عبور از بحران کرونا چیست؟
رعایت پروتکلهای بهداشتی که مهمترین آنها ماسک مناسب زدن است و محدود کردن تجمعات غیر ضروری، مهمانیها و حفظ فاصله اجتماعی. البته مسأله اینجاست که بعضیها به غلط ماسک بر روی صورتشان دارند و شاید حتی در طول روز ده ساعت هم این ماسک را تحمل میکنند اما وقتی میخواهند صحبت کنند ماسک را پایین میدهند تا صدایشان بهتر شنیده شود و تعداد این افراد زیاد است. در شرایطی که نمیتوانیم تشخیص بدهیم چه کسی مبتلا و چه کسی سالم میباشد بهتر است حتی در برخورد با نزدیکانمان هم رعایت بکنیم چون ممکن است همان عزیزی که امروز با او دست دادیم یا یک ساعت کنارش نشستیم و درد دل کردیم فردا با علائم کرونا به مراکز درمانی مراجعه کند و مشخص شود ناقل کرونا است.
خب وارد بحث اصلیمان شویم، چطور اسم شهید محمد حسن قاسمی به گوشتان خورد و از شهادت ایشان با خبر شدید؟
شهید محمد حسن قاسمی از همکاران ما در بیمارستان به حساب میآمدند و مسأله شهادتشان تا مدتی اعلام نشد. چون در منطقهای به شهادت رسیده بودند که دست نیروهای خودی نبود و دو نفری که شاهد شهادتش بودند هم تازه سه روز بعد توانسته بودند افتان و خیزان خودشان را به مقر خودی برسانند و اعلام شهادت بکنند. در نتیجه با توجه به خاص بودن شرایط و اینکه حفاظت باید روی این مسأله کار میکرد تا صحت ادعای آن دو نفر مشخص شود زمان برد تا خبر شهادت ایشان اعلام شود. بعد از آن هم سه ماه طول کشید تا آن منطقه آزاد و پیکر ایشان به ایران برگردد. پیکر شهید قاسمی در حالی سه ماه بعد در مختصاتی که آن دو نفر درباره آن حرف میزدند پیدا شد که با صورت به زمین خورده و عینکش خورد شده بود، هنوز لباس آبی اتاق عمل بر تن داشت، دستکش لاتکس پوشیده بود و هنوز جیبهایش با داروهای اتاق عمل پر بود و از طریق همین نشانهها شناسایی شد.
کد مطلب: 735698
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/news/735698/شهیدی-حاج-قاسم-روایتگرش