پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
 
۴
۱۵

روزی که شهید مدافع حرم به جای «ولنتاین» جشن می‌گرفت

پنجشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۵۴
کد مطلب: 734005
روز ولنتاین خیلی‌ها هدیه‌ روز ولنتاین می‌گرفتند اما سیدمحمود می‌گفت: من این مناسبت را قبول ندارم، ولنتاین برای غربی‌هاست.
به گزارش جهان نيوز، 30خرداد امسال اولین سالگرد شهادت سید محمود میرحسینی بود. شهیدی که اگر نگوییم هیچ وقت، لااقل خیلی کم در موردش صحبت شده است. جوانی دهه هفتادی که به شهادت رسید و حالا بیش از یکسال است در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا آرمیده و سارا شهباز همسر 22 ساله سید محمود و تنها دخترشان ثمینه سادات بدون او زندگی می کنند و روزگار را با خاطرات و عکس های شهید عزیزشان می گذرانند. این اولین گفتگوی همسر این شهید با رسانه هاست.
 
 
*مخالف ازدواج بودم اما دیدنش نظرم را عوض کرد
شوهر دختر خاله ام معرف ازدواج ما بود. او با پدر محمود همکار بودند و مدت زیادی هم را می شناختند.  در واقع ازدواج ما کاملاً سنتی بود. وقتی دخترخاله ام موضوع را مطرح کرد همه خانواده‌ام مخالف بودند، خودم هم تمایلی به ازدواج نداشتم. ۱۷ سالم بود و می گفتم الان برای من زود است. اما به اصرار دختر خاله م و شوهرش قرار شد سید محمود همراه خانواده‌اش به منزل ما بیاید تا فقط با هم آشنا شویم. یعنی اصلا بحث خواستگاری نبود، فقط به احترام آنها پدرم پذیرفت تا به عنوان آشنایی به خانه ما بیایند.

*سر به زیری اش مرا مجذوب کرد
وقتی خانواده شهید میرحسینی آمدند خانه ما شخصیت محمود خیلی به دلم نشست. حالا همان خانواده ای که مخالف بودیم با دیدن محمود نظرمان برگشته بود. او بسیار چشم پاک و سر به زیر بود، همین حیا و سر به زیری اش باعث جلب نظر ما شده بود. برادرم به قدری در همان مدت جلسه اول او را دوست داشت که اصرار می کرد این پسر خوبی است، نه نگو و با او ازدواج کن.

همان جلسه اول آشنایی شوهر دختر خاله ام که جو را سنجید، پیشنهاد داد ما دو تا برویم داخل اتاق و چند دقیقه صحبت کنیم. حدود ۱۰ دقیقه صحبتمان بیشتر طول نکشید، حرفه جدی ای مطرح نشد فقط در حد اینکه خودمان را برای همدیگر معرفی کردیم. در این مدت حتی سرش را بالا نیاورد تا مرا ببیند. 
 
 
* احساس کردم می توانم راحت با او صحبت کنم
بعد از جلسه آشنایی، قرار شد خانواده سید محمود یکبار دیگر به صورت جدی تر به خانه ما بیایند. وقتی آمدند حالا بیشتر با هم صحبت کردیم. آقا محمود کمی در مورد کارش گفت.اینکه در سپاه مشغول است و به این دلیل که محل کارش جایی اطراف تهران است و رفت و آمد برایش سخت است باید آنجا زندگی کنیم. با اینکه در همه رفت و آمد ها بسیار سر به زیر بود اما حس نکردم آدم سخت گیری است و معلوم بود از حجب و حیاست. ما خودمان هم یک خانواده مذهبی بودیم و خیلی از موارد را رعایت می کردیم. سید محمود هم یک مرد مذهبی شبیه خانواده ما بود. احساس کردم می توانم راحت با او صحبت کنم. 
همانطور که گفتم خانواده ام بعد از جلسه اول نظرشان نسبت به شهید میرحسینی مثبت بود اما وقتی موضوع محل زندگی را مطرح کردم پدرم مخالفت کرد. خوب من تک دختر بودم و منزل پدری ام سمت خیابان جیحون بود. سید محمود هم تک پسر بود و سمت تهرانپارس زندگی می کردند. نمی توانست نزدیک خانواده خودش یا من خانه بگیرد چون در این صورت باید روزانه ۲ ساعت در راه رفت تا محل کارش بود و دو ساعت هم برمی گشت.
صحبتمان که تمام شد حالا من مطمئن بودم که می خواهم به او جواب مثبت بدهم. اما همانطور که گفتم پدرم مخالف دور شدن من بود. برادرم که از همان جلسه اول و مدت کم از شخصیت شهید میرحسینی خیلی خوشش آمده بود به پدرم اصرار کرد اجازه بده سارا با او ازدواج کند. به پدرم گفت: او دخترت را خوشبخت می کند. شما اگر بدانی دخترت را به یک شهر دیگر برده و خوشبخت است خوشحال تری یا اینکه سارا نزدیک شما زندگی کند و خوشبخت نباشد؟ بالاخره پدرم که خودش هم ته دلش راضی بود، قبول کرد. 
 
 
*سال 94 ازدواج کردیم
جلسه سوم قرار شد بیایند تا حرف های نهایی زده شود. مهریه من 110 سکه تعیین شد و پدرشوهرم یک سفر حج هم به آن اضافه کرد. مادر سید محمود هم برای اینکه خوش یمن باشد 1000 شاخه گل به مهریه اضافه کرد. 19 دی سال 93 عقد کردیم و حدود یک سال بعد یعنی اواخر سال 94 با هم ازدواج کردیم. بعد از عروسی در شهرک اندیشه ساکن شدیم. خانواده ام که طاقت دوری ام را نداشتند و از طرفی می‌دانستند محمود خیلی وقتها مأموریت است و من تنها می مانم خانه شان را فروختند و آنها هم به شهرک اندیشه آمدند و آنجا نزدیک ما ساکن شدند.
 
 
*وقتی متوجه شد پدر شده گریه می کرد
من می دانستم که محمود باید به ماموریت برود و تقریباً با این موضوع کنار آمده بودم اما یک سال بعد از ازدواج مان مأموریتی به یکی از کشورهای اطراف رفته بود. فردای رفتنش من متوجه شدم باردارم. خیلی گریه کردم چون هنوز سنم کم بود و آمادگی مادر شدن را در خود نمی دیدم برای همین محمود که  زنگ زد، زدم زیر گریه، خیلی گریه می کردم می گفتم باید برگردی اما او نمی توانست و مجبور بود یک ماه در ماموریت بماند. او از شنیدن صدا گریه من ناراحت شد و خودش هم گریه می‌کرد اما گریه سید محمود از خوشحالی بود زیرا از ابتدای ازدواج مان به من می‌گفت بچه بیاوریم.

وقتی برگشت هم خیلی ابراز خوشحالی می‌کرد. همه جا مواظبم بود. شب ها وقتی می خواستیم بخوابیم سایت های اسامی را باز می کرد و دنبال اسم می گشتیم. عاشق دختر بود. زمانی که متوجه شدیم فرزندمان دختر است چند کتاب اسم گرفت تا اسامی را ببیند و انتخاب کند. از نام اسما و ثمینه خوشش آمد اما چون چند در بین اقوام ما اسم  اسما بود من گفتم ثمینه را انتخاب کنیم تا اسم دخترمان خاص تر باشد. در مدت بارداری من هم باز مجبور بود گاهی به مأموریت برود.
 
 
*از او صبر طلب می کنم
سید محمود  بسیار آدم خوش اخلاق و خوش برخوردی بود و صبر زیادی داشت. وقتی از چیزی ناراحت و عصبانی می شد حرف نمی زد و من از این موضوع بیشتر ناراحت می شدم.

می گفتم ای کاش سرم داد میزدی. البته اینقدر دوستش داشتم که طاقت قهر کردن با او را هم نداشتم. اکثر وقت ها با اینکه من مقصر نبودم اما می رفتم جلو با او آشتی می‌کردم.

سید محمود هم دادن کش دادن موضوعات ناراحتی نبود. هنوز هم که هنوز است وقتی سر مزارش می روم از او می خواهم از صبرش به من بدهد.

چیزی که خیلی ناراحتش می کرد این بود که من وسایلش را جمع می کردم و سر جای خودش نمی گذاشتم. یعنی فراموش می کردم او هم خیلی ناراحت می شد اما سریع فراموش می کردیم.(می خندد) 
 
 
*مخالف روز ولنتاین بود
امکان نداشت مناسبتی باشد و او با هدیه یا دسته گل به خانه نیاید. سالگرد خواستگاری حتماً برایم گل می خرید. تولد، سالگرد ازدواج و مناسبت های این چنینی محال بود یادش برود و هدیه نخرد. اما روز ولنتاین خیلی از هم سن و سال های من هدیه های روز ولنتاین می گرفتند اما سید محمود می گفت من این مناسبت را قبول ندارم. ولنتاین مناسبت غربی هاست اما در عوض روز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) برایم گل می خرید و این روز را روز عشق می دانست. کیک و شیرینی هم حتما کنارش می خرید.
 
 
*شیفته شخصیت شهید طهرانی مقدم بود
 شهید میرحسینی از نیروهای مرتبط با شهید طهرانی مقدم بود. به همین علت شخصیت شهید طهرانی مقدم را بسیار دوست داشت و امکان نداشت ما به گلزار شهدای بهشت زهرا برویم و سر مزار حاج حسن نرویم. البته پیش از آنکه سید محمود به آن قسمت برود شهید طهرانی‌مقدم به شهادت رسید اما سید محمود که وصف او را بسیار شنیده بود ندیده شیفته اش شده بود. 

*60 روز به سوریه رفت
من هیچگاه مخالف مأموریت رفتن هایش نبودم تا اینکه موضوع سوریه پیش آمد و به من گفت که می خواهد به سوریه برود. دخترم چهارماهه بود. خیلی نگران بودم به همین دلیل مخالفت کردم اما او مرا متقاعد کرد که باید برود و می رود. سال 96 برای اولین بار وقتی رفت حدود 60 روز آنجا ماند. البته یک روز درمیان به من زنگ می زد و با هم صحبت می‌کردیم وقتی برگشت خیلی از اوضاع آنجا برایم صحبت می کرد اینکه داعش چه بلایی بر سر کشور سوریه آورده و با زنان و کودکان چه میکند؟

‌گفت من هر طور شده باید دوباره به سوریه بروم اما من این بار به شدت مخالفت کردم حتی از پدرش خواستم که با او صحبت کند و اجازه رفتن ندهد اما پدرش گفت: چرا نرود دخترم؟ اگر اجازه بدهند من هم می روم. من هم دیگر مخالفت نکردم چون دلم نمی آمد جلوی انجام کاری را بگیرم که می دانم او خیلی علاقه دارد.
 
 
*شاد و پر انرژی بود
سید محمود بسیار شاد و پر انرژی بود. حتی وقتی شب قبلش شیفت بود به محض اینکه به خانه می آمد ما را می برد بیرون. خیلی اهل سفر بود و در مسافرت خیلی سعی می کرد به ما خوش بگذرد. 

*روز آخر
تا اینکه خرداد سال ۹۸ رسید. چند روزی بود که محمود دندان درد شدیدی گرفته بود و به خودش می پیچید. چهارشنبه اش متوجه شدیم ثمینه هم مریض شده و قرار شد که سید محمود از محل کارش مرخصی بگیرد تا باهم دخترمان را ببریم دکتر. زنگ زد و از رییسش مرخصی گرفت او هم گفت: مشکلی نیست. نزدیکی های صبح بود که موبایلش زنگ خورد و به او گفتند: پهپادهای آمریکایی وارد خاک ایران شدند و همه شما آماده باش هستید. به او گفتم بگو هم خودت مریضی و هم قرار است بچه مان را به دکتر ببریم اما سید‌محمود قبول نکرد و گفت نمی شود.

ساعت ۶ صبح نشده بود که از خانه بیرون رفت و اصلا حس نکردم که ممکن است این آخرین باری باشد که او را می بینم. گفت سعی می کند تا قبل از ظهر بیاید که به دکتر ثمینه برسیم. حدودا ساعت 9 صبح بیدار شدم و مشغول غذا پختن شدم. اما دلشوره عجیبی ناگهان سراغم آمد و با خودم گریه می کردم. تماس گرفتم به موبایل سید محمود که بگویم موقع برگشت برای ثمینه شیر خشک بخرد اما جواب نمی داد. این موضوع نگرانی ام را بیشتر کرد. محل کارش هم کسی جواب نمی داد.

اتفاقاً سالگرد خواستگاری مان هم بود. روز قبلش بیرون بودیم اما هدیه ای برایم خلاف سالهای قبل نخرید. درد دندانش شدید شده بود و زود برگشتیم خانه. من یادم نبود فردایش سالگرد خواستگاری است و او خودش یادآوری کرد. خندیدم گفتم پس گلت کو؟ گفت: فردا برایت می خرم. 

با اینکه دلشوره داشتم اما خانه را مرتب کردم و غذا را گذاشتم، بعد لباسم را عوض کردم که وقتی سید محمود می آید به مناسبت سالگرد خواستگاری جشن بگیریم. بعد تماس گرفتم منزل مادرم برای احوال پرسی دیدم برادرم گوشی را جواب داد. با تعجب پرسیدم چرا سرکار نرفتی؟ گفت برایم کاری پیش آمده و مجبورم مادر را بیاورم خانه شما. پدر من سل قبلش از دنیا رفته بود و مادرم تنها بود. 

*می دانستم اتفاقی افتاده
حس کردم اتفاقی افتاده چون آنها می دانستند سالگرد خواستگاری ماست و هیچ وقت آن روز نمی آمدند منزل ما. می دانستند آن روز ما با هم جشن کوچکی می گیریم. رفتم لباس را عوض کردم. فکرم مشغول شد اما گمان نکردم ممکن است برای محمود اتفاقی افتاده باشد. نزدیک ظهر بود که مادرم و برخی از اقوام آمدند خانه ما. آنها را که دیدم متوجه شدم چه اتفاقی افتاده و همان لحظه از هوش رفتم در همان حال بود که لباسم را عوض کردند و مرا به بیمارستان بردند. گفتند سید محمود تصادف کرده و دست و پایش شکسته است وقتی رفتم بیمارستان پیکر او را دیدم باورم نمی شد. راست می گفتند سید محمود در نزدیکی محل کارش بر اثر برخورد با یک ماشین به شهادت رسیده بود و همکارانش پیکر او را به بیمارستان رسانده بودند. حالا من مانده بودم با یک دختر. او به آرزویش که شهادت بود رسید. همیشه در مورد شهادت صحبت می کرد و می گفت چقدر دوست دارد شهید شود. خوشحالم به خواسته اش رسید.
مرجع : فارس
برچسب ها: شهید شهادت
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
خدا به همه صبر دهد ولی مگر تصادف با ماشین شهادت حساب میشه؟؟؟ خواهشا نگید چون در مسیر کار بوده و این جور حرفا....وگرنه این همه آدم تصادف میکنن تو مسیر کار همه شهیدن؟؟؟
سلام
Iran, Islamic Republic of
سلام. قابل توجه شما، در ارگان های نظامی اگر شخصی در حین ماموریت حادثه ای برایش در هر کجا پیش آید به عنوان شهید محسوب میشود.
Iran, Islamic Republic of
سلام
همسر خواهر من هم پاسدار بود و در ماموریت تصادف کرد و فوت کرد یه دختر ۲ ساله داشت ولی اصلا اسم شهادت رو هم نیاوردن وقتی خانواده شوهرش پیگیری کردن برای اینکه شهید اعلام کنن گفتند اگر درگیری رخ میداد ایشون شهید محسوب میشد در غیر اینصورت خیر و چون تصادف بود شهید محسوب نکردن
Iran, Islamic Republic of
درسته ایشون در مسیر کار بودند اما کاری که داشتند برای آن می‌رفتند محافظت از کشور بوده پس چون به این قصد می‌خواستند برن شهید محسوب میشن
اگر که پهپاد های آمریکایی به خاک ایران تجاوز نمی‌کردند شهید هم نمی‌رفت
پس ایشون شهید محسوب میشن
Lilwitcher
Iran, Islamic Republic of
بله چون ایشون تو ماموریت بودن و در حین خدمت و شرایط جنگی با دشمنان اسلام بودن شهادت محسوب میشه💖
Iran, Islamic Republic of
چون این عزیز در مأموریت بوده، مرگشان شهادت محسوب میشود
مثل شهادت شهید محمدجهان آرا
شادی روح همه شهدا نابودی دشمنان انقلاب صلوات
Iran, Islamic Republic of
درحین ماموریت بوده
ایمون بشخ
Iran, Islamic Republic of
سزاوارنیست قطارتصادف کنه شهیدحسابش کنن هواپیماسقوط کنه شهیدحساب کنن به زیارت عتبات وتجمع درمراسمات مذهبی و........درچارحاثه شوندشهید یاجانبازبشوند
ولی نمیدونم رفت وآمدبرای پرسنل نظامی اگردچارحادثه شوندچه حکمی دارد درقانون .؟
راه شهیدان پررهروبادانشاالله تعالی
داریوش
Iran, Islamic Republic of
درود خدا برهمه شهدا از جمله این شهید عزیز
واقعا مدیون خون این عزیزان هستیم
وقتی میبینم بعداز جنگ جهانی اولین کشوری هستیم که بصورت رسمی به آمریکا شلیک میکنیم و سیلی میزنیم و او جرات نمیکند غلطی بکند، واقعا افتخار میکنم و این اقتدار ایران زمین را از برکت وجود این جوانان باغیرت میدانم. روحش شاد
Iran, Islamic Republic of
سلام مقام شهدا بسیار بالاست کلی شهیدی که حین رفتن محل کار در ایران حوالی تهران تصادف و شهید شود دبگر عنوان شهید مدافع حرم صحیح نیست .
Iran, Islamic Republic of
خداوند روح شهدا را با ائمه ع محشور بگرداند.
شاه حسینی
Iran, Islamic Republic of
درود وسلام خداوندپاک برتمام شهدا خصوصا شهیدسیدمحمود میرحسینی
Iran, Islamic Republic of
خداوند شفاعت شهیدان درباره ماگنهکاران راقبول کند وبه احترام ایشان مارا ازگمراهی نجات دهدوچونان شهدا عاقبت به خیرگرداند
انشاءالله تعالی
امیررضا اصغری
Iran, Islamic Republic of
ایشان فامیل ما بوده......دست عزیز سید محمود درحین عملیات تصادف کرده حاج قاسم هم اینو تایید کردند که شهد محسوب می شود
Iran, Islamic Republic of
خدا صبر به همه همسران شهدا بدهد