جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰
۱

حاج قاسم به روایت برادر بزرگ

شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۰۴
کد مطلب: 729163
در مدرسه ما دانش آموزانی از روستا‌های اطراف می‌آمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا می‌خوردند. من به چشم خودم دیدم حاج قاسم ظرف غذایی را که مادر داده بود، بین همان دانش آموزانی برد که اوضاع مالی خوبی نداشتند و غذای خود را به آنان داد.
حاج قاسم به روایت برادر بزرگ
به گزارش جهان نيوز، فرزند سوم مشهدی حسن سلیمانی در سال ۳۷ در همان روز نخست سال به دنیا آمد. قاسم وقتی به دنیا آمد شناسنامه‌اش دو سال بزرگتر از خودش بود. یکم فروردین ۱۳۳۵ در روستای «قنات ملک» از توابع شهرستان رابر کرمان. اجداد او مسیر طولانی‌ای را طی کرده بودند تا به رابر کرمان برسند. پدر و مادرش از عشایر طایفه‌ سلیمانی بودند و اجدادشان از عشایر خمسه‌ فارس که هم زمان با لشکرکشی نادرشاه افشار به افغانستان و هندوستان به یاری نادر می‌شتابند و در راه برگشت از جنگ، در منطقه‌ای که اکنون طایفه‌ سلیمانی ساکن هستند سکنی گزیده و بین مناطق گرمسیر و سردسیر جنوب و غرب استان کرمان کوچ می‌کردند.

«حسن سلیمانی» پدر سپهبد حاج قاسم سلیمانی، کشاورزی که به رغم ضعف بنیه‌ اقتصادی در دوران طاغوت و بعد از آن، هیچ گاه لقمه‌ شبهه ناک در سفره نگذاشت غیر از قاسم، دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت. حسین و سهراب دو برادر قاسم بودند که یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر از او بود. قاسم تحصیلات ابتدایی خود را تا کلاس ششم قدیم در روستای قنات ملک به پایان برد و هم زمان با درس خواندن مانند همه‌ پسر‌های روستایی در کار کشاورزی و دامداری به پدرش یاری می‌رساند.

«حسین سلیمانی» برادر بزرگ‌تر حاج قاسم سلیمانی در گفت‌وگویی مشروح با میزان، گوشه‌ای از خاطرات دوران کودکی خود و حاج قاسم را بازگو کرد. متن این گفت‌وگو به قرار زیر است:

فقط به لحاظ سنی از حاج قاسم بزرگ‌تر بودم
شما و حاج قاسم چند سال اختلاف سنی داشتید؟

حسین سلیمانی: من دو سال از حاج قاسم بزرگ‌تر هستم و تاکید می‌کنم که فقط به لحاظ سنی از ایشان بزرگ‌تر بودم. حاج قاسم بعد از پدرم به من احترام بسیار زیادی می‌گذاشت.  

عاشق عدس‌پلوهای مادر بودیم
رابطه شما با حاج قاسم در دوران کودکی چگونه بود؟

حسین سلیمانی: ما به واسطه اختلاف سنی کمی که داشتیم، خیلی از زمان کودکی مان را با هم پشت سر می‌گذاشتیم. با هم به مدرسه می‌رفتیم. با هم ورزش می‌کردیم. با هم کتاب می‌خواندیم. ما هر دو عاشق آن عدس‌پلوهایی بودیم که مادرمان آن را روی آتش درست می‌کرد.

حاج قاسم غذای خود را در مدرسه بین دانش‌آموزان تقسیم می‌کرد
لطفا یکی از خاطره‌های شنیده نشده خودتان از حاج قاسم در دوران کودکی را برای ما بگویید.

حسین سلیمانی: حدودا ۱۱ سال سن داشتم و کلاس پنجم ابتدایی بودم، بالطبع قاسم هم کلاس چهارم همان مدرسه بود. مادر ما در یک ظرف به من و حاج قاسم غذا می‌داد تا به مدرسه ببریم و بخوریم. یک روز قاسم به مادرم گفت «من دیگر با حسین غذا نمی‌خورم» من احساس کردم شاید او به دلیل اینکه من زیاد غذا می‌خورم می‌گوید دیگر با حسین غذا نمی‌خورد، اما واقعا اینطور نبود چرا که من هم مراعات می‌کردم. آن روز گذشت و قاسم نیامد که با من در مدرسه غذا بخورد. فردای آن روز مادر در دو ظرف جداگانه به من و قاسم غذا داد. آن زمان در مدرسه ما دانش آموزانی از روستا‌های اطراف می‌آمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا می‌خوردند و اوضاع مالی بسیار بدی داشتند. من به چشم خودم دیدم حاج قاسم ظرف غذایی را که مادر داده بود، بین همان دانش آموزانی برد که اوضاع مالی خوبی نداشتند و غذای خود را به آنان داد. خداوند همه خوبی‌ها را به حاج قاسم داده بود.  

حاج قاسم خیلی از اوقات به جای معلم به دانش‌آموزان تدریس می‌کرد
وضعیت تحصیلی حاج قاسم در دوران مدرسه چگونه بود؟

حسین سلیمانی: من و قاسم در زمان مدرسه یک سال جلو و عقب بودیم و من سال بالایی قاسم بودم، اما ایشان از من جلوتر بودند چرا که خداوند استعداد بالقوه‌ای به ایشان داده بود. قاسم خیلی راحت درس‌ها را یاد می‌گرفت. او حتی خیلی از اوقات به جای معلم پای تخته می‌ایستاد و به دانش آموزان تدریس می‌کرد.

حاج قاسم استاد کاراته بود
شما گفتید که با حاج قاسم ورزش هم می‌کردید. حاج قاسم بیشتر اهل چه ورزشی بود؟

حسین سلیمانی: حاج قاسم استاد کاراته بود و این رشته ورزشی را بسیار خوب بلد بود. البته به فوتبال هم علاقه داشت. او خیلی بروز و ظهور نمی‌داد که اهل ورزش است، اما اگر موقعیتی پیش آمد، حریف ۱۰ تا ۱۵ نفر هم بود.

حاج قاسم می‌خواست به جای من سرباز شود
دلیل اینکه حاج قاسم سلیمانی از سربازی معاف شده بود، چه بود؟
حسین سلیمانی: در دوران آموزشی سربازی، من و حاج قاسم با هم بودیم. سپس من سرباز شدم و حاج قاسم معاف شد. به دلیل اینکه آن زمان خان‌ها با خانواده ما خوب نبودند، اجازه ندادند که قاسم به سربازی برود. اتفاقا یادم می‌آید آن موقع من تازه نامزد کرده بودم. یک روز حاج قاسم به پادگان ۰۵ کرمان آمد تا من را ملاقات کند. حاج قاسم در آن ملاقات به من گفت «برو از مسئولانت سوال کن که قبول می‌کنند من جای شما خدمت کنم و شما به خانه برگردی و پیش پدر و مادر و نامزدت باشی؟» من هم بلافاصله با مسئولان پادگان صحبت کردم، اما آن‌ها موافقت نکردند.  

حاج قاسم به راحتی پدر و مادر را در آغوش می‌گرفت
برای ما کمی در خصوص ویژگی‌های اخلاقی شهید سلیمانی صحبت کنید.  

حسین سلیمانی: حاج قاسم به افراد مُسن و دنیادیده خیلی احترام می‌گذاشت. به عنوان مثال، حاج قاسم همیشه انسان‌های مُسن رابر را به ما نشان می‌داد و می‌گفت خیلی از چیز‌ها را باید از این افراد یاد گرفت. حاج قاسم معتقد بود خیلی از درس‌هایی که در دانشگاه‌ها تدریس نمی‌شوند را باید از انسان‌های مُسن و سرد و گرم چشیده روزگار یاد گرفت. حاج قاسم وقتی که به همنشینی با یک فرد سالخورده می‌نشست به او می‌گفت «یک چیزی به من یاد بده که تاکنون نیاموخته باشم، من را نصیحتی بکن». از سوی دیگر احترام به پدر و مادر بیش از حد برای حاج قاسم مهم بود. من خودم خیلی اوقات رویم نمی‌شد که مادر و پدرم را در آغوش بگیرم، اما حاج قاسم همیشه این کار را به راحتی انجام می‌داد و خیلی چیز‌ها را در گوش آن‌ها می‌گفت که من نمی‌فهمیدم چه می‌گوید.

صبورانه به سوالاتم در رابطه با حوادث منطقه جواب می‌داد
نحوه پاسخگویی حاج قاسم به سوالات سیاسی اعضای فامیل چگونه بود؟

حسین سلیمانی: ایشان خیلی در این زمینه وقت می‌گذاشتند. بارها پیش می‌آمد که خود من در رابطه با حوادث و اتفاقات داخل و خارج از کشور از حاج قاسم سوال می‌پرسیدم و ایشان هم صبورانه به اکثر سوالات من جواب می‌داد.

ترکشی که در مهره‌های کمر حاج قاسم جابجا شده بود برای ایشان کسالت ایجاد کرد
آخرین مکالمه و دیدار شما با حاج قاسم سلیمانی چه زمانی بود؟
حسین سلیمانی: آخرین باری که من با حاج قاسم صحبت کردم، دو هفته قبل از رفتن ایشان به سوریه بود که با ایشان تماس گرفتم. به من گفته بودند که حاج قاسم کسالت دارد و در منزل است. من هم با ایشان تماس گرفتم تا احوالش را بپرسم. ترکشی در مهره‌های کمر حاج قاسم جابجا شده بود که موجب کسالت‌شان شده بود. آخرین دیدار رو در روی ما با هم نیز دو ماه قبل از شهادت ایشان بود. وضعیت کاری حاج قاسم طوری بود که دائما در خارج از ایران بود و به همین دلیل نمی‌توانست زیاد به ولایت (رابر) سر بزند.

شک کرده بودم که ممکن است در عراق اتفاقی برای حاج قاسم بیافتد
چگونه مطلع شدید که حاج قاسم به شهادت رسیده است؟

حسین سلیمانی: شب شهادت حاج قاسم من در شهر رابر بودم. بعد از نماز صبح، خوابیده بودم که یکی از دوستان و همرزمان حاج قاسم از سیرجان به من زنگ زد و گفت «از حاجی چه خبر». من متوجه شدم که این وقت صبح تماس گرفتن و این نحوه سوال پرسیدن بی‌علت نیست. گفتم «خبری ندارم، شما خبری دارید؟» گفت «نه». گفتم «بگو، من آمادگی شنیدن هر خبری را دارم». گفت «حاجی زخمی شده»، گفتم «نه قضیه غیر از اینه، به من بگو». گریه کرد و تلفن را قطع کرد. بلافاصله من به تهران زنگ زدم و متوجه شدم که ایشان شهید شده است. حقیقتش را بخواهید، قبل از شهادت حاج قاسم که به سفارت آمریکا در عراق تهاجم شده بود و آمریکایی‌ها این موضوع را به حاج قاسم ربط داده بودند، من شک کرده بودم که ممکن است در عراق اتفاقی برای حاج قاسم بیافتد.

ما تو را خوب نشناختیم
و حرف پایانی شما در فراق برادر شهیدتان.

حسین سلیمانی: قاسم؛ تو استاد ما بودی، تو همه چیز ما بودی، ولی حیف ما تو را خوب نشناختیم.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
قاسم هنوز زنده ست
قاسم دلمان برایت تنگ شده
قاسم تو سردار دلها بودی با دلمان چه کردی
ندیده دوستت داشتیم
قاسم هنوز زنده ست