نویسنده کتاب «خط مرزی» میگوید: اگر رمانی از شهید همت بنویسم، قطعا عاشقانههای او را هم مینویسم. حواسم هست که شهید همت چه جایگاهی دارد؛ ولی اگر رفتارهای عاشقانه هم داشته آن را هم به جوان امروز نشان میدهم.
شهید همت را باید با عاشقانههایش نوشت
20 مرداد 1397 ساعت 8:28
نویسنده کتاب «خط مرزی» میگوید: اگر رمانی از شهید همت بنویسم، قطعا عاشقانههای او را هم مینویسم. حواسم هست که شهید همت چه جایگاهی دارد؛ ولی اگر رفتارهای عاشقانه هم داشته آن را هم به جوان امروز نشان میدهم.
به گزارش جهان نیوز، نسل سومی است. جنگ را ندیده اما داستانهایش از جنگ میگوید و بر این باور است که جنگ هنوز ادامه دارد و پذیرش قطعنامه خط پایانی بر جنگ تحمیلی نبوده است. ارتباط معناداری میان داستانهای اولین کتابش با زندگی امروز وجود دارد هرچند در برخی کمرنگ و در برخی پررنگتر است.
سیدحسین موسوینیا از آن چهرههایی است که مانند آتشفشان در حال فوران حرف برای گفتن دارد اما در طول مصاحبه حواسش هست که از مسیر گفتوگو خارج نشویم. مجموعه داستان «خط مرزی» او را نشر شهرستان ادب منتشر کرده است. وقتی از او پرسیدم چرا برای اولین کار سراغ جنگ رفتهای گفت «برای آخرین کار هم سراغ جنگ میروم». او بر این باور است باید قهرمانهای دفاع مقدس را دستیافتنی تصویر کنیم تا همه بتوانند خود را در آنها ببینند و بتوانند برای رسیدن به آنها تلاش کنند.
*برای آخرین کار هم سراغ جنگ میروم
به عنوان یک نویسنده از نسل سوم پس از انقلاب که جنگ را هم ندیده برای اولین کار سراغ نوشتن از جنگ رفتی؟
حالا شما میگویید به عنوان اولین کار ولی من میگویم برای آخرین کار هم سراغ جنگ میروم.
*جنگ یعنی قربانی کردن برای رسیدن به هدف
یعنی همچنان از جنگ مینویسید؟
بله. جنگ را دوست دارم. اینکه از کجا وارد جنگ شدم را شاید نتوانم منشا دقیقی برایش پیدا کنم اما مطمئنا زیست آدمها موثر بوده ولی اگر بخواهیم کلان نگاه کنیم چیزی جز جنگ و مبارزه وجود ندارد. و نگاه من در این حرف یک نگاه از کل به جزء است. یعنی من مساله خیر و شر و مبارزه حق و باطل را مجموعه مرجع، این عرضی که داشتم که چیزی جز جنگ و مبارزه وجود ندارد، میدانم چراکه این مبارزه این دو جبهه ابدی و ازلی است. با این نگاه اگر قرار باشد بنویسیم جز جنگ چه چیزی را میخواهیم بنویسیم؟ و نگاه من به جنگ محدود به خاکریز و توپ و تفنگ نیست. بلکه در ذهنم ماجرای مبارزه و قربانی کردن برای رسیدن به هدف است. جنگ برای من اینطور است که چیزی را قربانی کنی که به هدفت برسی! این جنگیدن است.
اساسا نویسندهای اگر بخواهد از پیرامون خود برای نوشتن الهام بگیرد ماجرای کشته شدن انسانها در جنگ میتواند الهام بخش باشد. در کشور ما وقتی نگاه میکنیم هنوز جانبازی را میبینیم که درگیر مشکلات جسمی و روحی است که به واسطه جنگ برایش بهوجود آمده یا در همین کوچه های نزدیک ما شهید مدافع حرم میآورند پس جنگ کاملا جاری است و آدم نمیتواند از آن فرار کند و اگر بخواهیم از آن فرار کنیم جنگ سراغ ما میآید. به همین خاطر من جنگ را دوست دارم. روبه رو شدن با آن را میپسندم و نوشتن از جنگ برایم به نوعی همین جنگیدن است.
*تصور میشود کسی که جنگ را ندیده نباید روایت کند
شما جنگ را ندیدهاید و البته مخالف این حرف هستم که گفته میشود کسانی باید از جنگ بگویند که در آن بودهاند. از این رو در داستانهایی از این کتاب، شما مشغول روایت اثرات جنگ هستید که قابل قبول است ولی در داستانهایی نظیر «کنسرو خونی» یا «خط مرزی» که دیگر حاصل تجربه شما نیست و خاکریز در حال روایت شدن است را چطور کسب کردهاید؟
من برای شخصیتهای داستانم بازیگری مکتوب میکنم، واقعا انرژی میگذارم و به دورن آنها میروم مخصوصا در داستان «روزی روزگاری پدر» که خیلی برایش وقت گذاشتم. هم باید مراقب میبودم که حرفی بزرگتر از دهان شخصیتهای بچهها نزنم و هم اینکه باید حرف خودم را میزدم.
اتفاقا یکی از آسیبهای جنگ ما همین است که فکر کردیم هرکس جنگ را ندیده نباید روایت کند، من این نظر را اشتباه میدانم. مگر وقتی محمدحسن شهسواری رمان «وقتی دلی» را نوشته مصعب را دیده، مگر «شماس شامی» را که مجید قیصری نوشته آن واقعه و برهه تاریخی را دیده است؟ هرکس باید روایت خود را از تاریخ بازگو کند، من قبول دارم رویدادی به اسم جنگ را ندیدهام ولی راه برای درک آن بر هیچ نسل بعد از این ماجرا بسته نیست. جنگ برای من منحصر در آن هشت سال نیست و ممکن است من در خاکریز و خط مقدم نبوده باشم، اما جز معدودی از نویسندگان جنگ دیده و همانهایی که بودند، با کمال احترام و تواضع عرض می کنم،چه گلی به سر ادبیات جنگ ما زدند، ضمنا چه کسی میگوید که من با زحمت بیشتر نمیتوانم به درک و تحلیل برسم؟ اتفاقا به نظر من حادثههای بزرگ در گذر زمان عمق پیدا میکنند و اتفاقا بر این باورم آدمهایی که پس از گذر سالها و عمیق شدن یک حادثه به آن میرسند اطلاعات بیشتری در اختیار دارند.
*رمان را به عنوان یک تحلیلگر اجتماعی میشناسیم
مثلا فرض کن یازده سپتامبر وقتی روی داد سریع تعدادی مستند ساخته شد ولی هر روز که میگذرد زوایای تازهای از این رویداد آشکار میشود. این زمینه کار تازه را ایجاد میکند که پنج سال پیش در دسترس نبود و بر این باورم که وقتی حوادث از مرحله هیجان عبور میکنند بعدش به مرحله توصیف میرسندکه این مستلزم گذر زمان است و بعد از آن وارد فاز تحلیل میشوند و اتفاقا ما رمان و رماننویس را به عنوان یک تحلیلگر اجتماعی میشناسیم که تکمیل اطلاعات، افول هیجانها و روشن شدن حواشی اتفاقات در گذر زمان، قوت و صحت تحلیل را بیشتر میکند.
*راه برای نوشتن از جنگ بسته نیست
قطعا احمد محمود زحمت کشیده و رمان شاخصی نوشته ولی در دوره هیجان، حتما محمدرضا بایرامی کارهای بزرگی خلق کرده که در دوره توصیف بوده است، و بر این باورم که بعد از گذشت دو سه دهه از اتفاقی به بزرگی جنگ میتوان وارد مرحله تحلیل شد. البته این ادعا را ندارم که من اثری تحلیلی نوشتهام ولی باورم این است که راه برای نوشتن از جنگ بسته نیست چون جنگ تمام نخواهد شد.
*آنهایی که میگویند ادبیات در آخر خط است ایدئولوژیشان به آخر خط رسیده
گفتی رمان به عنوان یک ابزار تحلیل کمک میکند. میخواهم بدانم قرار است داستان کاری برای بشر کند؟ چون گفته میشود امروز ادبیات در پایان خط است.
آنهایی که میگویند ادبیات ابزار نیست و به آخر خط رسیده، به ایدئولوژیهایی وصل هستند که آن ایدئولوژیها به آخر خط رسیدهاند. اینها کفگیر مضمونشان به ته دیگ خورده است. تفاوت اصلی ما به عنوان نویسنده مسلمان با آنها همین جا است. مشغول کاری هستم که در آن با توجه به جهانبینی خودمان به جهان داستان نگاه کنم. جستارهایی از این دست که مثلا در باورهای ما گفته میشود اگر صدقه بدهیم بلا از ما دفع میشود و این با منطق داستان در تئوریهای ترجمه شده تبیین نشده و ناسازگار است ولی اتفاق میافتد و در صدد تبیین این موضوعات هستم که چقدر ما باید در پیرنگ، نسبت به باورهای خود توجه داشته باشیم. در زمان و شخصیتپردازی هم مصادیقی هست که اینجا قصد توضیح ندارم ولی میخواهم بگویم متاسفانه ما دچار تناقضهایی هستیم که در رفتارها و محصولات ما بروز دارد.
من باورم این است که علوم انسانی تعیینکننده است ولی ما مصرفکننده ترجمهای علوم انسانی هستیم! من باور دارم که این علوم انسانی است که انسانساز است ولی متاسفانه ما داریم با علوم انسانی غیر بومی اقدام به تربیت جامعه میکنیم.
به صورت کلی قصه در جهان معناها، نازل کننده معنا است و بخش عمدهای از قرآن هم قصه و ماجرا و روایت است برای همین تقریب به ذهن و عبرت و نازل شدن عمیقترین معناها و اگر نویسندهای بر پایههای درست تربیت شده باشد معناهای مستتر در جهان و پیرامونش را میبیند و کشف میکند، در اثر هنریاش سادهسازی میکند و آن را بازگو میکند. گاهی حتی خود نویسنده حواسش نیست که چنین جایگاهی دارد و هیچ مراقبتی نسبت به ورودیهای تربیت کننده ذهن و روحش ندارد.
*رمان باید منبر جذاب مکتوب باشد
پس داستان را راهگشا میدانید؟
اصلا قائل به این نیستم که گفته میشود داستان وظیفه هدایت ندارد اتفاقا کار اصلی داستان همین است که به هر میزانی که میتواند هدایت کند. غیر از این باشد چه کار میخواهد بکند؟ ممکن است هر پدیدهای وجوهی داشته باشد و یک داستان ممکن است لذت خواندن را منتقل کند ولی در انتها اگر تحلیل و شناخت ندهد و مسیر تازه نشان ندهد خب خواننده میتواند لذتهایی دیگری را تجربه کند. باز هم تاکید میکنم کار اصلی ادبیات و هنر به ویژه رمان این است؛ یک منبر جذاب مکتوب باشد.
*زندگی آدمها در گرو انتخابهایشان است
اولین داستان این مجموعه به نظر موضعگیری نویسنده در قبال جنگ و داستان و ... است. «دیدگاه» داستانی است که از دل دشمن شروع میشود که اهل قرآن خواندن است و با خدا هم ظاهرا ارتباطاتی دارد ولی انگار مشرک است چون چند مرتبه تکرار میکند که «چشم آبیها محاسباتشان غلط نمیشود» انگار ایمان او به غربیها بیشتر از آن قرآن است. در نهایت هم بدون اینکه حرفی بزنید خواننده عبارت آیه شریفه قرآن که میفرماید «مکروا و مکرالله ...» را در داستان میبیند. در داستان آخر هم باز یک عراقی داریم که اینبار همراه با رزمندههای ایرانی در جبهه حضور دارد و به شهادت میرسد. دوست دارم کمی از نگاهت به دشمن حرف بزنید.
من آدمها را این گونه میبینم یعنی تا لحظهای که مخالف است او را با همان مختصات میبینم و قضاوت میکنم ولی از لحظهای که تسلیم شد دیگر نگاه باید عوض شود. این نگاه اسلام هم هست. در این داستانی که گفتی و بقیه داستانها در واقع تلاش کردم گفته باشم که آدمها همه زندگیشان در گرو تصمیمهایی است که در لحظات بحران و بزنگاههای زندگیشان میگیرند. زندگی آدمها در گرو انتخابهایشان است.
امام خمینی (ره) جملهای خطاب به جریانهای منافق فرموده بودند که بسیار عجیب است، من نقل به مضمون میکنم که میفرمایند: «سر دو راهی نمانید وگرنه له میشوید» در تمام داستانهای این کتاب سعی کردم که این جمله را در شخصیتهایم اجرا کنم و سر دو راهی نمانند اصلا شاید در تمام این سالها که این داستانها را مینوشتم این جمله برای من تکرار شد. سعی کردم داستانها را با صحنه تمام کنم.
*شهید همت را با عاشقانههایش باید نوشت
من ارزش رزمندهها را در داستانهایم حفظ میکنم، شهید و شهادت را در جایگاه خودش حفظ میکنم البته جایگاهی که بشود به آن رسید. باور من این است الان شما وقتی برای این مصاحبه آمدهاید تا کاری کرده باشید اگر اتفاقی روی دهد و خدای ناکرده از دنیا بروید شهید هستید! من شهید را دستیافتنی دوست دارم و این گونه تصویرش میکنم و به نظرم یکی دیگر از آسیبهایی که در ادبیات جنگ ما وجود دارد این است که آدمها مطلق تصویر شدهاند. اصلا به خاطر همین است که ادبیات جنگ و ضدجنگ داریم. چندتایی از داستانهای این کتاب را دوستان خواندهاند و گفتهاند که ضد جنگ است، در صورتی که فیلترهای ذهنی من حساس است که به این سمت نروم و به ارزشها خدشهای وارد نشود. منتهی من اگر رمانی از شهید همت بنویسم قطعا عاشقانههای او را هم مینویسم. حواسم هست که شهید همت چه جایگاهی دارد ولی اگر رفتارهای عاشقانه هم داشته آن را هم به جوان امروز نشان میدهم تا اتفاقا اهمیت و جایگاه این شهید را ارتقاء دهم. که ابعاد دیگر زیستش را هم نشان دهم. اتفاقا اهمیت کار رماننویس این است که تصویر واقعی نشان دهد. من اگر بدانم چنین فرماندهای که حماسههایی خلق کرده مثل من زندگی میکرده، آموزنده است و او را دور و دستنیافتنی نمیبینم.
کد مطلب: 633145
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/news/633145/شهید-همت-باید-عاشقانه-هایش-نوشت