دو نفر خودشان را سریع به پارکینگ میرساند و میبینند دخترخانمی جلوی ماشین پژو کشته شده و یک مرد هم به حالت مرده روی فرمان افتاده است، اما وقتی به او نزدیک می شوند، یک مرتبه سرش را بلند میکند و کلت میکشد...
مرکزیت سازمان منافقین چگونه متلاشی شد؟
5 مرداد 1397 ساعت 9:18
دو نفر خودشان را سریع به پارکینگ میرساند و میبینند دخترخانمی جلوی ماشین پژو کشته شده و یک مرد هم به حالت مرده روی فرمان افتاده است، اما وقتی به او نزدیک می شوند، یک مرتبه سرش را بلند میکند و کلت میکشد...
به گزارش جهان نیوز، محسن رضایی طی سالهای 58 تا 60 مسئولیت اطلاعات سپاه را برعهده داشت و سپس به فرماندهی کل سپاه پاسداران منصوب شد. وی در کتاب خاطرات خود از ضربه به مرکزیت سازمان مجاهدین خلق میگوید:
دوستان ما صبح 19 بهمن ماه سال 1360، آماده عملیات شدند، در حالی که همه بیسیمهای تیمهای عمل کننده خاموش بود و بچهها با علامت و طرز خاصی با هم ارتباط برقرار میکردند، چون دوستان ما میدانستند که منافقین شنود بیسیم دارند و گفتوگوها را کنترل میکنند.
این کارها صورت گرفت و تیمها عملیات را شروع کردند و با یک حرکت سریع و دقیق گشت بیرون سازمان را گرفتند و عملیات شروع شد. عملیات علیه هر سه خانه تیمی با یک فاصله کوتاه از هم انجام شد تا خانهها به همدیگر اطلاع ندهند. از این سه خانه تیمی یکی بغل لانه جاسوسی و یکی در یوسف آباد بود و با هم فاصله هم داشتند، اما برخلاف انتظار ما موسی خیابانی توانست در برود.
او از حیاط بیرون آمد و به سمت ماشین ضد گلولهاش رفت و در ماشین را باز کرده، آماده فرار شد. بچهها که منتظر این واکنش نبودند، چند لحظه غافلگیر شدند. یکی از برادران تیم عملیات به نام آقای صابری نارنجکی را به زیر ماشین انداخت، ولی ماشین ضدگلوله بود و نارنجک اثر نکرد. تنها لطف خدا شامل دوستان شد و به مصداق آیهی «فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم» «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» «و لیبلی المومنین منه بلاء حسنا ان الله سمیع علیم» تیری به موسی خیابانی که در حال سوار شدن به ماشین بود، اصابت کرد و وی در دم کشته شد. البته، نیروهای عملیاتی دنبال این بودند که موسی خیابانی را زنده بگیرند، ولی آن یک تیر با اینکه به قلبش هم نخورد سبب کشته شدن وی شد. اشرف ربیعی نیز در آنجا کشته شد. یک نفر هم دستیگر شد.
البته، بچه مسعود رجوی را سالم به پدر و مادر مسعود رجوی تحویل دادند. هنگام عملیات نیز نیروها مواظب بودند که به بچه آسیب وارد نشود. سختترین درگیری ما در خانه موسی خیابانی بود. دوستان ما از قبل فکر کرده بودند ممکن است لازم باشد از آر.پی.جی هم استفاده کنند. لذا آر.پی.جی7 هم برده بودند. البته از من هم سوال کرده بودند که اگر درگیری سخت شد آیا از آر.پی.جی استفاده کنیم؟ من گفته بودم میتوانند از آر.پی.جی7 استفاده کنند، منتهی برادری که عمل کننده بود، موقعی که ماشه را فشار میدهد، آر.پی.جی7 عمل نمیکند. او خودش را با کمک یکی دیگر از دوستان سریع به پارکینگ میرساند و میبینند دخترخانمی جلوی ماشین پژو کشته شده و یک مرد هم به حالت مرده روی فرمان افتاده است، اما وقتی به او نزدیک می شوند، یک مرتبه سرش را بلند میکند و کلت میکشد. برادری که جلو بوده، بر سر نفر پشت سر خود فریاد میکشد که شلیک کن. نفر پشت سری شلیک میکند. بعد معلوم میشود (این فرد) موسی خیابانی بوده که درجا کشته میشود و آن برادر این قدر ماهرانه و دقیق و با توکل به خدای متعال عمل میکند که با اینکه موسی خیابانی در حالت و فرم تیراندازی بود، اما فرصت تیراندازی پیدا نکرد و کشته شد. بعد که وارد حیاط میشوند میبینند تعدادی از آنها که در حال فرار بودند، توسط بچههایی که در خانه روبهرو آرایش گرفته بودند، تیر خوردهاند. البته یکی از اینها هم خودش را به مردن زده بود که با یک چوب او را تکان میدهند میبینند که نارنجکی را برای پرتاب در دست دارد که نارنجک را جدا کرده و را بلافاصله دستگیر میکنند. بعد که وارد خانه میشوند و اتاقها را بازرسی میکنند، در یکی از اتاقها بچه رجوی پیدا میشود که در اثر دود و گرد و غبار و انفجار کمی سیاه شده بود. سریع او را از آنجا میبرند که آسیبی به وی نرسد. از اسناد و مدارک این خانه تیمی، ما در عملیات بعدی در 10 مرداد استفاده کردیم. دو تا کیف پول دلار و ریال هم به دست آمد که یکی از بچههای عملیات به مسئولشان به شوخی گفته بود که این ارزها مال شما، اما ریالها را به ما بدهید تا مشکلات بچههایمان را حل کنیم.
البته بچههای اطلاعات همیشه از آیتالله گیلانی مجوز شرعی میگرفتند و وقتی ایشان مجوز شرعی میداد، برادران ما از آن پولها در کارها استفاده میکردند و بخشی از پولها را هم به صاحبخانههایی میدادند که خانههایشان از بین رفته یا آسیب دیده بود. دوستان ما ناچار بودند از همان پولها استفاده کنند و خانههای مردم را ترمیم کنند.
در خانه دیگر، ابریشمچی توانسته بود دقایقی قبل از عملیات از خانه بیرون برود. شاید از طریقی فهمیده بود و توانست خودش را از مهلکه نجات دهد یا قصد داشت سر قرار برود. در خانه سوم شمیم حضور داشت که بعد از شروع عملیات به طرز خاصی میپرد که در برود، اما آقای حسین علیخانی-یکی از بچههای خوب ما که در جبهه شهید شد-او را به طرز ماهرانهای میزند و میکشد. البته او هم خیلی آدم زبردستی بود و به سمت آقای علیخانی تیراندازی کرد، ولی علیخانی او را زد.
از این خانهها اسناد و مدارک سالم به دست آمد و اطلاعات سیاه خیلی بالا رفت؛ یعنی از آن تاریخ به بعد، هرکاری در مرکزیت سازمان منافقین انجام میشد، ما از آن اطلاعات باخبر بودیم و کشف و رمز بچههای ما کامل شد. از طرف دیگر، در میان منافقین از نظر روحی و روانی از هم پاشیدگی به وجود آمد و از آن به بعد، هر کدام از منافقین را که میگرفتند، روحیهاش به هم ریخته بود.
موسی خیابانی و(شاهرخ) شمیم افراد برجستهای بودند که با کشته شدن آنها مرکزیت سازمان به هم خورده بود. بعد از این عملیات، زرکش و عطایی را فراری دادند و از ایران بیرون بردند. در کل، مرکزیت سازمان با یک شکست و ضربه سنگین مواجه شد و روحیاتشان را از دست داده بودند. از طرف دیگر، بچههای واحد اطلاعات فوق العاده روحیه گرفتند و احساس میکردند فتح الفتوح بزرگی انجام دادهاند. در حقیقت، این عملیات از چند جهت مفید بود؛ از یک طرف، افراد خاصی به تور اطلاعاتی ما افتادند و از طرف دیگر، پیامد روحی بدی برای منافقین و سازمان داشت. ضمن آنکه روحیه بچههای اطلاعات را خیلی بالا برد.
منبع: راه (تاریخ شفاهی دکتر محسن رضایی)، به کوشش دکتر حسین اردستانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، 1394، جلد اول. صفحات 495.
کد مطلب: 629650
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/news/629650/مرکزیت-سازمان-منافقین-چگونه-متلاشی