امام از من پرسیدند که به فکر خودت چه راه حلی میرسد؟ من هم گفتم اگر اجازه بدهید من بروم خدمت آیتالله سید احمد خوانساری که شخصیت بزرگی بودند و حکومت آن زمان هم حرفش را میخریدند و زمین نمیانداختند راهنمایی و کمک بگیرم. امام خمینی (ره) از این پیشنهاد من استقبال کردند و فرمودند بروید پیش ایشان و سلام من را هم به ایشان برسانید.
ما فردا رفتیم محضر و این زمین را به اسم و وقف مسجد کردیم. بعد از این ماجرا ارباب هرمز از این ماجرا با خبر شد و هجمه را علیه ما شروع کردند و میگفتند که بنده خمینی هستم و میخواهم یک پایگاه برای خمینی بسازم. حتی به ما خبر دادند که ساواک بزودی ما را دستگیر و به اشد مجازات میرساند. البته بنده از این موضوع ناراحت نبودم و فقط نگران مسجد بودم.