جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰
یادمانی از شهیدای حادثه پلاسکو

او قبل از" آتش" بیدار بود تا "آتش" بخوابد

جمعه ۱ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۰
کد مطلب: 621603
همسرشهید علیرضا صفی‌زاده گفت: همسرم همیشه قبل از اذان صبح بیدار می‌شد و نماز می‌خواند و به محل کار خود می‌رفت بسیار مسوولیت پذیر بود. بعد از شهادت «علی قانع» دیگر همسرم آرام و قرار نداشت و زندگی برای وی بسیار سخت و ناگوار شده بود تا به همکارش پیوست.
او قبل از" آتش" بیدار بود تا "آتش" بخوابد
 به گزارش جهان نيوز به نقل از دفاع پرس، آتش نشانی یعنی حادثه، اتفاق و ماجرایی به یاد ماندنی و خاطره انگیز برای نجات هم وطنان خود در زیر آوار، آتش دود، قعر چاه و.... عملیات امداد و نجات و کمک رسانی است، کمک به انسان‌هایی که در شرایط بحرانی گرفتار شده‌اند؛ بنابراین کاری است انسانی و انسان‌هایی که دراین عرصه فعالیت می‌کنند، با روحیه و توان بدنی ویژگی‌ها و مهارت‌های تخصصی بالایی برخوردارند. گاهی اوقات تاریخ و سرنوشت روز‌های تلخ و پراضطرابی را شاهداست، ولی زندگی یک تعداد افراد برای همه جایگاه و ارزش کار آن‌ها را مشخص می‌کند و آنان را برای همیشه تاریخ یک کشور ماندگار می‌شوند. حادثه پلاسکو یکی از این حوادث به یادماندنی است که نکته‌های بسیاری دارد و باردیگر سختی کار شهدای آتش نشان و عظمت آن را به همگان یادآورشد و در این خصوص با لیلا سفی زاده همسر شهید آتش نشان علیرضا سفی زاده گفت و گو پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:
 
*در مورد خصوصیات اخلاقی همسرتان بگویید؟

همسرم هیچ وقت سختی و مشکلات را با خودبه خانه نمی‌آورد و با روی گشاده برخورد می کرد و هرگز از مشکلات سختی کار خود نمی‌گفت. مهربان، خوش برخورد و خوش اخلاق‌ بود.
همسرم ازابتدای تشکیل زندگی همیشه زیربار مسوولیت نگهداری و کمک به خانواده بود پدر و مادرش مریض بودند زمانی که مادر وی فوت کرد و پدرش بیمار بود تمام مسوولیت دکتربردن و رسیدگی به همه امور پدر ش را به عهده گرفت و نه فقط پدر که خواهران و برادر را نیزسرپرستی می‌کرد.

*درچه سالی ازدواج کردید؟

سال ۱۳۷۵ ازدواج کردیم قبل از ازدواج ابتدا شرکت بوتان کار می کرد و بعد از امتحان آتش نشانی که داد قبول شد و کار خود را در آتش نشانی آغاز کرد.

*تحصیلات وی چه قدر بود و در چه زمینه‌هایی ادامه تحصیل می‌داد؟

ابتدا دیپلم گرفته و سپس فوق دیپلم و بعد کارشناسی و کارشناسی ارشد آتش نشانی گرفته بود و علاقه‌مند به ادامه تحصیل تا مقطع دکترا بود. ولی به علت بیماری پدر خود و نداشتن امکانات مالی نتوانست ادامه تحصیل دهد.

*در مورد ویژگی‌های رفتاری وی برایمان بگویید؟

همیشه قبل از اذان صبح بیدار می‌شد اگر زمان نماز صبح فرا رسیده بود نماز می‌خواند و اگر نشده بود وضو می‌گرفت و مشغول صلوه فرستادن می‌شد و در محل کار خود نماز می‌خواند. درانجام امور خانه و بسیار کار‌ها کمک می‌کرد و بسیار مهربان و صبور بود.

* آیا در کار‌های خانه نیزبه شما کمک می‌کرد؟

جمعه‌ها و هر وقت که منزل بود به من می‌گفت: برو امروز دست به سیاه و سفید نزن همه کار‌ها را من و بچه‌ها انجام می‌دهیم ورود من به آشپزخانه را ممنوع می‌کرد و همه کار‌ها را خودش انجام می‌داد. آشپزی خیلی خوبی داشت.

*در مورد تحصیل وکار وی همزمان باهم شده بود برایمان بگویید؟

کارشناسی ارشد که می‌خواند زمانی بود که ۲ فرزند داشت و کار نیز می‌کرد. شب ساعت ۱۱ به منزل می‌آمد. چون خیلی علاقه‌مند به تحصیل بود هرگز به روی خود نمی‌آورد، که به وی سخت می‌گذرد بلکه با امید و آرزو و تلاش زیاد توانست با موفقیت دوران تحصیلی خود را به پایان برساند.

*همسرتان برای فرزندان خود چه کار می‌کرد؟

در هر شرایطی که به منزل می‌آمد و هر چه قدر هم که خسته بود به من و فرزندان خود می‌گفت: آماده شوید تا با هم بیرون برویم، به ویژه زمانی که فرزندان خود را مشغول درس خواندن می‌دید و نیز بسیاری از امور فرزندان را خود انجام می‌داد به عنوان نمونه اگر نیاز بود کاردستی درست کنند همه وسایل را می‌خرید یا خودش به خانه می‌آورد یا اگر ماموریت بود و نمی‌توانست وسایل را می‌فرستاد. مشوق فرزندان خود برای درس خواندن بود و همواره به آن‌ها روحیه و امید می‌داد.

همسرم همیشه قبل از اذان صبح بیداربود /مسئولیت پذیر و دلسوزبرای نجات مردم در دل آتش پرکشید
 
*چگونه به مسافرت می‌رفتید؟ نحوه رفتار وی با برادرزاده ها‌ی خود چگونه بود؟

چون با برادر شوهر خود در یک ساختمان زندگی می‌کردیم، این نزدیکی باعث شده بود به فرزندان برادر خود این قدر توجه می‌کرد که آن‌ها نزدیک ساعت آمدن رضا در حیاط منزل می‌ایستادند تا عموی خود را بینند و بچه ها با همسرم به خانه می‌آمدند و مشغول بازی و سرگرم کردن آن‌ها می‌شد. مسافرت هم همیشه خانوادگی و دسته جمعی با خانواده همسرم می‌رفتیم. یا برای عوض شدن روحیه فرزندان مان به من می‌گفت: یک غذایی حاضر کن تا برای تفریح خانوادگی به پارک یا بیرون از شهر برویم سعی می‌کرد از کمترین زمان بهترین بهره را ببرد و فضای شادی را برای خانواده، فامیل و دوستان خود فراهم کند.

*همسرتان به فرزندان خود چه می‌گفت؟

همسرم به فرزندان خود نصیحت می‌کرد که سعی کنید خوب درس بخوانید تا بتوانید فرد مفیدی برای جامعه باشید و دست دیگران را بگیرید به مردم جامعه و اطرافیان خود را کمک و حمایت کنید و بدون کوچکترین چشم‌داشتی دیگران را از نعمت‌ها و مواهبی که خدا به شما ارزانی کرده برخوردار کنید و هیچ وقت هم منتظر نباشید فردی برای شما جبران کند فقط نیتتان کسب رضایت الهی و کمک به هم نوع باشد و کار خود را برای رضای خدا خالص کنید.

*در مورد نحوه کار و فعالیت وی در آتش نشانی بگویید؟

صبح از ساعت پنج صبح تا شش عصر به آتش نشانی می‌رفت معمولا ۲ روز خانه و یک روز شیفت بود و بعدازظهر‌ها به مغازه می‌رفت و تا ۱۰ شب زودتر به خانه نمی‌آمد.

اما اگر مشکلی یا بیماری و مسئله‌ای پیش می‌آمد و با همسرم تماس می‌گرفتیم بلافاصله خود را به منزل می‌رساند به ویژه در زمانی که پدر وی بیمار بود بلافاصله خود را به خانه می‌رساند وکمک  رسیدگی  به پدرش می‌کرد.

*آیا در مدتی که در آتش نشانی خدمت کرده بود دچار حادثه‌ای شده بود؟

بله -یک بار در زیر زمین مغازه رنگ آمیزی آتش گرفته بود وقتی برای خاموش کردن آتش رفته بود کرکره مغازه بلند شده بود و یک طرف صورت و سرش ضربه خورده و شکسته بود.

*چه مدت بود که رییس ایستگاه شده بود؟

شش ماه بود که ریس ایستگاه شده بود. همیشه به ما می‌گفت: عمر دست خداست هر موقع خدا صلاح بداند می‌برد.

*اگر خاطراتی از روز‌های آخر دارید برایمان بگویید؟

علاقه متقابلی بین فرزندان و پدرشان وجود داشت، همسرم بیشتر زمان‌ها  با این که خسته بود و به خانه که می آمد می‌گفت: آماده شوید تا با هم یک سفر یک روزه به شمال برویم همین روز‌های آخر بود که به سفر یک روزه رفتیم سفر خیلی خوبی بود، ولی هنوز به منزل نرسیده بودیم که به وی اطلاع دادند مترو ریخته است. ماشین را سرکوچه گذاشت و به بچه‌ها گفت: خودتان ماشین و وسایل را جابه جا کنید دم غروب بود که برای حادثه مترو اسلام شهر رفت، تا به همکارانش کمک کند، واقعا مسوولیت پذیر بود.

همسرم بعد از شهادت همکارش «علی قانع» خیلی بی قرار و ناآرام شده بود و زندگی برای وی سخت شده بود مرتب یاد همکار جوان خود می‌کرد. این قدر شهادت همکارش برای وی سخت شده بود که گفت: حتی نتوانستم تا هیات قمر بنی هاشم (ع) برای بدرقه همکارم بروم.
 
*حادثه پلاسکو را چگونه متوجه شدید؟

همسرم صبح دختر بزرگ را که امتحان داشت بیدار کرد و خداحافظی کرد با من و بچه‌ها رفت. همیشه قبل از این که سر کار برود با همه ما خداحافظی کرده و می‌گفت: امکان دارد هر حادثه‌ای رخ بدهد.
صبح روز حادثه پلاسکو همانند همه روز‌ها همسرم ساعت پنج صبح پنج شنبه ۳۰ دی ۹۵ از خانه بیرون رفت و به سرکار خود رفته بود.

قرار بود کارش که تمام شد خیلی زود به خانه بیاید و با دخترمان که نوبت دانپزشکی داشت باهم به کلینیک دانپزشکی بروند. همسرم همیشه سر وقت تعیین شده خود را می‌رساند، ولی این بار به قولی که داده بود نتوانست عمل کند.

متاسفانه حادثه پلاسکو که رخ داده بود همسرم هم رفته بود. من نزدیک ظهر بیرون بودم برادر شوهرم تماس گرفت، طولی نکشید خواهر شوهرم تلفن کرد و مرتب همه اقوام تلفن می‌کردند و احوال علیرضا را می‌پرسیدند؟ می‌خواستند بینند که شیفت آتش نشانی بوده است یا نه. اضطراب سرتاپای وجودم را فرا گرفت به تلفن همراه همسرم چند بار تماس گرفتم پاسخی نشنیدم.

بالاخره بعدازظهر ۳۰ دی همه اقوام در خانه ما جمع شدند و تا هنگامی که پیکر همسرم پیدا نشد من و فرزندانم را تنها نگذاشتند. روز‌های سخت و طاقت فرسایی گذشت و تا آخرین روز‌ها امید پیدا شدن وی را داشتیم که متاسفانه امیدمان نا امید شد.

همسرم هر وقت سرکار یا ماموریت می‌خواست برود مرتب می‌گفت: شما باید آمادگی این مسئله را داشته باشید که با هر حادثه‌ای روبرو شوید ممکن است بسوزیم، قطع نخاع شویم، یا مشکل دیگری به وجود آید. می‌خواهم بگویم این آمادگی را برای ما که خانواده اش بودیم فراهم آورده بود، ولی زمانی که حادثه پلاسکو رخ داد، خیلی سخت بود، خیلی تلخ و ناگوار بود.

مدافعان حرم و رزمندگان دفاع مقدس برای نجات و دفاع از مردم مظلوم و تحت ستم به میدان جنگ رفتند برای حفظ دین و ارزش‌ها از جان خود گذشتند. ولی شهدای آتش نشان برای نجات مردم حادثه دیده و گرفتار خود را به دل آتش زدند و از جان خود گذشتند.

همسرم همیشه قبل از اذان صبح بیداربود /مسئولیت پذیر و دلسوزبرای نجات مردم در دل آتش پرکشید
 
همسرم مغازه‌ای در مولوی داشت و در کنار مغازه وی افرادی بودند که وضع مالی خوبی نداشتند برای دختر یکی از آن‌ها جهیزیه تهیه کرده بود و به پسر این خانواده گفته بود هر زمانی خواستی ازدواج کنی ماشینم را برایت گل می‌زنم. همسرم بعدازظهر‌ها بعداز کار در آتش نشانی به مغازه خود در مولوی می‌رفت و نیز هرشب پنج شنبه و جمعه مغازه بود باهم محله‌ای‌هایی که در مولوی کار می‌کردند مبالغی را جمع آوری کرده و غذا گرم تهیه می‌کردند و به دستفروش ها‌ی اطراف مغازه و افرادی که غذای گرم نمی‌توانستند تهیه کنند و گاهی زمان‌ها حتی اگر غذا نمی‌شد تهیه کنند شله زرد و چای کیک تهیه کرده و به نیت اموات خیرات می‌کرد. همسرم همیشه افرادی که از نظر مالی ضعیف و مستمند بودند را دستگیری می‌کرد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *