سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 23 Apr 2024
 
۰
۲

خوابی که مادر «سردار بی‌سر» در کربلا دید

چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۸:۰۶
کد مطلب: 597162
حاج محمد ابراهیم همت در غروب 17 اسفند 1362 در محل تقاطع جاده‌های جزایر مجنون شمالی و جنوبی شهید و برای همیشه به سوی معبودش شتافت.
خوابی که مادر «سردار بی‌سر» در کربلا دید
به گزارش جهان نيوز، 12 فروردین سال 34 بود که شهید حاج «محمد ابراهیم همت» در شهرضا به دنیا آمد، در شکم مادر که بود عازم کربلا شد، مادرش در کربلا خواب دیده بود که یکی از زن‌های عرب حرم، سیاه‌پوش و قد بلند، آمده بچه‌ای را داده به او گفته این بچه را بگیرد.

بچه را که از دست زن می‌گیرد از خواب می‌پرد، می‌نشیند به گریه کردن. اسمش را به خاطر آن خواب و آن عزیزی که حدس می‌زدند حضرت زهرا (س) باشد، گذاشتند محمد ابراهیم.

*تا آمد دبیرستان و جایش بزرگ‌تر شد، بیشتر خودش را نشان داد
دوران کودکی ابراهیم در کوچه پس کوچه‌های شهرضا سپری شد تا او به سن 7 سالگی رسید و قدم به دبستان گذاشت. برادر بزرگ‌ترش حبیب‌الله می‌گوید: «من و ولی‌الله خیلی شیطان‌تر از ابراهیم بودیم، آن روزها یادم نمی‌رود، خاطرم هست که توی دبستان به ما شیر می‌دادند، یک دیگ پر از شیر بار می‌گذاشتند و نفری یک لیوان می‌دادند به ما، به عنوان کمک تغذیه. من و یکی دو تا از بچه‌ها دیگ را چپه کردیم، انداختیم زمین، بعد هم در رفتیم. سال چهارم بودیم، ابراهیم ناراحت شد، گریه کرد، گفت: دادا، چرا این کار را کردی؟ گفتم: داداش حالا کاری است که شده، تو خودت را ناراحت نکن، شش سال دوره ابتدایی این‌طوری گذشت.

تا آمد دبیرستان و جایش بزرگ‌تر شد، بیشتر خودش را نشان داد، شد محبوب همه، همه کاره هم بود، نمایش‌نامه اجرا می‌کرد، معلمش به او کتاب جایزه داد، از آن کتاب‌هایی که خواندنش ممنوع بود.
دورش کاغذ پیچیده بود، می‌آوردش خانه، می‌رفت یک گوشه تنهایی آن را می‌خواند، به او گفتم: «چرا کتابت جلد ندارد؟» گرفتم دیدمش و گفتم: «نبری بیرون، همین جا بخوانش، چیزی در او بود که در من و ولی‌الله نبود.»

ابراهیم در یادداشت‌های خصوصی خود پیرامون این موضوع نوشته است: «از سال 1352 به مطالعه کتاب‌های ممنوعه مشغول شدم، به طوری که روز به روز از نظام حاکم کینه بیشتری به دل می‌گرفتم، بیشتر جوانان غرق شکم و شهوت شده بودند. بریدن از خدا و پیوستن به دنیای مادی، رواج فساد و فحشا، سبب سست شدن یا نابودی ایمان آنان و بی‌توجهی‌شان به اسلام شده بود. جو اختناق و ناامنی که ساواک به وجود آورده بود، سبب می‌شد تا انسان جرأت طرح مسائل را، حتی در حضور برادرش نداشته باشد.»

ابراهیم در سال 1352 پس از اخذ دیپلم، در آزمون ورودی دانشسرای تربیت معلم اصفهان پذیرفته شد، وی در سال 1354 دوره دو ساله دانش‌سرا را پشت سر گذاشت و به شهرضا بازگشت.
مدتی بعد، وارد خدمت نظام وظیفه شد و آموزش سربازی را در پادگان لشکرک تهران سپری کرد و سپس او را به اصفهان منتقل کردند، پس از گذراندن دوران سربازی، در یکی از مدارس شهرضا مشغول به تدریس شد و کلاس خود را با درس تاریخ شروع کرد.

*اگر نیروهای همت نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است
سحرگاه روز چهارشنبه 17 اسفند 1362 و در گذر پانزده شبانه‌روز از آغاز عملیات عظیم آبی-خاکی خیبر، سپاه هفتم نیروی زمینی ارتش بعث، بار دیگر ضدحمله سنگین خود را، برای باز پس‌گیری جزایر مجنون آغاز کرده است. این بار حمله دشمن، با استفاده از ابزار و تسلیحات شدیدتر و وسیع‌تر همراه شده، در مقابل وضع جبهه خودی بسیار حاد و بحرانی است.

مهم‌ترین معضل یگان‌های ایرانی، کمبود نیرو و مهمات گزارش شده است، در چنین شرایطی، غلام علی رشید، از فرماندهان ارشد سپاه در این عملیات از داخل جزیره مجنون پیام می‌دهد که اگر نیروهای همت نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است، هم‌زمان سرلشکر ستاد ماهر عبدالرشید التکریتی، فرمانده سپاه هفتم دشمن نیز، با استفاده از جنگ روانی، به نیروهای ایرانی اعلام می‌کند: «اگر جزایر را خالی نکنید، آن جا را با موشک‌های زمین به زمین اسکاد می‌کوبیم و با کل قدرت توپخانه‌ای‌مان، جزایر را، شخم می‌زنیم.»

*جزایر مجنون را به هر طریق ممکن، حفظ کنید
دفتر حضرت امام خمینی(ره) در تماس مستمر تلفنی با فرماندهان قرارگاه خاتم‌الانبیاء، مرکز فرماندهی مشترک نیروی زمینی ارتش و سپاه پاسداران، آخرین تحولات عرصه نبرد را از آنان جویا می‌شود، در واپسین تماس، پیام شفاهی حضرت امام، با مضمون ذیل به فرمانده کل سپاه ابلاغ می‌شود.

«... عاشورایی استقامت کنید و جزایر مجنون را به هر طریق ممکن، حفظ کنید.»
در همین حال، حاج محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله که برای حفظ خط پدافندی یگان تحت فرماندهی‌اش، در جزیره، خود را به آب و آتش می‌زند، برای در اختیار گرفتن فقط چند نفر نیرو به سمت خط پدافندی لشکر 41 ثارالله کرمان حرکت می‌کند.

اکبر حاج‌محمدی از کادرهای لشکر 41 ثارالله که در عملیات خیبر حضور داشت، می‌گوید: «ما گردان 410 بودیم، از لشکر 41 ثارالله بعد ازظهر روز چهارشنبه 17 اسفند بود که، سید حمید میرافضلی و حاج همت آمدند برای بازدید خط، فرمانده لشکرمان حاج قاسم سلیمانی و رضا عباس‌زاده هم بودند. حاج همت را، من هنوز درست نمی‌شناختم، به من گفت بروم پیامی را از بی‌سیم، به یکی از تیپ‌های لشکرش ابلاغ کنم و زود برگردم، سید حمید نشسته بود ترک موتور حاج همت، رفتم ابلاغ کردم و سریع برگشتم. نبودند، نه سید، نه حاجی. گفتم: کجا رفته‌اند؟ گفتند: همین الان رفتند، بعد فهمیدم با هم رفته‌اند به طرف چهارراه مرگ، توی خود جزیره جنوبی مجنون».

حاج‌محمدی در ادامه می‌گوید: «سوار بر موتورهای‌مان، راه افتادیم، موتور حاج همت و میرافضلی که ترک حاجی نشسته بود، از جلو می‌رفت و من هم پشت سرشان. فاصله‌مان با هم، دو، سه متری بیشتر نبود. سنگر، پایین جاده بود و برای رفتن رو پد وسط، می‌بایست از پایین پد می‌رفتیم روی جاده، همین کار، سبب می‌شد دور شتاب موتور کم بشود، البته این، کار هر روزمان بود.

عراقی‌ها روی آن نقظه دید کامل داشتند، درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری پایین و بالا می‌شد و نور آفتاب به شیشه‌شان می‌خورد، تیر مستقیم‌اش را شلیک می‌کرد، ما موتورها را گل مالی بدنه‌شان استتار کرده بودیم، با این حال عراقی‌ها باز ما را دیدند، آخر فاصله خیلی نزدیک بود. گلوله‌ای شلیک و منفجر شد، دودی غلیظ آمد، بین من و موتور حاج همت قرار گرفت.»

روایت حاج‌محمدی ار ادامه مسیر این گونه است: «موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من هم پشت سرشان رفتم، حسی به من گفت الان گلوله شلیک می‌شود، رو به حاج همت گفتم: حاجی، این یک تکه را، پر گازتر برو، در یک آن، از سمت محل استقرار آن تانک عراقی، گلوله‌ای شلیک و منفجر شد، دودی غلیظ آمد، بین من و موتور حاج همت قرار گرفت.

صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که سبب شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم، طوری که نفهمم اصلا چه اتفاقی افتاده، گاز موتور را دوباره گرفتم و رسیدم روی پد وسط. از بین دود باروت آمدم بیرون، راه خود را رفتم، انگار یادم رفته بود چه اتفاقی افتاده و با چه کسانی همسفر بوده‌ام، در یک لحظه، موتوری را دیدم که افتاده بود سمت چپ جاده، دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند، به خودم گفتم، من صبح از همین مسیر آمده بودم، این‌جا که جنازه‌ای نبود، پس این جسدها مال چه کسانی است؟ نمی‌دانم، شاید آن لحظه دچار موج‌گرفتگی شده بودم»

*موج آمده و صورتش را برده بود، اصلا شناخته نمی‌شد
حاج‌محمدی این اتفاق را با احتمال از سوی اراده خداوند می‌داند و ادامه می‌دهد: «آرام از موتور پیاده شدم و آن را گذاشتم روی جک، رفتم به طرف‌شان، اولین نفر، به رو، روی زمین افتاده بود، او را که برگرداندم، دیدم تمام بدنش سالم است، فقط صورت و دست چپ ندارد، موج آمده و صورتش را برده بود. اصلا شناخته نمی‌شد، در یک آن، همه چیز یادم آمد، عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست، رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود، نمی‌توانستم باور کنم که این، جسد سید حمید است. از لباس ساده‌اش او را شناختم. یاد چهره‌شان افتادم، دیدم «همت» و «سید محمد»، هر دو یک نقطه مشترک دارند و آن هم چشم‌های زیبای‌شان است. خدا همیشه گفته هر کی را دوست داشته باشد، بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از چشم‌های آن‌ها».

*روایت شهید همت از زبان شهید احمد کاظمی
همت در جزیره همه تلاش خودش را به کار بسته بود تا خط جزیره حفظ شود، تا جایی که به عنوان نیروی تک‌ور هم عمل می‌کرد. شهید احمد کاظمی، فرمانده اسطوره‌ای لشکر 8 نجف اشرف، از روزهای سخت همت در جزیره می‌گوید:

«من و همت و باکری و زین‌الدین، توی همان سنگر معروف بودیم، داشتیم نتیجه می‌گرفتیم که همه چیز تمام شد، چون موضعی برای دفاع نبود، عراقی‌ها هم آمده بودند توی جزیره، هم نفرشان آمده بود و هم زرهی‌شان، کاملاً در سرازیری بودیم، خودمان هم خبر نداشتیم.
نزدیک ظهر بود، یادم نیست روز چندم، همت بلند شد گفت: خودمان که نمرده‌ایم، اسلحه دست می‌گیریم، می‌رویم می‌جنگیم.

رفت یک تیربار برداشت، گفت: من با این می‌روم، مهدی باکری هم گفت می‌رود اسلحه برمی‌دارد و فلان جا می‌ایستد می‌جنگد، داشتم همین جوری تقسیم کار می‌کردیم، که آمدند پیام امام را به ما ابلاغ کردند، قبل و بعدش را البته درست یادم نیست، ولی شور و هیجان و امیدش را کاملاً یادم هست که بچه‌ها را انگار زنده کرد. وضع جبهه عوض شد. عراق آن‌قدر کم آورد که مجبور شد آب ول کند و جزیره را ببرد زیر آب. همت بدجوری توی خودش بود. آن روز آمده بود پیش من، توی همان قرارگاه فرماندهی‌اش، سنگری از چند تکه الوار و گونی، نزدیک خط مقدم. داشتیم با هم حرف می‌زدیم که یک خمپاره آمد خورد به سنگر.

ابراهیم فقط گفت: بر محمد و آل محمد صلوات و ساکت شد، انگار نه انگار که خمپاره خورده آن‌جا، همین طور نگاهش می‌کردم، از خودم پرسیدم: چرا این‌قدر خونسرد شده؟ این ابراهیم، ابراهیم همیشگی نیست.»

منبع: فارس
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
در اوج بصیرت.
Iran, Islamic Republic of
چه اسم با مسمایی
آری همت