«آیتالله یزدی گفت اگر میتوانی یک کاری بکن. من عرض کردم آقای لاجوردی اهل استعفا نیست ولی وقتی برود، دیگر تمام است و من هم قولی نمیدهم.»
به گزارش جهان نيوز، سید اسدالله جولایی از دوستان و همکاران نزدیک شهید لاجوردی است که سابقه آشنایی آنها به اوایل دهه 40 برمیگردد.
از ابتدای انقلاب در کنار هم بودند و خصوصا پس از ورودشان به دادستانی سالها از نزدیک باهم کار کردند.
او ازجمله افرادیست که بواسطه این نزدیکی، آشنایی زیادی با خصوصیات اخلاقی و کاری شهید لاجوردی دارد و خودش معتقد است از بقیه دوستان مشترکشان بهتر میتواند تاریخ و موضوعات مرتبط با شهید لاجوردی را بیان کند.
در طول مصاحبه دو بار بغض کرد. یکی وقتی راجع به شهید محمد کچویی صحبت کرد و دیگری وقتی از مظلومیت شهید لاجوردی گفت.
محمد کچویی (اولین رئیس زندان اوین بعد از انقلاب) از دوستان مشترک هر دو آنها بود که بواسطه برخورد پدرانهاش با توابهای گروهکها (علی رغم سن کمش) به «پدر توابین» معروف بود.
آنچه در زیر میخوانید، گفتگویی است تفصیلی با رئیس این روزهای ستاد دیه درباره شهید اسدالله لاجوردی.
** همه چیز از جلسات درس حاج صادق امانی شروع شد * شما جزو نزدیکترین دوستان و همکاران شهید لاجوردی بودید. این آشنایی از چه زمانی آغاز شد؟
آشنایی من با شهید لاجوردی به سال 41 برمیگردد یعنی وقتی که با راهنمایی مرحوم آقای جواهریان که تاجر آهن بود، پای ما به جلسه درس شهید حاج صادق امانی باز شد و من در این جلسات با برخی بزرگواران از جمله شهید لاجوردی، شهید عراقی، آقایان عسکر اولادی، مرآتی، کریمی شفیق، مهدیان، عالیمهر و دیگران آشنا شدم و این جلسات در واقع بر سرنوشت زندگی معنوی و انقلابی من تاثیر فراوانی داشت.
حاج صادق امانی معلم همه ما بود و یکی از کسانی است که در ماجرای به درک واصل کردن حسنعلی منصور نقش اصلی را داشت.
من در آن مقطع 21 ساله بودم و حدود 10 سال از حاج صادق کوچکتر بودم. فردی بود خودساخته، صادق و مسلط.
یادم هست 17 ربیع سال 43 که روز عقد من بود، با آقای جواهریان خدمت ایشان رسیدیم و من از ایشان درخواست کردم تا برایم شعری بگوید، همانجا یک کاغذ کاهی برداشت و شعری در 12 بند سرود که یادم هست بند آخرش این بود:
«به یاد نام خمینی گذشتم از صلهام/ خدای خوار کند دشمنان نادان را»
شما حساب کنید اگر این دستنوشته در آن روز به دست ساواک میرسید چه بلایی سر ما میآمد.
در آن سالها یک مرتبه در محضر شهید بهشتی بحث درخصوص خانوادههایی بود که اعضای آنها و سرپرستانشان در زندان بودند و اینکه این خانوادهها خرجشان از کجا تامین میشود.
یک طراحی صورت گرفت و دوستانی که اهل بازار بودند یک تولیدی راه انداختند تا در قالب سهم فرهنگ -که ساواک نفهمد- از عائدات آن مبالغی در اختیار این خانوادهها قرار بگیرد. این تولیدی، یک کارخانه به نام «لعاب قائم» بود که همین دوستان از جمله شهید لاجوردی و شهید اسلامی و دیگران نیز در آن دخیل بودند و مدتی هم پدر همسر بنده مدیریت آن را برعهده داشت و هرکجا هم که مشکلی پیش میآمد، شهید بهشتی راهنمایی میکردند.
** مخالفت امام با اعدام 20 نفر از سران طاغوت
در قضیه کمیته استقبال از امام، ارتباط ما با شهید لاجوردی بیشتر شد و در مقطعی که برخی سران رژیم ازجمله رحیمی، خسروداد، ناجی و نصیری دستگیر و اعدام شدند، هم ما آنجا [مدرسه رفاه] بودیم.
آقای خلخالی نام 24 نفر را برای اعدام خدمت امام داده بود که ایشان با اعدام 4 نفر موافقت کردند.
* شهید لاجوردی آنجا چه مسئولیتی داشت؟
آقای لاجوردی مسئول نگهداری از اینها بود. یادم هست وقتی رحیمی را گرفتند، من در طبقه دوم مدرسه بودم که دیدم یکی از جوانهای انقلابی پشت گردن او را گرفته و مثل یک گربه او را به داخل مدرسه آورد و در یکی از اتاقها زندانی کرد.
* در کلاسها نگهداری میشدند یا جای خاصی بود؟
این افراد در کلاسها نگهداری میشدند تا اینکه بعدا در زیرزمین مدرسه، فضایی برای نگهداری آنها در نظر گرفته شد. گاهی هم که تعداد زیادشان میشد، حتی در راهروها میخوابیدند.
یک بار هم از شهید مطهری خواهش کردیم تا از اتاقی که در اختیار ایشان بود، برای نگهداری برخی از این سران استفاده کنیم که ایشان هم قبول کردند.
در آن مقطع بسیاری از مردم، اسلحهها و موارد مشابهی که از این طرف و آن طرف جمع کرده بودند به مدرسه رفاه میآورند و تحویل ما میدادند. مثلا رفته بودند در دادگاه نظامی ارتش که در چهارراه قصر است برخی دستگاهها و تجهیزات آن را کنده بودند و آورده بودند که ما اعتراض میکردیم و گفتیم چرا این کار را میکنید؟ باید این وسایل در همانجا بماند. یا یک پسری مواد منفجره با خودش آورده بود که بسیار خطرناک بود.
وسط حیاط مدرسه رفاه یک تپهای از تسلیحات و مواد منفجره جمع شده بود که با کمک امیر رحیمی که از مبارزین ارتشی بود و دوستان ایشان، این تسلیحات را چک کرده و ساماندهی کردیم.
بعد از مدتی لاجوردی، بازداشتیها را تحویل زندان قصر داد و رفت دنبال کار خودش در بازار.
** فرقان؛ اولین تقابل * ورود شهید لاجوردی به سیستم قضایی، همزمان با دستگیریهای گروهک فرقان بود. چطور پای ایشان به این موضوع باز شد؟
با ترور شهیدان مطهری و قرنی و شروع ماجرای مقابله با فرقان، پرونده به آقای ناطق نوری به عنوان حاکم شرع سپرده شد و خود ایشان اخیرا هم برای من تعریف کرد و گفت که به بازار و مغازه آقای لاجوردی رفتم و از او خواستم تا به ما کمک کند.
بعد از اینکه آقای [شهید] قدوسی از طرف امام به عنوان دادستان کل منصوب شد، شهید بهشتی پیشنهاد کرد تا برخی نیروهای انقلابی به کمک ایشان بروند. قبل از آن، آقای آذری قمی دادستان انقلاب تهران بود.
[توضیح: در مقطع شهریور تا آبان 58 که شهید لاجوردی دادستان انقلاب مرکز شد، شهید قدوسی هم دادستان انقلاب کل و هم دادستان انقلاب تهران بود]
البته قبل از آن، در اوایل سال 58 که آقای هادوی دادستان کل بود، از من خواسته بودند تا معاون ایشان باشم. من هم چون شناختی از ایشان نداشتم، درخواست کردم تا یکی دو روز امتحانی با او کار کنم.
به دفتر ایشان رفتم و در میز کنار او نشستم. یک صبح تا ظهر آنجا بودم و دیدم هر چه میآورند، بدون اینکه بخواند امضا میکند. این روش کار را نمیپسندیدم و گفتم من نیستم چون این کار حساب و کتاب ندارد. تا اینکه آقای قدوسی دادستان کل شد.
** با پیشنهاد بهشتی به دادستانی رفتیم * افرادی که با پیشنهاد شهید بهشتی به دادستانی رفتند، چه کسانی بودند؟
بنده در آن مقطع برای تشکیل عقیدتی سیاسی و بسیج، خدمت آیتالله خامنهای بودیم. یک روز صبح برای دیدار با برخی دوستان، سری به حزب جمهوری زدم که خودم هم عضو آن بودم. شهید اسلامی گفت آقای بهشتی فرمودند برخی از دوستان به کمک آقای قدوسی بروند. مرحوم آقای نظران مسئول دفتر شهید بهشتی بود و خودش ترتیب کارها را میداد.
من به همراه چند نفر از دوستان با مرحوم آقای نظران به دادستانی رفتیم و آقای قدوسی نمودار تشکیلاتی را نشان داد و برخی از ما را در پستهای خالی قرار داد و من مسئول اداره دادستانی و بعد هم معاون اداری و مالی شدم. البته برخی افراد مثل آقای غیوران کار را نپذیرفتند و گفتند من توان انجام این کار را ندارم، آقای نظران هم مسئول دفتر شهید قدوسی شد.
* شهید لاجوردی و مرحوم قدیریان هم با شما آمدند؟
عرض میکنم. در دادستانی و خدمت شهید قدوسی من صحبت کردم و گفتم اینجا یک جای خالی وجود دارد. به دلیل اینکه کار سنگین است و از منافقین هم افراد زیادی نفوذ کردهاند که باید پاکسازی شوند، نیاز به یک معاون اجرایی قوی داریم و من آقای قدیریان را که عطاری داشت و از سال 41 با هم دوست بودیم، معرفی کردم.
آقای قدیریان در آن مقطع در کمیته امداد بود و دوستان معتقد بودند کمیته امداد او را رها نخواهد کرد. ما خدمت آقای عسکراولادی و دیگر دوستان رفتیم و اهمیت کار برایشان را توضیح دادیم و گفتیم که آقای قدیریان اهل این کار است و خلاصه بعد از یکی دو هفته آمد.
بعدا شهید بهشتی با موافقت امام، آقای لاجوردی را به عنوان دادستان انقلاب تهران خدمت شهید قدوسی معرفی کرد.
** برخورد لاجوردی با فرقان تفاوتی با دیگر گروهکها نداشت * یکی از پروندههای شاخصی که شهید لاجوردی در آن نقش اساسی داشت، همان موضوع برخورد با فرقان بود. شما این نکته را قبول دارید که برخوردی که ایشان با اعضای فرقان داشتند، فرق میکرد با برخوردی که مثلا با اعضای سازمان مجاهدین میشد؟
برخورد با گروهک فرقان یکی از یادگاریهای شهید لاجوردی است که با اصلاح، موجب برچیده شدن بساط آنها شد، به طوری که یادم هست یکی از همین توابها، مسئول دفتر معاون سازمان تبلیغات اسلامی شد و بعد هم در جبهه به شهادت رسید.
البته یادم هست شب مجازات قاتل شهید مطهری، عیال ایشان و بنده هم آنجا بودیم. قاتل را که وصیتنامهاش را نوشته بود به محل اعدام آوردند و او از همسر شهید مطهری طلب حلالیت کرد، اما ایشان که گریه میکرد به او گفت میدانی چه مغزی را هدف گرفتی؟ من تو را نمیبخشم.
برخورد لاجوردی با اعضای فرقان تفاوتی با گروهکهای دیگر نداشت. این توابها به خانهاش میآمدند و آنجام میخوابیدند حتی یکبار هم آقای لاجوردی برای امتحان کردن آنها اسلحهاش را روی طاقچه گذاشته بود و خوابیده بود و هیچ اتفاقی هم نیفتاد.
** صحبت های پدرانه در بند 209
گاهی شبها ساعت 3-2 نصف شب که دنبال ایشان میگشتم، میدیدم در بند 209 نشسته و دلسوزانه و پدرانه با اینها صحبت میکند، همین رفتار را با منافقین هم داشت.
یادم هست یک پسر نابالغی 4 ترور موفق انجام داده بود [افشین برادران قاسمی] ولی نمیشد او را اعدام کرد، شهید لاجوردی یک گروه جهاد درست کرده بود و او را در آنجا مشغول به کار کرد.
** تبدیل ساختمان تفریح ساواک به کارگاه زندانیان * در این گروه چه کار میکردند؟
اینها فعالیتهایی مثل کار ساختمانی و تاسیساتی و... انجام میدادند و یکی از دستاوردهای شهید لاجوردی هم همین اشتغال برای زندانیان بود.
ما در آن مقطع پولی برای خرجی نداشتیم، مقداری پول از مرحوم آقای عسکراولادی میگرفت و آقای قدوسی هم ماهی 2 میلیون تومان چک برای مخارج دادستانی میداد که البته جوابگو نبود و بودجه دیگری هم نداشتیم.
یک ساختمان بزرگ در اوین قرار داشت که دو طبقه بود و در واقع محل استراحت ساواکیها و گارد اوین بود. طبقه بالا سالن بیلیارد بود و در طبقه پایین هم یک استخر بزرگ و سونا قرار داشت که به همراه شهید لاجوردی و شهید کچویی (رئیس وقت زندان اوین) آنجا را به کارگاه خیاطی تبدیل کردیم و خود آقای لاجوردی چند چرخ خیاطی تهیه کرد و زندانیان را آنجا به کار میگرفت، پدر زن برادر شهید لاجوردی (سید مجتبی) هم آنجا را اداره میکرد.
آن موقع شلوار کُردیهای اوین مشتریهای زیادی داشت و از این طریق هم کمکخرجی برای زندان جور میشد و هم به دیگر زندانها کمک میکرد. بعدها کارگاه نجاری و آهنگری و... هم راه افتاد.
** محبت لاجوردی به منافقین مثل فرزندانش بود * ولی این رفتار بعد از ورود سازمان مجاهدین به فاز درگیریهای مسلحانه کمی تغییر کرد و برخوردها خشنتر شد.
محبت لاجوردی به منافقین مثل محبت او به فرزندانش بود اما آنها از 30 خرداد حمله مسلحانه خود را از میدان فردوسی شروع کردند و در اولین اقدام، ماشین آقای محمدی گیلانی (حاکم شرع) را -که یک بنز ضدگلوله بود که از نخستوزیری گرفته بودیم- به رگبار بستند اما خوشبختانه به ایشان آسیبی نرسید.
** این پول را به حساب دادستانی بریز
یک نکته را اینجا باید بگویم. از آن مقطع به بعد، دستگیریها زیاد بود و اوین پر شد از منافقینی که بازداشت شده بودند و باید از آنها نام نویسی و صورتبرداری میشد که کار بسیار سنگین و وقتگیری بود.
آقای لاجوردی دو تا از پسرهایش (سید محمد و سید حسین) را برای کمک به دادستانی آورد و آنها 3 روز آنجا کار کردند. عصر روز سوم، آقای لاجوردی من را صدا زد، 2 هزار تومان پول به من داد و گفت این را به حساب دادستانی بریز. گفتم چرا؟ گفت محمد و حسین سه روز اینجا بودند و نهار خوردند. عرض کردم خب آنها اینجا کار کردند اما شهید لاجوردی گفت کار کردن وظیفه آنها بود و تغذیهشان وظیفه من است،
شما حساب کنید در سال 60 بهترین چلوکباب در تهران چند بود، این دو بچه آنجا 6 بار نهار خوردند و قطعا قیمت آن اینقدر نمیشد. این نوع نگاه شهید لاجوردی به مسائل بود ولی برخی افراد چهره تحریف شدهای از او نشان دادند.
** «ماجرای نیمروز» چهره لاجوردی را تحریف کرد
مثلا شما سخنان حضرت آقا در خطبههای نمازجمعه بعد از شهادت شهید لاجوردی را ببینید و آن را با تحریفی که از چهره ایشان در فیلم «ماجرای نیمروز» صورت گرفت مقایسه کنید.
من خودم عوامل این فیلم را دعوت کردم و گفتم چرا چنین شخصیتی از آقای لاجوردی نشان دادید و چرا چهره او را تحریف کردید؟ اگر جوان امروز صحنه در آغوش گرفتن فرزند مسعود رجوی را توسط شهید لاجوردی میدیدید، چه تاثیری روی آن میگذاشت؟ البته خوشبختانه اینها در مستند «آقای دادستان» آمده است.
** شاهرخ طهماسبی در بیسیم گفت حزب جمهوری را منفجر کردند * آقای لاجوردی معمولا در جلسات حزب جمهوری که شهید بهشتی برگزار میکرد، حضور داشت. چطور شد که در انفجار هفتم تیر غایب بود؟
یک هفته قبل از این حادثه، جلسه حزب برگزار شد و من هم آنجا بودم. در آن جلسه، مرحوم شهید اسلامی صحبتی کرد و گفت آقای قدوسی خیلی به ما سخت میگرفت و هیچ پولی نمیدهد. شهید بهشتی از شهید قدوسی خواست تا جواب دهد. در آن زمان، حقوق متاهلین 2500 و حقوق مجردها 2000 تومان بود که برخی هم البته حقوقشان را نمیگرفتند. آقای قدوسی از من که معاون مالی و اداری بودم خواست تا جواب بدهم. من هم در جواب آقای اسلامی گفتم چه کسی به ما پول داده که ما به شما ندادیم؟ همین آقای قدوسی ماهی 2 میلیون تومان پول برای مخارج دادستانی کل و تهران میدهد و...
خلاصه جلسه آن شب که تمام شد، شهید بهشتی فرمودند هفته بعد آقای کاظمپور اردبیلی [وزیر بازرگانی در کابینه شهید رجایی] به حزب میآید و راجعبه موضوع بازرگانی صحبت میکند.
صبح هفتم تیر، کلاهی با ما تماس گرفت و گفت امشب جلسه مهمی است و همه باید بیایند.
* شما چقدر کلاهی را می شناختید؟
مسئول هماهنگی حزب بود. دم در مینشست و کارت افراد را -که یک کارت کوچک به رنگ قرمز تیره بود- با عکسشان مطابقت میداد و همه را هم میشناخت.
آن روز بنده به همراه آقایان لاجوردی، ناطق نوری، قدیریان و کچویی در دفتر آقای محمدی گیلانی یک جلسه مهمی داشتیم که این جلسه طول کشید و نتوانستیم به حزب برویم. بعد از اذان مغرب، شهید طهماسبی در بیسیم به من خبر داد که دفتر حزب منفجر شده است.
* شاهرخ طهماسبی؟
بله. من هنوز صدای شهید شاهرخ طهماسبی در گوشم هست که از طریق بیسیم با ما که اسم رمزمان «حق 5» بود در تماس بود و با من و آقای قدیریان شب و روز ارتباط داشت.
[توضیح: شاهرخ طهماسبی یکی از 3 پاسدار کمیته بود که سال 61 در جریان عملیات مهندسی منافقین در یک خانه تیمی به شدت شکنجه شد و بعد از اینکه پوست صورتش را کندند، زنده به گور شد و به شهادت رسید.]
** به کچویی گفتیم افجهای قابل اعتماد نیست ولی قبول نکرد * فردای انفجار حزب، اتفاق دیگری در اوین میافتد که به شهادت شهید کچویی ختم میشود. شما به عنوان کسی که خودتان در آن حادثه حضور داشتید، بفرمایید حادثه دقیقا چگونه رخ داد؟ با توجه به اینکه احتمالا هدف این ترور شهید لاجوردی بود.
منافقین دیدند که در انفجار حزب جمهوری هم نتوانستند آقای لاجوردی را بکشند، فردای آن روز برنامه دیگری را اجرا کردند.
شهید محمد کچویی که به «پدر توابین» معروف بود، یکی از اعضای منافقین به نام کاظم افجهای را که تواب بود همیشه همراه خود داشت.
مدتی بود که افجهای دو پایش را گچ گرفته بود، آن روز (فردای انفجار حزب) ساعت 11 صبح به همراه آقای قدیریان به دفتر آقای لاجوردی دعوت شدیم.
وقتی من وارد اوین شدم و داشتم از سربالایی اوین (روبروی دادسرا) رد میشدم، افجهای را دیدم که روی چمنها نشسته بود و من را زیر نظر داشت.
جلسه ما در اتاق آقای غفارپور معاون قضایی بود. آقای غفارپور به کچویی گفت مراقب افجهای باش به نظرم امروز قصد قتلعام دارد. مرحوم شهید کچویی قبول نکرد و گفت من به این حرف نرسیدم.
مرحوم آقای قدیریان هم همین را تکرار کرد ولی کچویی قبول نکرد. شهید لاجوردی هم گفت مراقب این فرد باش، او امروز یک توطئهای در ذهنش هست.
من هم این را گفتم و تعریف کردم که امروز چطور به طرز مشکوکی من را زیر نظر داشت اما شهید کچویی زیر بار نمیرفت و میگفت شما بدبین هستید من این را میشناسم، بچه دروازه دولاب است و من حرف شما را قبول ندارم.
بعد از این حرفها، آقای لاجوردی دست من را گرفت و گفت به حیاط زندان برویم تا غذا بخوریم و در خصوص کارهایی که باید آن روز انجام می دادیم، صحبت کنیم.
** شلیک به «پدر توابین»
در حیاط، کنار استخر نشسته بودیم و دو نفر از حاکمان شرع یعنی آقایان سعیدی و ناظمزاده هم با ما بودند. شهید لاجوردی از کچویی دعوت کرد تا او هم نهار بخورد، اما شهید کچویی گفت که نهار خورده است. آقای لاجوردی از او خواست تا پارچ آب را از قناتی که در آن زمان آب خوبی داشت -اما امروز بسیار آلوده شده- برود و آب بیاورد.
همین که کچویی برگشت، ناگهان دیدیم افجهای بدون اینکه پایش در گچ باشد، جلوی ما پرید و بعد از اینکه گفت «به نام خدا و خلق قهرمان ایران» با اسلحه برتایی که داشت، شروع به شلیک کرد.
لاجوردی به سرعت پشت یک درخت پناه گرفت و ما هم روی زمین خوابیدیم اما آقای سعیدی دو تیر به شکمش اصابت کرد.
شهید کچویی هنوز ایستاده بود. لاجوردی فریاد زد «ممد بخواب روی زمین» ولی کچویی به سمت افجهای رفت و از او پرسید پسر چه کار میکنی؟ او هم گلولههای آخرش را به سر شهید کچویی زد و شهید کچویی بعد از انتقال به بیمارستان طالقانی به شهادت رسید.
با صدای تیراندازی، بچههای دادسرا سریع به محل آمدند. خواهرزاده آقای خزعلی میخواست با تیر افجهای را بزند که آقای لاجوردی گفت او را زنده میخواهم. بعد دست افجهای را محکم گرفت و به سمت پشتبام ساختمان رفت. آقای منتظری که اکنون دادستان کل کشور است آنجا بود میگفت من لاجوردی را دیدم که تمام بدنش میلرزید و افجهای را با خود بالا برد.
آنجا یکی از بچهها که مسئول انگشتنگاری اوین بود به شهید لاجوردی میگوید اجازه بده من او را بگیرم و شما بازجوییاش کن. همین که لاجوردی دست افجهای را رها کرد، خودش را از بالای ساختمان به پایین انداخت و بعد از 3-2 روز که در کُما بود، مُرد.
شهید کچویی برای این افجهای ملعون هیچ چیزی کم نگذاشت، پسرش میگفت او را به خانهمان میآورد و از او پذیرایی میکرد، اما آخر جوابش را با گلوله داد.
** لاجوردی اعتقاد داشت ترور کچویی با تحریک سعادتی بود * این ماجرا نهایتا به اعدام محمدرضا سعادتی (یکی از سران سازمان مجاهدین) ختم شد که در آن زمان در زندان بود. واقعا افجهای با تحریک سعادتی این کار را کرد؟
کاظم افجهای یکی از پاسدارهای بندی بود که سعادتی در آن قرار داشت. شهید لاجوردی پیگیری کرد و به این نتیجه رسید که سعادتی او را تحریک و این برنامه را طرحریزی کرده است.
یکبار به آقای قدوسی گفتند که سعادتی میخواهد شما را ببیند وقتی به اتاق شهید قدوسی آمد، با بیاحترامی پشتش را به شهید قدوسی کرد و گفت پس کی مرا محاکمه میکنید؟ شهید قدوسی جواب داد آسیاب هم نوبتی است، نوبت تو که بشود محاکمه خواهی شد.
بعدا شهید لاجوردی پرونده سعادتی را پیگیری کرد و حکم اعدام او را هم آقای گیلانی داد.
* گفته میشود سالها بعد، پس از عملیات مرصاد که شاهسوندی (از سران منافق) دستگیر شد، آقای خامنهای گفتند مراقب باشید اشتباه سعادتی تکرار نشود، شما این نقل قول را شنیدهاید.
نه من چنین چیزی نشنیدم.
** اتاق امن برای کشمیری و بهزاد نبوی در دادستانی * یکی از جنجالیترین پروندههایی که شهید لاجوردی آن را پیگیری میکرد و نهایتا به برکناری ایشان انجامید، موضوع پرونده انفجار 8 شهریور و شهادت شهیدان رجایی و باهنر است. شهید لاجوردی چطور به این نتیجه رسیده بود که برخی افراد سرشناس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مجرماند؟
در یک مقطع، شهید رجایی خواسته بود تا در دادستانی یک اتاقی به بهزاد نبوی داده شود. شهید لاجوردی از من خواست تا این کار صورت بگیرد و من هم در انتهای طبقه همکف دادسرا اتاقی به او دادم.
یک روز شهید لاجوردی از من خواست بروم ببینم اینها چه کار میکنند. وقتی خواستم وارد راهرو شوم، یک نفر آنجا گذاشته بودند که ما را راه ندهد. من به زور وارد شدم و دیدم دوتایی (بهزاد نبوی و کشمیری) نشستند و به برخی نوارهایی که در یک ضبط صوت چهار لبه گذاشته بودند، گوش میدادند.
موضوع را به لاجوردی گفتم ایشان هم گفت که میدانستم اینها یک جای امن می خواهند تا به کارهای خودشان برسند.
* یعنی به نوارهای دادستانی گوش میدادند؟
نه نوارها را خودشان آورده بود.
** لاجوردی میگفت کشمیری را بهزاد نبوی وارد سیستم کرد
شهید لاجوردی به جد اعتقاد داشت کشمیری (عامل انفجار نخستوزیری) با هماهنگی بهزاد نبوی وارد سیستم شده است.
یک مرتبه که اوایل رهبری حضرت آقا با ایشان دیدار داشتیم، شهید لاجوردی هم حضور داشت. بهزاد نبوی دستش را روی شانه لاجوردی گذاشت و سلام کرد اما او جواب نداد چون اینها را مرتد میدانست. نبوی گفت آقا سید! دیروز با بچهها از جلوی اوین که رد میشدم، تمام تنم میلرزید.
شهید لاجوردی هم به او گفت من اگر یک روز هم به آخر عمرم مانده باشد، خودم تو را بالا میکشم.
منتهی بعدها اینقدر پیش امام رفتند و دروغ گفتند تا اینکه این پرونده بسته شد.
** ماجرای اختلاف موسوی اردبیلی با لاجوردی * اختلافات شورای عالی قضایی با شهید لاجوردی از کجا آغاز شد؟
به هیچ عنوان اهل سازش و پذیرش سفارش نبود، حتی دادستان کل را هم که برای سفارش کسی میآمد به دفترش راه نمیداد با اینکه خودش دادستان تهران بود.
یک بار آقای موسوی اردبیلی که رئیس دیوان عالی کشور بود اسم خواهرزادهاش را که از منافقین بود و دستگیر شده بود به آقای لاجوردی داد، لاجوردی هم به ایشان گفته بود ما چنین کسی در زندان نداریم.
موسوی اردبیلی اعلام کرد که می خواهد از اوین بازدید کند، آقای لاجوردی هم دستور داد همه منافقین را که در آموزشگاه بالا حدود 2 هزار نفر بودند به خط کنند.
در جریان بازدید آقای موسوی اردبیلی، خواهرزادهاش وقتی دایی خود را دیده بود میخواست پنهان شود که یک لحظه آقای موسوی اردبیلی او را دید و فکر کرد که شهید لاجوردی عمدا و به دروغ به او گفته است که چنین کسی نداریم و دیگر شروع شد.
لاجوردی دستور داد تا پرسوجو کنیم و ببینیم این پسر کیست و بعد فهمیدیم اسم و مشخصاتش را به دروغ گفته بود اما دیگر ذهنیتها درست شد و شروع به اذیت کردند و در مقطعی هم راه دیدار لاجوردی با امام را بستند.
** امام به لاجوردی گفت به کارت ادامه بده
یک روز آقای قدیریان ماجرای کنار گذاشتن لاجوردی را به مرحوم آقای سعید امانی گفت و آقای امانی هم به همراه دوستان خدمت امام رفتند. بعد از این جلسه، حاج احمد آقای خمینی زنگ زده بود و گفته بود امام میخواهد آقای لاجوردی را ببینند. ما منتظر بودیم تا آقای لاجوردی برگردد. بعد که آمد، همان دم در ایستاد و گفت من حرفهایم را به امام زدم و بعد عرض کردم شما مراد و من مرید، شما مقلَد و من مقلِد، اگر همین الان بگویید سرت را به این ستون بکوب تا بمیری تبعیت میکنم ولی روش برخورد با منافقین این است. امام هم فرمودند برو و به کارت ادامه بده.
** کسانی که راجع به لاجوردی دروغ میگویند دین ندارند * یکی از موضوعاتی که مخالفین آقای لاجوردی روی آن زیاد انگشت میگذارند، خشن بودن و نحوه برخورد ایشان با زندانیان و خصوصا اعضای گروهکها بود. البته شما در این خصوص نکاتی را گفتید و برای ما هم این سوال و این تناقض پیش میآید که یک فرد خشن چطور میتواند روی افراد تاثیر بگذارد و از آنها تواب بسازد؟
من این سوال را با یک خاطره جواب میدهم.
یک شب ساعت 2 نیمه شب، تعدادی از زندانیان را برای مجازات اعدام به حیاط زندان آوردند. در مسیر انتقال آنها به محل اجرای حکم، یکی از پاسدارها یک اهانتی کرد مثل اینکه بخواهد یک قاطری را حرکت بدهد و او را هوش کند.
لاجوردی بسیار عصبانی شد و برخورد تندی با او کرد و گفت حکم اینها را حاکم شرع داده است و ما وظیفه داریم تا پای اعدام به آنها احترام بگذاریم. جزای آنها هم با خدا است و دستور داد تا آن پاسدار را بیرون بیندازند.
اینهایی که راجع به لاجوردی دروغ میگویند دین ندارند. او مهربان بود. مدتها روی زمین در کنار زندانیان مینشست و مانند یک پدر با آنها صحبت میکرد. چون خودش زندان کشیده بود، درد آنها را میدانست برای همین وقتی به سازمان زندانها رفت، منشور زندانبانی را تدوین کرد. شما بروید ببینید در این منشور چه نوشته است.
برای زندانیان سه دفترچه درست کرده بود. یکی از این دفترچهها برای حقوق خودشان بود، یکی برای پساندازشان و یکی هم کمک به خانواده آنها.
** جلسه ویژه با امام * افرادی مثل مجید انصاری که از مخالفین شهید لاجوردی بودند، برخی نقل قولها کردهاند مثل اینکه امام به شهید لاجوردی گفته بود «اگر جمهوری اسلامی بهدست اینها (منافقین) ساقط شود بهتر از آبروی اسلام است که با این کارها (خودسریهای داخل زندان) برود. شما بروید مسئولیت را تحویل دهید.» نظر شما در این باره چیست؟
من به هیچ عنوان حرفهایی که امثال مجید انصاری میزنند را قبول ندارم. این اظهارات هرگز نبوده هر چند آنها در مقطعی زیاد پیش امام میرفتند و جوسازی میکردند.
یک بار احمد آقا زنگ زد و گفت امام فرمودند آقای لاجوردی به اینجا بیاید. شهید لاجوردی گفت وقتی رفتم، دیدم همین آقایان دور تا دور امام نشسته بودند. من هم دم در نشستم و چون سوز سرما هم از لای در میآمد، کمرم به شدت درد میکرد اما خودم را نگه داشته بودم.
جلسه شروع شد و همه آن آقایان علیه لاجوردی صحبت کرده بودند.
شهید لاجوردی میگفت هر چه آنها بیشتر صحبت میکردند ابروهای امام بیشتر در هم پیچیده و صورتشان چروک میشد و در اوج عصبانیت بودند در آخر هم با همان عصبانیت رو به من کردند و با تشر گفتند «تو چی میگی؟»
من شروع به صحبت کردم و جواب همه آقایان را دادم. هرچه بیشتر صحبت میکردم، چهره امام بازتر میشد به طوری که یکی از آقایان که کنارم نشسته بود، دستانش میلرزید.
جلسه که تمام شد، امام به من فرمود آقای لاجوردی مطالب این جلسه بین من و شما تا قیامت به امانت باشد.
بعد دستشان را پشت کمر گرفتند و بدون اعتنا به افراد حاضر در جلسه، از اتاق بیرون رفتند.
** هادی خامنهای بهترین شلاق را برای گرفتن اقرار میخواست
همین آقای هادی خامنهای که نماینده مجلس بود و با ما هم رفاقتی داشت، وقتی عصرها به اوین میآمد از این لباسهای بسیجی میپوشید و میگفت یکی از بهترین کابلها را به من بدهید تا بروم از این زندانیان اقرار بگیرم. ما نمیدادیم و میگفتیم اینجا حاکم شرع دارد.
[توضیح: هادی خامنهای (به همراه محمود دعایی و هادی نجفآبادی) عضو کمیته سه نفره برای بازرسی از اوین بود]
تفکر و برخورد آنها به این شکل بود و خود آقای هادی خامنهای یکی از همان افرادی است که در آن جلسه با امام، علیه لاجوردی صحبت کرد.
لاجوردی اینها را تحمل کرد تا روز آخری که او را برکنار کردند.
** صانعی عمامه خود را به زمین کوبید * یعنی در بهمن ماه سال 63. شما طبیعتا از ریز ماجرای برکناری ایشان و آن جلسهای که برای تودیع با حضور آقای صانعی دادستان کل برگزار شد قرار دارید. در آن جلسه چه اتفاقاتی افتاد؟
یک روز ساعت 10 در اوین بودم لاجوردی هم در حیاط بود. دست من را گرفت و گفت برویم کار را تمام کنیم، هر چه به او اصرار کردم که تحمل کند تا همه چیز درست شود قبول نکرد. به جلسه شورا رفتیم و لاجوردی آنجا به موسوی اردبیلی گفت حکومت داری و برخورد با منافقین با این روشی که شما میخواهید میسر نیست.
آقای لاجوردی معتقد بود که باید منافقین را تا زمان به ثبات رسیدن نظام در زندان نگه داشت. حتی به آقای منتظری هم گفته بود اجازه بدهید 10 سال اینها را نگه داریم و وقتی نظام به ثبات رسید آزادشان کنیم.
بحثهای زیادی صورت گرفت و نهایتا گفتند اینطور نمیشود و ما هم خداحافظی کردیم.
در طبق بالا، آقای رازینی را دیدم و به آقای لاجوردی گفتم کار تمام است و ایشان را هم آوردهاند جای شما بگذارند.
خبر که پیچید، بچهها به هم ریختند و با آقای صانعی(دادستان کل وقت) تماس گرفتند و اعتراض کردند. قرار شد ایشان بیاید و در جلسهای با حضور بچهها شرکت کند. سالن را فرش کردیم و آماده بودیم. در این جلسه برخی بگو مگوها شد و بعضی بچهها مثل آقای عبداللهی که از طرف بقیه صحبت میکرد اعتراض میکرد و بچهها هم شعار مرگ بر سازشکار دادند که آقای صانعی عصبانی شد و عمامه خود را به زمین کوبید و گفت من سازشکارم؟
* در حد فاصل سال 63 که برکنار شدند تا سال 68 که به سازمان زندانها رفتند، مشغول چه کاری بودند؟
در زیرزمین خانه خود که کارگاهی درست کرده بود، خیاطی میکرد. اهل کار و تولید بود و من معتقدم اگر اشتغال کشور را به لاجوردی میسپردند، هیچکس بیکار نبود.
** منشور زندانها یادگار لاجوردی است * فضای کار در سازمان زندانها طبیعتا با دادستانی تفاوتهای زیادی دارد. در این مقطع شاخصترین اقدامات لاجوردی چه بود؟
یکی همان که عرض کنم. ایشان چون خودش زجر زندان کشیده بود و از مشکلات زندانیان خبر داشت، منشور زندانها را نوشت که یکی از یادگاریهای ارزشمند ایشان است.
** سازمان زندانها را از 40هزار متر به 720 متر رساند
از طرف دیگر، وقتی سازمان زندانها را تحویل گرفت این سازمان در چهارراه قدوسی که الان دادگاه انقلاب است قرار داشت و یک محوطه بزرگ 40 هزار متر مربعی بود که آقای شوشتری آن را از مرکز جغرافیای نیروهای مسلح گرفته بود،. بسیار بزرگ بود و اتاقهای زیادی داشت. آقای لاجوردی هم یک عادتی داشت و اینکه به همه جا سرکشی میکرد و ارزیابی میکرد تا ببینید چه کمبودهایی دارند و اگر احیاناً نیازهایی داشتند برطرف میکرد.
یک مرتبه به ما خبر دادند که یکی از معاونها با بهانه اینکه جلسه دارد به کار ارباب رجوع رسیدگی نمیکند. آقای لاجوردی من را صدا کرد با هم به آنجا رفتیم. یک سالن بزرگ بود که سه در مجزا داشت و چند اتاق جداگانه. آقای لاجوردی به اتاق آن فرد رفت و در را با لگد باز کرد. دیدیم پایش را روی میز انداخته و روزنامه می خواند. لاجوردی بسیار عصبانی شد و او را بیرون آورد و برخورد تندی با او کرد. با هیچکس تعارف نداشت.
بعد به این نتیجه رسید که این محوطه 40 هزار متری برای سازمان زندانها زیاد است. من پیشنهاد دادم با ساختمان دادستانی که آقای رئیسی مسئولیت آن را داشت و محل آن در زندان اوین بود جابجا کنیم که آقای رئیسی هم از آن استقبال کرد. آقای لاجوردی پیشنهاد داد چون هم سازمان زندانها و هم دادستانی متعلق به بیتالمال است، فقط وسایل را جابجا کنیم و کار زودتر انجام شود.
ساختمان دادستانی 3هزار متر مربع بود. بعد از گذشت مدتی، آقای لاجوردی گفت اینجا هم به درد ما نمیخورد چون برخی آقایان صبح که سر کار میآیند، نان سنگک می خرند و یکی دو ساعتی در اتاقشان مشغول خوردن صبحانه میشوند و کار ارباب رجوع را راه نمیاندازند. مثلا وقتی مدیرکل کهگیلویه و بویراحمد میآمد باید کارش زود راه میافتاد و میرفت اما او را معطل میکردند.
در کنار دادسرا یک ساختمان انباری بود که آنجا را سر و سامان دادیم و ساختمان را که سه طبقه 240 متری بود برای سازمان زندانها در نظر گرفتیم. یک میز ساختیم و در اتاق گذاشتیم که آقای لاجوردی و معاونیتش یک طرف آن مینشستند و کار ارباب رجوع را راه میانداختند.
آقای لاجوردی میگفت من میزی می خواهم که هیچ کشویی نداشته باشد تا کسی پرونده را در آن نگذارد و این پرونده بماند.
بنابراین محل سازمان زندانها از 40 هزار متر مربع به 3 هزار و بعد هم به 720 متر رسید، بعد آیتالله یزدی را که رئیس قوه قضاییه بود برای بازدید دعوت کردیم.
آن زمان آقای هاشمی دستور کوچکسازی نهادهای دولتی را داده بود و هیچکس جز آقای لاجوردی به آن عمل نکرد.
** به آیت الله یزدی گفتم لاجوردی برنمیگردد * ماجرای برکناری ایشان از سازمان زندانها چه بود؟ آن طور که قبلا از شما هم شنیدیم، رئیس قوه قضائیه اصلا ازاین ماجرا خبر نداشت.
آیتالله یزدی معاونی داشتند که با لاجوردی خوب نبود. یک روز خبر داد که میخواهد با آقای لاجوردی دیدار کند اما آقای لاجوردی چون او را میشناخت بسیار بیمیل بود.
آن آقا (که نمیخواهم اسمش را ببرم) آمد و من در اتاق کناری با ایشان دیدار کردم. همش با یک حالت مثلا دلسوزانه می گفت این سید اولاد پیغمبر (لاجوردی) چطور با این سختی اینجا کار میکند؟
خلاصه من حوصلهام سر رفت و از آقای لاجوردی خواستم بیاید با او صحبت کند و تمام شود.
آن آقا به شهید لاجوردی گفته بود آیتالله یزدی فرمودهاند حالا که شما میخواهید استعفا دهید لطفا آنرا مکتوب کنید.
با این جوسازیها، سه روز بعد آقای لاجوردی هم استعفا داد چون گمان میکرد نظر آقای یزدی این است.
یک روز آیتالله یزدی من را صدا زد و من به اتاق ایشان رفتم. پوشهای را به من نشان داد و گفت این پوشه مربوط به کارهایی است که اقدام ندارد. بعد سوال کرد که چرا لاجوردی استعفا داده است؟ گفتم شما فرمودید. سوال کرد من؟ گفتم بله. سه بار دیگر هم تکرار کرد که من؟ عرض کردم بله و بعد ماجرا را برایشان توضیح دادم در انتها آقای یزدی گفت اگر میتوانی یک کاری بکن، من عرض کردم آقای لاجوردی اهل استعفا نیست ولی وقتی که برود دیگر تمام است و من هم قول نمیدهم.
بعد هم هر چه به او اصرار کردیم دیگر برنگشت و پیشنهاد داد آقای مرتضی بختیاری را جایگزین او کنند.
** تشکیل ستاد رسیدگی به امور دیه و کمک به زندانیان نیازمند * ایشان از بنیانگذاران ستاد دیه هم هستند که ثمرات زیادی در سال های اخیر داشته است. چطور این ستاد تشکیل شد؟
سال 69 وقتی شهید لاجوردی رئیس سازمان زندانها بود، با بررسی آمار موجودی زندانیان متوجه شد که اسامی تعدادی از این مددجویان بصورت دائم و هر ماهه در فهرست آمار تکرار میشود. بررسی کرد و دید که این مددجویان که در میان آنها افراد مؤمن و معتقد و نماز شب خوان هم حضور دارد، بدهکاران جرائم غیر عمد، مثل جرح و یا قتل غیرعمد ناشی از تصادفات رانندگی و یا بدهکاری مالی غیر کلاهبرداری و یا بدهی بابت مهریه و نفقه هستند، که حق النّاس بر گردن دارند و تا این دِین هم پرداخت نشود، باید در زندان باشند.
یادم هست در ماه مبارک رمضان همان سال اولین جشن گلریزان برای آزادسازی این زندانیان بر پا شد و پایه های این نهاد خیریه با عنوان ستاد دیه سازمان زندانها، شکل گرفت و در سال 1376 با ساختار جدید، بعنوان یک مؤسسه خیریه و مردم نهاد، با هدف کمک به آزادسازی زندانیانی که به دلیل عدم توانایی نسبت به پرداخت دین (حق الناس ) در جرائم غیر عمد مانند ایراد صدمه بدنی و یا قتل غیر عمد ناشی از تصادفات رانندگی، دیه حوادث کارگاهی، محکومیتهای مالی نظیر مهریه معقول و نفقه و چکهای بدون پشتوانه غیر کلاهبرداری به کار خودش ادامه داد تا امروز که ما در خدمت شما هستیم.
* ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
من هم تشکر میکنم و امیدوارم خدای متعال روح بلند شهید عزیزمان سید اسدالله لاجوردی را با اولیای خودش محشور فرماید.