جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰

تب سرد کلیشه بر پیشانی داغ تئاتر

سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۱۵
کد مطلب: 580437
شاید امروزه برترین ویژگی برای یک نمایش خوب، عمیق بودن نمایشنامه و زیرلایه‌های متعدد اثر تلقی شود. به آن معنا که مخاطب با تماشای نمایش روی صحنه، به فکر فرو رود و با ناخودآگاهش درگیر چالش شود. اگر اثری نتواند از سطح فراتر رود و مخاطب را به چالش درونی با افکار و درونیات خود همراه کند، قطعا شکست خورده است؛ چراکه مخاطب تئاتر تنها در پی برانگیخته کردن احساسات خود، به سالن نمایش پا نمی‌گذارد و انتظارش از اثر این است که بتواند تلنگری به روح و ناخودآگاهش وارد کند.
تب سرد کلیشه بر پیشانی داغ تئاتر
به گزارش جهان نيوز، به عبارتی بهتر نمایشی که پس از تشویق حضارو ترک سالن در ذهن مخاطب فروکش کند و هیچ ردی از خود باقی نگذارد، به هیچ عنوان نه اثری ماندگار تلقی می‌شود و نه مهم.

اتفاقی که در نمایش تب سرد روی پیشانی داغ رخ داد هم متاسفانه از این قاعده مستثنا نبود و نتوانست از سطح فراتر رود. به‌زعم نگارنده فارغ از کارگردانی، این نمایش از ضعف نمایشنامه رنج می‌برد. اثری که شخصیت‌محور است و بناست از طریق ارتباط بین کاراکترها درام را رقم بزند، مستلزم آن است تا شخصیت‌پردازی منسجم و قدرتمندی را در دست داشته باشد که اصلا چنین اتفاقی در این اثر رخ نداد.

نمایش، داستانی تخت و خطی دارد. کیوان پس از ازدواج از زن و زندگی‌اش دلزده شده و با معشوقه جوانش برنامه‌هایی برای مهاجرت دارد و حالا که این زوج تصمیم به جدایی گرفته‌اند، بناست با یک مهمانی شام، اطرافیانشان را از این اتفاق باخبر کنند؛ مراسمی که عملا هم جامه عمل به تن نمی‌پوشد.این داستان آن‌قدر کلیشه‌ای و کم‌عمق است که مخاطب براحتی از اثر پیشی می‌گیرد و دست به پیش‌بینی صحنه بعد و صحنه بعدتر می‌زند که از بد روزگار تمامش هم درست از آب درمی‌آید. کاراکتر کیوان با بازی نه‌چندان ممتاز پیام دهکردی، آن‌قدر سطحی و کم‌جان و کم‌عمق است که در خوشبینانه‌ترین حالت ممکن هم نمی‌تواند حرف تازه‌ای برای مخاطب باهوش امروز تئاتر داشته باشد. رفتار و حالات کیوان کاملا کلیشه‌ای و دستمالی شده است و خبری از خلاقیت در طراحی شخصیت به چشم نمی‌خورد.

همین اتفاق برای همسرش نازی هم رخ می‌دهد. زنی مهربان، دلسوز و خانواده‌دوست که قربانی هوس‌های همسرش شده و با ناکامی و شکست تصمیم به ترک زندگی می‌گیرد. شیما هم در مقام ضدقهرمان بناست نقش زنی اثیری و دلفریب را به نمایش بگذارد که بازهم عملا در سطح می‌ماند و از کلیشه فراتر نمی‌رود.

شاید نقطه قدرت کم‌جان این اثر را بتوان در بازی فرشاد فهیمی در نقش پارسا به تماشا نشست؛ کاراکتری که بر اثر یک بیماری، دچار اختلال مغزی شده و همراه برادرش کیوان زندگی می‌کند. بازی فهیمی ستودنی و قابل تحسین است و بخوبی حس همذات‌پنداری را برمی‌انگیزد. حال سوال اینجاست که وقتی مخاطب روی صندلی می‌نشیند و نمایش آغاز می‌شود، در واقع چه چیزی قرار است عایدش شود؟ این نمایش چه بینش تازه‌ای را ارائه می‌کند؟ از هم پاشیدن یک زندگی زناشویی به وسیله عشوه‌گری‌های دختری جوان که به لحاظ مالی دچار مشکل است و برای جبران هزینه‌های مهاجرت حاضر است به هر خواسته‌ای تن بدهد، امروز چه جذابیتی برای روایت دارد؟

و بر فرض اگر مخاطبی درگیر این مساله باشد، آیا این نمایش به لحاظ فکری می‌تواند پیش‌برنده باشد و راهکاری قابل قبول ارائه کند؟

ممکن است زنانی مخاطب این اثر باشند که همسرانشان به همین روش ترک‌شان کرده‌اند، آیا این نمایش توانست حس همذات‌پنداری را در ذهن چنین زنانی برانگیزد؟ یا این‌که به چنین زنانی القا کرد که شما در نهایت در مقابل دخترکان جوان‌تر و زیباتر قربانی هستید، پس دست از تلاش و مقابله بردارید، تسلیم شوید و چمدان‌تان را ببندید. یا مردانی که امثال کیوان هستند، آیا با دیدن این نمایش تلنگری به روح‌شان وارد می‌آید؟ یا برعکس، آنها روی صحنه مردی شاد و بذله‌گو را می‌بینند که دنیا به کام اوست و در نهایت برگ برنده را خودش رو می‌کند؟ با همین نگاه است که می‌توان پی برد این نمایش عملا در شخصیت‌پردازی و عمق بخشیدن به اثر نتوانسته خوب عمل کند.
شاید طراحی بد، ساده انگارانه و دم‌دستی لباس در کنار طراحی ناموفق صحنه همه و همه دست‌به‌دست هم داد تا «تب سرد روی پیشانی داغ»، تنها از یک نام در ذهن مخاطب فراتر نرود و پس از ترک سالن، کاراکترها و دغدغه‌هایشان به طور کلی از یاد برده شود. البته با افتتاحیه نمایش انتظار آن می‌رفت به لحاظ روایت و فرم، نمایشی دلچسب را شاهد باشیم. «تب سرد روی پیشانی داغ» با قسمتی از مستند سیاهچاله‌ها شروع و تمام می‌شود که می‌توانست بین سیاهچاله‌ها و مشکلات خانوادگی پل موفق و معناگرایانه‌ای بزند و مخاطب را به چالش وا دارد، اما خیلی زود این ماجرا به دست فراموشی سپرده می‌شود و روی صحنه اتفاقاتی رقم می‌خورد که مملو از اطناب و زیاده‌گویی است. کاراکترها با زیاده‌گویی مخاطب را خسته می‌کنند و هیچ حرف تازه‌ای نمی‌زنند. بازی‌ها معمولی است و حتی گریم هم نتوانسته نقشی در طراحی شخصیت رقم بزند و به آن عمق ببخشد.

منبع:جام جم
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *