جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۰

فرقان و منافقین به روایت شهید لاجوردی

چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۲۳
کد مطلب: 502942
قاضی دادگاه و همکار شهید لاجوردی گفت: حساسیت شهید لاجوردی در مورد منافقین به کسانی بود که تشکیلاتی بودند. در مورد رده‌های پایین که پادو و نیروهای عملیاتی بودند و از روی احساسات به سازمان پیوسته بودند،حساسیتی نداشت.
فرقان و منافقین به روایت شهید لاجوردی
به گزارش جهان نيوز به نقل از فارس، خاطرات منتشر نشده و ناگفته حجت الاسلام مبشری درباره رویدادها و فعل و انفعالات قضائی سال‌های اول انقلاب را بی‌تردید می‌توان یکی از منابع مهم پژوهش در مورد چالش‌های نظام با مخالفان دانست.

او قاضی پرونده‌هائی بود که شهید لاجوردی در تدوین و تحقیقات مرتبط با آنها نقش اساسی داشت و توانائی های فکری،تحقیقاتی و قضائی وی را در سطح بالائی توصیف می کند. وی همچنین در بسیاری از چالش‌هائی که بین شهید لاجوردی و مسئولین شورای قضائی وقت پیش می‌آمد، حق را به وی می‌داد و معتقد است که او به دلیل توصیه ناپذیری و پافشاری قاطع بر آنچه که حق تشخیص می‌داد،قربانی شد.

او به هنگام بیان خاطراتش از شهید لاجوردی، شور و هیجان ویژه ای داشت و این یکی از وجوه مشترک همه کسانی است که به حقانیت مرحوم سید اعتقاد دارند و بعد از گذشت ده سال مجالی یافته‌اند که از او سخن بگویند.       

*چگونه و از چه زمانی با شهید لاجوردی آشنا شدید و چه ویژگی‌های بارزی را در ایشان مشاهده کردید؟

آشنایی بنده با شهید لاجوردی رحمه‌الله علیه، بعد از انقلاب و در مقطعی بود که ما به عنوان حاکم شرع در اوین کار می‌کردیم و ایشان هم دادستان انقلاب اسلامی تهران شدند. بنده به سهم خودم و در مجموع، ویژگی‌های ممتازی را در این شخصیت بزرگوار دیدم و به خاطر همین ویژگی‌ها، ارادت خاصی هم نسبت به ایشان داشتم.

اولاً نسبت به انقلاب، به شهدا و به امام متعهد و متعبد بود. اگر هم از نظر سلیقه شخصی، کاری را قبول نداشت، ولی احساس می‌کرد که این دستور و خواسته امام است، تعبداً و بدون اینکه حتی سئوالی بکند، تسلیم بود.

یکی دیگر از ویژگی‌های ایشان، اخلاص بسیار بالای ایشان در کارش بود. غلو نیست اگر بگویم در این زمینه، شب و روز نمی‌شناخت. یکسره کار می‌کرد و عاشق کارش بود و ظاهر و باطنش هم یکی بود. من در ختمی که بعد از شهادت ایشان در مسجد لرزاده به منبر رفتم، اعتقاد قلبی خودم را بیان کردم و گفتم که من فردا عندالله شهادت می‌دهم با اینکه زندان رفته و زجر کشیده این انقلاب بود، کوچک ترین بهره ای از این نظام نبرده، یک چوب کبریت از این انقلاب نظام به خانه این بنده خدا نرفت.
 
من الان نمی‌دانم که کلاً حقوقی گرفت یا نگرفت، ولی می‌دانم که سر سوزنی پایبند حقوق نبود و شاید بدترین چیز برایش این بود که به او بگویی حقوقت این قدر است، بیا بگیر.

من الان نمی‌دانم که کلاً حقوقی گرفت یا نگرفت، ولی می‌دانم که سر سوزنی پایبند حقوق نبود و شاید بدترین چیز برایش این بود که به او بگویی حقوقت این قدر است، بیا بگیر.یک مسئول مخلص و پرکار بود و ذره‌ای توجه به مادیات و زندگی نداشت. کارکنان او هم چنین روحیه‌ای پیدا کرده بودند و بدشان می‌آمد که به آنها بگویی بیا پول اضافه کارت را بگیر. کسانی که با ایشان کار می‌کردند، چون جذب روحیه بسیار بالای این بزرگوار شده بودند، مثل او رفتار می‌کردند.

من روی تقوا و ایمان و همه مسائل ایشان ارادت خاصی به ایشان داشتم. در بعضی از موارد شاید سلیقه ایشان را نمی پسندیدم و نسبت به نظراتش، انتقاد هم داشتیم، ولی بارها گفته بودم پشت سرش نماز می‌خوانم. چرا؟ چون می‌دانستم هر کاری که می‌کند روی اعتقاد و ایمان است. عوام فریبی نمی‌کند.کارش برای هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن نیست. تسبیح آب کشیدن نیست.

اعتقادش این است و بر اساس همان اعتقاد هم عمل می‌کند. بسیار هم بینش بالایی داشت و فرد بسیار روشنی بود. به نظر من از این جنبه، کمتر کسی در میان مسئولین به پای ایشان می‌‌رسید. نمی‌گویم هیچ کس، چون شاید بوده‌اند و بنده نمی‌شناسم، ولی این چند سالی که ما با ایشان بودیم، جز خلوص جز عشق به خدمت و به انقلاب چیزی ندیدیم.

شاید بدترین بی‌مهری ها به ایشان از ناحیه بعضی از مسئولین وقت می‌شد، اما یک ذره در کار و تلاش وی تأثیر نداشت، چون ایشان، انقلاب را به خود انقلاب می‌شناخت نه به افراد. انقلاب چیزی نبود که او به خاطر افراد از آن قهر کند. مگر انقلاب مال‌ آن افراد بود که ایشان اجیر آنها شده باشد و حالا بیاید از آنها قهر کند؟ انقلاب و نظام و همه چیز را از خودش می‌دانست.

*از آغاز مسئولیت ایشان،هرچه به سال‌های 60 و 61 نزدیک می‌شدیم، رفتار شهید لاجوردی نسبت به گروهک‌های ضد انقلاب، با برخی از کسانی که منصب هم داشتند، تفاوت اساسی پیدا می کرد. ایشان یک تحلیل و خط مشی‌ خاصی داشت. منشأ این تفاوت چه بود؟ و پس از گذشت این همه سال، این رفتار را در مواجهه با گروه‌های برانداز،‌ چقدر واقع‌بینانه می‌بینید؟

مقایسه شهید لاجوردی با افراد دیگر، کار مشکلی است،‌ اما تفکرات را می‌شود مقایسه کرد. ما ارتباط مستقیم کاری با هم داشتیم. ایشان دادستان بود و ما قاضی بودیم. اولاً ایشان آدم ملا و درس خوانده و خط و ربط داری بود. آدمی نبود که توی باغ این مسائل نباشد. خوب هم وارد بود. از این جهت می‌شود گفت یک روحانی بی‌عمامه بود، ولی بالاتر از این، بینش ایشان نسبت به این گروه‌ها بود. شناختی که ایشان داشت، ما اصلاً نداشتیم.

ایشان از سال‌ها قبل از انقلاب در زندان با سران اینها بود و به خصوص در باره اعضای مجاهدین خلق می‌گفت این که می‌آید ادعای توبه و برگشت می‌کند، نفاق است و اینها فقط برای فرار از مجازات و کلاه گذاشتن سر ماست که این حرف‌ها را می‌زنند و ما باید حواسمان جمع باشد.

ایشان معتقد بود که در منافقین توبه‌ای وجود ندارد. تمام اینها خط و برنامه‌ و حساب شده و تشکیلاتی است. بعدها هم  معلوم شد که حتی همان‌هایی هم که در زندان توبه و همکاری کردند و منافقین را بازجویی می‌کردند،همین کارشان هم تشکیلاتی بود که بعضاً سر ما کلاه می‌گذاشتند.گاهی هم ما بر سر این مسائل با آقای لاجوردی درگیر می‌شدیم و می‌گفت بعداً می‌فهمید. شهید لاجوردی می‌فرمود اینهایی که ما به آنها می‌گوییم منافق، کارشان از نفاق گذشته و محارب هستند.

منافق  کسانی هستند که در تشکیلات خودمان به اسم انقلابی و نظام و طرفدار نظام حضور دارند و در آینده با اینها دچار مشکلات فراوانی خواهیم داشت. بچه‌های سازمان مجاهدین از حالت نفاق درآمده و برای همه دنیا شناخته شده‌اند. در مورد بچه‌های گروه فرقان، با توجه به زمان یعنی سال 58، شب و روز کار می‌کرد. ایشان درباره فرقانی‌ها حرفی می‌زد که من هم قبول دارم. می‌فرمود اینهایی که از فرقان می‌آیند و توبه می‌کنند، من به عنوان تواب قبول دارم. دلیلش هم این است که من حاضرم در اتاقی که اینها هستند، بخوابم و یک  اسلحه هم به دستشان بدهم. اگر توبه نکردند، مرا بزنند.

*چرا فکر می‌کرد فرقانی‌ها از این جهت با منافقین فرق دارند؟

برای اینکه فرقانی‌ها نفاق نداشتند، بلکه خط انحرافی رفته بودند. ظاهر و باطنشان یکی بود و برنامه و خط مشی خودشان را اسلام واقعی می‌دانستند و لذا از لحاظ عبادت و تهجد، مثل خوارج نهروان بودند، البته نه سران خوارج که با معاویه و امثال او ساخته بودند، بلکه کسانی که جزو بدنه خوارج نهروان بودند که روز را روزه می گرفتند و شب را تا سحر به تهجد مشغول بودند.

فرمایشات حضرت علی(ع) درباره خوارج، بسیار جالب است. ایشان می‌فرمایند فرق می‌کند آن کسی که دنبال حق باشد و اشتباهش در مصداق حق باشد با آن کسی که اساساً از اول خط مشی و اساسش بر باطل است، مثل معاویه و دارودسته صفینی‌ها.می‌فرمودنداین خوارج دنبال یافتن حق بودند و در یافتن مصداق حق اشتباه کردند و لذا تعبیری که در این مورد می‌فرمایند، تعبیر عجیبی است. ایشان می‌فرمایند احدی جز من جرئت برخورد با اینها را نکرد. واقعیت هم همین است، برای اینکه هر کدام رفتند با اینها صحبت کردند، خجالت زده برگشتند.

ابن‌عباس رفت و خجالت زده برگشت و به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد، من به اینها چه بگویم؟ چه نصیحتی بکنم؟ اینها هیکلشان برای من نصیحت است!اینها پیشانی‌هایشان از کثرت سجده پینه بسته!دست‌هایشان از بس روی سنگ سجده کرده‌اند، مثل زانوی شتر پینه بسته. ابن‌عباس با آن عظمت به خودش اجازه نمی‌داد با آنها صحبت کند.آنها نفاق و دورویی نداشتند، اشتباه کرده بودند و آن عده‌ای از خوارج که پی به اشتباهشان بردند، برگشتند و خوب هم برگشتند و باز جزو یاران امیرالمؤمنین شدند. عده‌ای از آنها هم بی‌تفاوت  شدند و رفتند. فرقانی‌ها عیناً این طور بودند.به بسیاری از پرونده‌های اینها خود من در دادگاه رسیدگی کردم. از فرقانی‌ها آنهایی که برگشتند و فهمیدند که راهشان اشتباه است، می‌رفتند و خودشان برادرشان را می‌آوردند. برادرش فرقانی بود و این می‌دانست که او کجاست و می‌رفت و او را می‌آورد. چه بسا آن برادرش را می‌آورد و محاکمه و اعدام می‌شد،ولی یک ذره نسبت به نظام موضع نمی‌گرفت و می‌گفت حقش بوده که اعدام شود. در بیرون، بعضی از اینها ما را می‌دیدند، در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند، چون متوجه شده بودند که راهشان اشتباه بوده و ما هم در صدد اصلاح و هدایت اینها بوده‌ایم. عده‌ای از آنها هم به جبهه رفتند و شهید شدند. در موارد عمده، شهید لاجوردی بود که آنها را ارشاد و هدایت کرد.

*اشاره کردید که شهید لاجوردی به توبه منافقین اعتقادی نداشت. در عین حال در میان منافقین، عده‌ای را می‌بینیم که در زندان توبه کردند و به جبهه رفتند و شهید شدند. آیا این نگاه شهید لاجوردی به کل این مجموعه بود یا حساب لایه‌های میانی و رده‌های پایین را از سران آنها جدا می‌کرد؟

این نگاه را به کسانی داشت که تشکیلاتی بودند. در مورد رده‌های پایین که پادو و نیروهای عملیاتی بودند و از روی احساسات به سازمان پیوسته بودند،‌ مرحوم لاجوردی حساب اینها را از حساب سرانشان جدا کرده بو دو لذا اینجا بود که من به ایشان پیشنهاد می‌کردم که جناب آقای لاجوردی! الان که بالاخره یک فشارهایی هست، سروصداهایی هست که زندان شلوغ شده، بیا با هم بنشینیم و یک تدبیری بیندیشیم که این زندان یک مقدار خلوت شود و یک مقدار از فشارهایی که از جاهای متعدد، مخصوصاً از قم، روی شما هست، کم شود. ایشان می‌گفت فشار باشد. من پیشنهاد کردم که می‌شود زندان را خلوت کرد، بدون اینکه هزینه سنگینی برای ما به دنبال داشته باشد.بعضی ها بودند که ما آن وقت‌ها به آنها می‌گفتیم برای سازمان، سرپل هستند و مثلاً کمک مالی، برنج و روغن و امثال اینها را به سازمان می‌دهند و سنشان هم بالا بود و به درد نیروهای عملیاتی هم نمی‌خوردند.    

عده ای هم جوجه کمونیست‌ها یعنی کسانی بودند که مثلاً اگر  می گفتند مارکسیست هستند، این را برای خودشان کلاسی حساب می‌کردند.من به شهید لاجوردی می‌گفتم اینها پشمی به کلاهشان نیست و هیچ وقت نمی‌توانند برای نظام، خطر جدی باشند. آنچه که خطر هست این منافقین هستند. بیایید حساب آن پیرمردها و پیرزن‌ها و این نیروهای سرپل و کسی را که شعاری نوشته و احساساتی شده، جدا و آنها را با تضمینی چیزی آزاد کنیم تا اینها نیایند در زندان، تشکیلاتی شوند. اینجا بود که اختلاف سلیقه بین ما و آقای لاجوردی پیش می‌آمد. ایشان می‌گفت اینها می‌روند بیرون و خطر دارند و ما دیگر نمی‌توانیم اینها را جمع کنیم. از آن طرف ما می‌دیدیم که فشار کذایی است. آخر هم آنهایی که فشار آوردند برنده شدند و فوق‌العاده برای ما سنگین بود که کسی مثل آقای لاجوردی را از دادستانی برداشتند.من معتقدم که اگر نظر ما عملی می‌شد، شاید کار به آنجا نمی کشید.

*در واقع ایشان قربانی اصول‌گرایی شدید خود شد.

بله، تقید ایشان بود که نتیجه را آن چنان رقم زد. 

*شهید لاجوردی در جریان بسترسازی برای توبه رده های میانی منافقین هم پرونده درخشانی دارد. در این‌باره نکاتی را ذکر کنید.

ایشان روی نفاق نظر خاصی داشت. شما ملاحظه کنید قرآن علاوه بر اینکه درباره چهره نفاق و منافقین، آیات متعددی دارد، سوره‌ای را هم به منافقین اختصاص داده است. در مورد کفار یک سوره کوچک هست که دو تا آیه آن تکراری است، «قل یا ایها الکافرون، لا اعبد ماتعبدون.» اصلش این است. «و لا انتم عابدون ما اعبدو...» نتیجه این آیه است.

هویت کفار معلوم است. خطر اینکه از پشت خنجر بزنند یا نفوذ کنند، ندارند، ولی آن چیزی که خطر هست، خطر منافقین است. شهید لاجوردی در جهت برخورد ارشادی با منافقین، واقعاً شب و روز نمی‌شناخت. اینکه می‌گویم شب و روز نمی‌شناخت،‌ نه اینکه بیاید بیل بزند که البته این جور کارها را هم برای رفع خستگی می‌کرد و به این چیزها هم خیلی علاقه داشت.

زیبایی را دوست داشت و آن بیابان‌ها و سنگلاخ‌ها را به منظره‌های زیبا و هتل تبدیل کرد. اینها کارهای جنبی آقای لاجوردی بود. کاری که واقعاً برایش مایه می‌گذاشت،ارشاد بچه‌هایی بود که این گروه‌ها منحرفشان کرده بودند. به خصوص در مورد فرقان و در مورد رده‌های میانی و پایین منافقین واقعاً زحمت می‌کشید. در مورد فرقان یادم هست که خودش می‌آمد و شهادت می‌داد که این توبه کرده است.

هیچ وقت نشد که در مورد منافقی بیاید و چنین شهادتی بدهد.در مورد آنها طبق روال معمول عمل می شد.روال معمول این بود که با آنها صحبت می‌شد. می‌آمد توبه می‌کرد و می‌گفت حاضرم در تلویزیون صحبت کنم و بگویم که چه جنایاتی کرده‌ایم و انزجار خودم را هم از سازمان بیان کنم، ولی دل نمی‌داد، انگار که این یک قاعده شده بود که کسی به این مرحله برسد، باید ‌آزادش کرد که برود، ولی این نشاندهنده این نیست که شهید لاجوردی، اعتقاد پیدا کرده بود که این منافق توبه کرده است.او این شیوه را قبول نداشت.  

*ایشان برای توبه منافقین از چه شیوه‌هایی استفاده می‌کرد؟

کارش بیشتر صحبت و بحث و استدلال منطقی بود. برای طرف نمونه‌هایی می‌آورد و از او پاسخ منطقی می‌خواست و مثلاً می‌پرسید گناه فلان بقال یا فلان هندوانه فروش چه بود که او را کشتید؟ شما ادعا می‌کنید که مسلمانید. این چه کرده بود که خونش هدر بود؟ همه راه‌ها را به شکل منطقی به روی طرف می‌بست و او هم جوابی برای کارهایشان پیدا نمی‌کرد و متوجه می‌شد که سازمان دارد اشتباه می‌کند و یک سازمان اسلامی نیست.

گاهی اوقات از قم یا جاهای دیگر، فردی را به عنوان نماینده رژیم می‌فرستادند که برای اینها سخنرانی کند. به نظر من این شیوه چندان جواب نمی‌داد، چون اصولاً طرف، رژیم را قبول نداشت و لذا حرف نماینده رژیم هم در او تأثیر چندانی نمی‌کرد. بهترین شیوه این بود که طرف را به بن‌بست برسانی، آن هم نه به عنوان یک فرد طرفدار نظام. من همیشه می‌گفتم صحبت تواب نکنید، چون توبه یک امر قلبی است و خدا می‌داند و بنده‌اش.

اگر از این بچه‌ها کسانی به این مرحله می‌رسیدند که من در مدتی که در زندان بودم، با مطالعه و گفت‌وگو به این نتیجه رسیده‌ام که هم رژیم اشتباه می‌کند هم سازمان و هیچ کدامشان را قبول ندارم، به او بیشتر می‌شود اعتماد کرد تا کسی که به کلی همه مواضع قبلی خودش را رد می‌کند. من گاهی بعضی از منافقین را که می‌دیدم داغ و پرشور از نظام دفاع می‌کنند، متحیر می‌ماندم که مگر این همه تحول، اساساً شدنی است و می‌گفتم اینکه این قدر ادعای جانفشانی برای نظام می‌کند و سراز پا نمی‌شناسد، بد نیست ما هم چند شبی برویم زندان و مثل اینها بشویم.

این قدر ریاکاری می‌کردند. پیداست که چنین برخوردی کلک است. خود آقای لاجوردی تعبیرش این بود،«پیچ توبه». زندان اوین یک پیچ داشت و سرپایینی بود. می‌گفت هر کس از اینجا می‌آید پایین،‌ تائب است. با این همه با تمام وجود برای بهبود وضعیت اینها کار می کرد و خودش را وقف آنها کرده بود. آقای لاجوردی گاهی یک هفته خانه نمی‌رفت. او خانه‌اش تهران بود. مثل ما نبود که اگر نمی‌رفتیم، می‌خواستیم روزه‌مان درست باشد. او اهل تهران بود و نباید قصد ده روز می کرد.

به خاطر کار نمی‌رفت. گاهی اوقات می‌گفت من الان نمی‌دانم قیمت پنیر چند است؟ کره چند است؟ این قدر از اداره بیرون نرفته بود.

*سلامت جریان تواب‌سازی را به رغم همه انتقادات به جا و نابه جایی که مطرح می‌شد و می‌شود، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اولاً ما سرمان بیشتر گرم انبوه پرونده‌ها بود. تعداد قضات محدود بود و سرمان آن قدر شلوغ بود که فرصت نداشتیم برویم روی این جهات مطالعه کنیم. اما بیننا و بین الله، در آن مدتی که بازار این موضوعات در آنجا داغ بود و تواب و تشکیلاتی و این حرف‌ها مطرح بود، ما نه شاهد بودیم و نه گزارشی پیش ما آمد و نه کسی از تواب و غیر تواب پیش ما ادعا و شکایت کرد که به ما فشار آوردند و ما را در تنگنا قرار دادند.

حتی  گروه‌هایی هم که از طرف مسئولین یا قائم مقام رهبری می‌آمدند، چنین ادعایی نکردند و برای ما که حکام شرع بودیم یا برای حضرت آیت‌الله گیلانی یا آقای نیری چنین شکایت و گلایه‌ای مطرح نشد. البته بعضی از افراد و گروه‌ها برای تخریب به چنین مستمسک‌هایی متوسل می‌شدند، چون می‌ دیدند که بازار این جور چیزها گرم است و این ادعاها را می‌کردند. ما شاهد چنین چیزی نبودیم و دراین‌باره ارجاعی به ما نشد.

*آیا شما در جریان پرونده امیر انتظام بودید؟

خیر، من در جریان این پرونده نبودم.

*امیر انتظام بعد از شهادت آقای لاجوردی به صورت یک پای ثابت علیه ایشان درآمد که اعتراضاتی را هم به دنبال داشت. با توجه به چهره‌سازی روزنامه‌های داخلی از او،اظهاراتش علیه شخصیت آقای لاجوردی و رفتار امنیتی نظام در سال‌های اولیه و کلاً نظام، مبنای تبلیغات گسترده ای قرار گرفت.از جریان محاکمه امیر انتظام چه خاطراتی دارید و انگیزه او را از این کارها چه می‌دانید؟

من در جریان محاکمه‌اش نبودم، شاید به این دلیل که زمانی که او دستگیر و محاکمه شد، شاید اصلاً در اینجا نبودم. البته پس از حضرت آیت‌الله گیلانی، در دادگاه  انقلاب، من اسبق بر همه هستم. من در شهریور 58 یک روز بعد از فوت آیت‌الله طالقانی به دادگاه انقلاب آمدم. محاکمه امیر انتظام توسط حضرت آیت‌الله گیلانی انجام شد. موقعی که من آمدم هفت هشت ماهی از انقلاب می‌گذشت و مسئولیت دادگاه انقلاب با ایشان بود و من در جریان پرونده امیر انتظام نبودم.

وقتی که ما آمدیم، به هر کسی تعدادی پرونده ارجاع می‌شد و حجم کاری به قدری زیاد بود که اساساً فرصتی پیش نمی‌آمد که وارد پرونده فرد دیگری بشویم و به دادگاه کس دیگری برویم. گاهی ناچار می‌شدیم  همراه با آقای نیری در نصف شب برویم و فردی را بازپرسی کنیم و لذا از این پرونده اطلاع ویژه‌ای ندارم، منتهی چون الان مسئولیت شعبه اول با من است، می دانم که آقای امیر انتظام به حبس ابد محکوم شده و الان هم در بیرون زندان است. آن بخشی که به من مربوط است، دستور توقف اجرای حکم است به دلیل بیماری‌های متعدد و صعب‌العلاجی که ایشان دارد و در زندان قابل معالجه نیست و ایشان در بیرون تحت معالجه و نظر است.

یک وقتی ایشان در بیرون شروع کرده بود به مصاحبه و سخنرانی در دانشگاه و این کارها. من ایشان را صدا کردم و گفتم،«شما برای معالجه رفته‌ای بیرون. برای مصاحبه و سخنرانی که نرفتی. داری پایت را از گلیم خودت درازتر می‌کنی. اگر بنای براین باشد، معلوم می‌شود که بیماری‌ات حاد نیست، چون کسی که به این شدت بیمار باشد، حال و فرصت سخنرانی و مصاحبه پیدا نمی‌‌کند. شما رفتی در دانشگاه کرسی گذاشتی و دو ساعت سخنرانی و سئوال و جواب می‌کنی. اگر بخواهی این شیوه را ادامه بدهی، ما ناچار می‌شویم که حکم شما را اجرا کنیم. به ما هم هیچ ارتباطی ندارد که این حکم چه هست. هر چه هست قطعی است و باید اجرا شود. با توجه به کبر سن و بیماری‌های شما، این عنایتی است که دستگاه قضایی به شما کرده». بعد از این تذکر، این کارها قطع شد.

*چرا به شکایاتی که خانواده‌ شهید لاجوردی نسبت به افترائات امیر انتظام دارند، توجه نشد؟

شکایت به ما نشد و رسیدگی به آنها در صلاحیت ما هم نبود. در آنجا بحث افترا مطرح است که رسیدگی به آن در صلاحیت محاکم عمومی است. باید به دادستان و دادگستری شکایت کنند. از فرزندان و اخوان شهید، کسی به اینجا مراجعه نکرد که از من در این زمینه، راهنمایی و کمک بخواهد و من در جریان شکایت و رسیدگی به آن نیستم.

*حضرتعالی در موارد زیادی قاضی پرونده‌هایی بودید که تحت نظر شهید لاجوردی، تکمیل و به شما ارجاع می‌شدند. پختگی و دقت نظر شهید لاجوردی از نظر شما در چه ‌پایه‌ای بود و نگاه شما به عملکرد ایشان به عنوان دادستان چیست؟

اولاً که باید عرض کنم که اگر قبول نداشتم، چون به رک و صریح بودن شهرت دارم و اینکه با کسی رودربایستی ندارم، چه شهید لاجوردی بود و چه هر کس دیگری، حرف‌هایم را رک می‌گفتم. ایشان هم همین‌طور بود. ما اختلاف سلیقه‌هایی هم با هم داشتیم.

مثلاً در مورد بحث معیشتی و کارمندان، من می‌گفتم باید یک مقدار به اینها برسی و این قدر خشک برخورد نکنی. امیرالمؤمنین(ع) خودش می‌توانست آن گونه زندگی کند، همه مسلمان‌ها که نمی‌توانستند.

به ایشان می‌گفتم وقتی یک کوپن روغن اعلام می‌شود و کارکنان در پوست خود نمی‌گنجند، معلوم است که وضع مادی و معیشتی آنها خیلی پایین است. شب و روز هم دارند اینجا کار می‌کنند. شما هم دادستان هستی. بالاخره قبل از اینکه اینها سر از زندان در بیاورند و آلوده شوند، من و شما موظف هستیم به آنها برسیم. ایشان در مورد خودش اعتقادی داشت و به آن عمل می‌کرد و معتقد بود که همه هم باید این طوری باشند.من می‌گفتم این طور نمی‌شود. ولی از لحاظ پرونده‌ها، اگر من متوجه می‌شدم که ایشان دقت لازم را ندارد، حاضر به رسیدگی به این پرونده‌ها نمی‌شدم، آن هم در شرایطی که واقعاً شرایط جنگی بود.

از لحاظ بازجویی، از لحاظ تحقیقات، از لحاظ صدور کیفر خواست، با آگاهی تمام نسبت به شرایط روز عمل می‌کرد و پرونده‌ها در سطح بسیار مطلوبی بودند و ایشان دقیقاً بر روند امور نظارت داشت.

یک مورد یک کسی بود که این روزها دمکرات و آزادیخواه شده و اسم نمی برم. او با نام مستعار حسینی آمده بود که به بازجوها کمک کند و منافقین را به شدت کتک می‌زد. آقای لاجوردی رفت دستش را گرفت و گفت، « تو که داری این را می‌کشی.چرا بی دلیل و بی‌هدف می‌زنی.» به قدرت خشونت به خرج می‌داد که معروف شده بود به دکتر حسینی( شکنجه گر معروف ساواک). بعد از مدت کوتاهی، همین آقا رفته بود در هیئت نظارتی که از طرف آقای منتظری آمده بود ببیند در زندان چه خبر است و با متهمین چگونه برخورد می‌کنند!! ما گفتیم ماشاءالله! این آقایی که تا دیروز خودش مثل حسینی جلاد عمل می‌کرد، حالا آمده ببیند اینجا چه خبر است و علیه لاجوردی گزارش جمع کند؟ این شهید بزرگوار، خیلی مظلوم واقع شد.

یک روز موضوعی پیش آمد که من واقعاً غصه‌ام شد. حتی یک دفعه با آقای موسوی اردبیلی، سر آقای لاجوردی حرفم شد و پرسیدم، «برای چه می‌خواهید آقای لاجوردی را بردارید؟» آقای لاجوردی یک سر سوزن منافع مادی برای خودش و اطرافیانش نداشت، اما از بس مخلص بود و برای خدا کار می‌کرد، همه عاشقش بودند.

الان هم از هر کسی که درباره‌اش سئوال کنید، حرفش همین است. شاید کمک مادی به کسی نکرده باشد، اما همه حس خوبی نسبت به او دارند. به آقای موسوی اردبیلی گفتم، «برای چه می‌خواهید او را بردارید؟» جواب داد، «در خط ما نیست. حرف ما را نمی‌خواند.» گفتم، «حاج آقا! این حرف‌ها نیست. دستور از قم و باند مهدی هاشمی است. دستور از آنجاست، شما هم دارید عمل می‌کنید.» خیلی به ایشان برخورد.

گفت مثلاً ایشان فلان کار و فلان کار را کرده. گفتم آقای لاجوردی این کارها را در مقام دادستان کرده. دادستان هیچ کاری نمی‌کند جز اجرای احکام بنده که حاکم شرع هستم.تا من دستور ندهم که آقای لاجوردی نمی‌تواند اقدامی بکند، پس چرا به من هیچی نمی‌گویید؟ پس چرا به آقای گیلانی هیچی نمی‌گویید؟هر چه بوده، آقای گیلانی و آقای نیّری و من دستور داده ایم و آقای لاجوردی عمل کرده. تا یک جا حکم نباشد، یک دانه شلاق به کسی نمی‌شود زد. پس چرا کسی به ماها چیزی نمی‌گوید و همه حملات متوجه آقای لاجوردی است؟ پس این یک دستور است.

*علت مخالفت با شهید لاجوردی چه بود؟

آقای لاجوردی تحت تأثیر هیچ کس قرار نمی‌گرفت و هیچ توصیه‌ای را نمی‌پذیرفت، مگر امام دستور می‌دادند، آن را هم تعبداً اجرا می کرد، یعنی از موضع ولایت. یک مورد بود که من خودم شاهد بودم که امام فرموده بودند این آزاد شود.شهید لاجوردی برداشت و زیر دستور امام   نوشت، «من با این گونه دستورات و توصیه‌ها مخالفم، اما از آنجایی که مقلد حضرت امام و تابع ایشان هستم، سمعاً و طاعتاً.» این را نوشت و طرف را آزاد کرد. گفتم، «آقای لاجوردی! تو که آزاد کردی و سمعاً و طاعتاً هم می‌گویی، این چیست که می‌نویسی؟چرا دردسر درست می‌کنی.» گفت، « می‌خواهم به عنوان سند در تاریخ و انقلاب اسلامی بماند. من می‌دانم که رفته‌اند و مطلب را بد به امام منتقل کرده‌اند.

*پس رمز چپ افتادن افراد و گروه‌ها با ایشان، توصیه ناپذیر بودنش بود.

ابداً زیر بار توصیه نمی‌رفت. مثلاً می‌رفتند گزارش‌هایی راست و دروغ را به آقای منتظری می‌گفتند و او هم زود تحت تأثیر قرار می‌گرفت.او از این جهت 180 درجه با امام فرق داشت. ما همیشه خوف این را داشتیم که خدایا! اگر روزی این انقلاب به دست این شیخ بنده خدا بیفتد، چه به روز این انقلاب خواهد آمد؟ من خودم ملاقات شخصی با او داشتم. حالا هم که از نظر تأثیر پذیری صد درجه بدتر از آن موقع شده و یک مشت بچه، زده اند خرابش کرده اند. آن مهدی هاشمی و بقیه، خرابش کردند.اینها خیلی در حق شهید لاجوردی ظلم کردند،  خیلی زیاد. آقای منتظری در اوج قدرت بود. خواب دیدم که آقای منتظری شدیداً مغضوب و طرد شده.الان دقیق یادم نیست؛ولی  به نظرم از ناحیه امام طرد شده بود، چون وقتی بیدار شدم خیلی تعجب کردم که این چه خوابی بود که دیدم.   مدتی گذشت تا آن جریان پیش آمد و امام آن نامه را نوشتند و ایشان را عزل کردند و بعد هم آن مسائلی که منجر به طرد ایشان شد. آن وقت من فهمیدم که تعبیر خوابم این است . به نظر خودم یکی از عواملی که آقای منتظری به این روز افتاد، آه این سید بود، چون ضد انقلاب، ملی مذهبی‌ها، امثال میثمی ها،خیلی راحت در خانه آقای منتظری راه داشتند، اما شهید لاجوردی که دادستان انقلاب بود، حق رفتن به خانه آقای منتظری را نداشت.

یک دفعه هم ملاقات گرفتیم و دسته جمعی با بازرس‌ها و آقای لاجوردی رفتیم آنجا.بچه ها واقعاً کارهای شاقی کرده موسی خیابانی و اشرف ربیعی و دار و دسته‌شان را از بین برده بودند که در جایگاه خودش مثل فتح خرمشهر بود و از این جهت واقعاً شایسته تحسین بودند.  بچه‌ها آمدند قضیه را شرح بدهند که آقای منتظری گفت،« جمع کنید! جمع کنید! اینها را من می‌دانم». بچه‌ها انگار که یخ زدند.اصلاً برایش اهمیت نداشت که اینها چه کار بزرگی را انجام داده اند. 

*این در مقطعی بود که  امام از این حرکت حمایت می‌کردند.

مگر بدون حمایت امام می‌شد این طور قاطعانه با منافقین برخورد کرد؟ یک مورد من رفتم پیش آقای منتظری و گفتم،« آقا! اینها توی زندان هم که می‌آیند تشکیلات به هم می‌زنند و دارند همه جا را به آشوب می‌کشند.» جواب داد، «مسئله‌ای نیست. زمان شاه هم بوده است!» آخر اگر زمان شاه هم بوده است، شاه تسلط داشت و همه دنیا با او بودند. اینها در دوره شاه چیزی نداشتند. پنج تا کلت داشتند که چهارتایش شلیک نمی‌کرد؛اما حالا در روز روشن با خمپاره و آر.پی.جی و توپ 106 دارند ساختمان‌ها را می‌زنند. شما الان را با زمان شاه مقایسه می‌کنید؟ اینها دارند نظام را می‌خورند.» ایشان محکم می‌زد به گردنش و می‌گفت، «نکشید، به گردن من!» آن وقت می‌رفتیم

خدمت امام و یک روحیه‌ای به ما می‌دادند عجیب. ایشان می‌فرمودند، «شما در حقیقت قاضی نیستید. قاضی خداست و خدا هم حکم اینها را صادر کرده، شما تعیین مصداق می‌کنید.» و می‌فرمودند، «بترسید از اینکه در مقابل اینها کوتاه بیایید.»  ما از امام روحیه می‌‌گرفتیم، وگرنه اگر قرار بود از این آقا روحیه بگیریم که  باید جنازه‌مان را از قم ‌می‌آوردند بعد شنیدم که آقای منتظری گفته بود این سید را، منظورش شهید لاجوردی بود، چه کسی توی خانه من راه داده؟

*علت چه بود؟ ایشان که در دادگاه‌ها حضور نداشت که بداند آقای لاجوردی چه می‌کند؟

قبلاً اینها توی زندان با هم بودند و آقای منتظری سید را می‌شناخت و با هم توی یک خط بودند و نفاق را قبول نداشتند و جزو معدود افرادی بودند که بایکوت شده بودند و پشت سر منافقین نماز نمی‌خواندند. هنوز هم که کار به جایی نرسیده بود که مچ مهدی هاشمی و دفتر را بگیرند. تازه آن هم دادگاه ویژه روحانیت بود که بعدها این کار را کرد و ربطی به سید، بنده خدا نداشت. من از جزئیات اطلاع کامل ندارم و نمی‌توانم به شکل دقیق بگویم چه شد که کار به اینجا کشیده شد و آقای منتظری چنین نظری به سید پیدا کرد.

به نظر شما سهم شهید لاجوردی در تداوم و تقویت‌ پایه‌های انقلاب و قلع و قمع دشمنان انقلاب تا چه پایه بود؟

از امام و شخصیت‌ها و رجال اصلی انقلاب که بگذریم، جایگاه لاجوردی را در رأس می‌بینم، یعنی سهم او را از خودم و تمام همکارانم و همه بیشتر می‌دانم. اخلاصی که او داشت، بنده نداشتم. عشقی که او داشت، بنده نداشتم. ما هم شب و روز آنجا بودیم. بارها گفته‌ام که محاکمه آن افرادی که در رژیم گذشته صاحب مال و منال و ثروت بودند، باید توسط کسی انجام می شد که  این اشکال به خودش وارد نباشد و در رأس همه اینها مرحوم لاجوردی بود که با جرئت می‌توانست از طرف بپرسد از کجا آوردی؟ چون خودش هیچی نداشت، ولی بنده‌ای که در مدت کوتاهی دارای امکاناتی شده‌ام، خیلی جرئت می‌خواهد که از کسی بپرسم از کجا آورده‌ای؟ چون برمی‌گردد و می‌پرسد خودت از کجا آورده‌ای؟ به هر حال نقطه ضعفی از آن نوع که خیلی ها دارند، نداشت؛ لذا آزاده بود و محکم سر حرفش می ایستاد. این روحیه ایشان واقعاً کم نظیر بود. خدا رحمتش کند.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *